روزی "رسول" به پایگاه بسیج آمده بود تا مادرش را صدا کند خاطرم هست کلاس چهارم یا پنجم دبستان بود پشت پرده اتاق ایستاده بود و صدا میزد "یا الله یا الله یا الله". آمدم بیرون به رسول گفتم بیا داخل تو هنوز دهنت بوی شیر میدهد به ما نامحرم نیستی، اما "رسول" داخل نیامد من هم چادر و روسری را برداشتم تا عکس العمل او را ببینم ناگهان دیدم رسول فرار کرد و قید مادرش را هم زد.
راوی: خانم نظری مسئول بسیج زمان کودکی
@ra_sooll
عاشق کیهان و حسین شریعتمداری بود
به گفته برادر شهید: اطلاعات یاش به روز و رومهخوان حرفهای بود. هر روز رومه کیهان را میدید و خیلی خوب و با دقت میخواند. حتی نسخه عربی و انگلیسی کیهان را میخواند و به دوستان عراقی و لبنانیاش میداد. سال ۸۶ فهمیدم که در جلسات هفتگی حسین شریعتمداری(مدیرمسئول رومه کیهان) میرود.
محمود رضا بسیار علاقهمند به اطلاعات و سادگی آقای شریعتمداری بود. هر بار که به کتابفروشی انتشارات کیهان میرفت با کلی تمجید از ایشان یاد میکرد.
@Agamahmoodreza
.برای مدتی حلقه محاصره ما تنگ تر شده بود و تنها راه ارتباطاتی ما آسمان بود .برای تردد و تجهیز هلی برد می شدیم .
برای باز کردن راه زمینی در منطقه ریف عملیاتی را طراحی کردیم و با تمام توانی که داشتیم ,به مسلحین زدیم. بچههای حزب الله به ما دست داده بودند و کار به حساس ترین زمان خودش رسیده بود .همان موقع یحیی به من گفت: "ابوادهم که سابقه بیماری قلبی داشت, از هوش رفته ,بیا با آتش تهیه منو حمایت کن تا بتونم این رو ببرم عقب ". قبول کردم. وسط جاده نشستم و شروع کردم به تیراندازی, یحیی سریع ماشین را آورد و ابوادهم را سوار کرد .حجم آتش دشمن خیلی سنگین بود ;اما من باید در همان نقطه کار پوشش را انجام می دادم .یک لحظه سلاحم قفل کرد ,هیچ کاری از دستم بر نمی آمد .دور زدن ماشین یحیی را دیدیم, اگر چند ثانیه تعلل می کردم, هر سه مان را درجا می زدند .فقط توانستم به یحیی که مشغول سوار کردن ابوادهم به داخل ماشین بود ,بگویم که سلاحم خراب شده .یحیی سلاح خودش را از روی دوشش برداشت و به سمت من پرتاب کرد .به محض مسلح شدن, دوباره شروع کردم به تیراندازی. حفظ جان یحیی برایم مهم بود .عملیات خیلی خوب پیش رفته بود و ما تا باز شدن راه ,چند قدم فاصله داشتیم ..
کتاب رفیق مثل رسول
@ra_sooll
شوق شهـادت . . .
در نگاهـش موج می زد ؛
مرغ مهاجر بود و دل بر اوج میزد
شهیـد مدافـع حـرم
سردار مهدی نعمایی
نام جهادی حاج مسلم
سالـروز شهـادت
اَلهَدفُ وَاضِح
وَمحددٌ وَ دقیِق
" إِزَالةِ إِسرائیل فِی الْوُجُود "
هـدف واضح و روشن و دقیق است
پاڪ ڪردن اسرائیل از صفحۂ روزگار
شهید حاج عمـاد مغنیہ
سالروز شهادت
هر کہ شد گمنام تر،
زهرا(س)خریدارش شود
بر درِ این خانـــه
از نام و نشـان بایدگذشت.
قرار دلهای بیقرار
مهمان حضرت زهرا (س)
شهید علی بیات
جاوید الاثر
@modafeonharem
روزی "رسول" به پایگاه بسیج آمده بود تا مادرش را صدا کند خاطرم هست کلاس چهارم یا پنجم دبستان بود پشت پرده اتاق ایستاده بود و صدا میزد "یا الله یا الله یا الله". آمدم بیرون به رسول گفتم بیا داخل تو هنوز دهنت بوی شیر میدهد به ما نامحرم نیستی، اما "رسول" داخل نیامد من هم چادر و روسری را برداشتم تا عکس العمل او را ببینم ناگهان دیدم رسول فرار کرد و قید مادرش را هم زد.
راوی: خانم نظری مسئول بسیج زمان کودکی
@ra_sooll
دختر شهید رحیم کابلی برای بازگشت پیکر پدر بی تابی می کرد ، خواب حاج رحیم را دید که گفت:
ما این جا میهمان حضرت زهرا(س) هستیم.
رحمت خدا بر پیر خمین که فرمود: سلام ما بر این پاره های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهرا ندارند.
@Agamahmoodreza
اواخر سال ۸۱ و اوایل سال ۸۲ بود که من و پدر و مادرم از کرج به تهران آمدیم. چه روزهایی که در کرج داشتم. چه دوستان و خاطرههایی که در آنجا داشتم. دل کندن از آنها خیلی مشکل بود. دوستانی مثل مرتضی که مثل برادر بزرگم بود و خیلی چیزها از او یاد گرفتم، دوستانی مثل فرید صفری که چه کارها و روزهایی با هم گذراندیم، سیامک فریادرس، اتابک قجری. بروبچههای پایگاه شهید قرهی و چه شبها و چه روزهایی.
خدا را شکر دوستان و محیط خوبی در اطراف من بود. امّا، امّا چرا خوب استفاده نکردم.
نمیدانم! دوستان باتقوا، مذهبی، وفادار، امانتدار و من کوتاهی کردم و به خوبی از آنها بهره نبردم تا بتوانم مثل آنان پاک و باتقوا باشم.
خدایا میدانم نمیتوانم به عقب برگردم. به یادآوردن آن لحظه چقدر شیرین است. اما گذشته و حال من در تهران هستم و نتوانستهام با خودم کنار بیایم و خودم را بهتر از آنچه بودم بکنم. باتقوا و مؤمن. خدایا کمکم کن. تنها امیدم تویی خدا. خوشا به حال شهدا. هروقت خاطره شهدا یا بعضی وقتها که تلویزیون تصاویر شهدا و خاطره یا وصیتنامه آنها را پخش میکند، حال یک مقدار تغییر میکند. به حال آنها به عمل آنها به وقتشناسی آنها به عبادت و . آنها غبطه میخورم.
دوست دارم مثل شهدا باشم. با اخلاق، ایمان، محبت، کیّس، شجاعت، مردانگی. اما کو؟ کو همت، کجاست همت من و شهید همت که واقعاً نامش برازنده اوست.
کجایند مردان بیادّعا»
شهیدرسول خلیلی
@ra_sooll
از آنجایی که من آدم شوخ طبعی هستم, تقریبا باهمه بچه ها شوخی می کنم .معمولا در جو شوخی مرزهای ادب از بین می رود و افراد باهم راحت هستند. این مساله اما در محمدحسن صدق نمی کرد و واقعا برای من جالب بود .با اینکه زیاد با محمدحسن شوخی می کردم ,اما هیچ وقت به من که چند سال از او بزرگتر بودم بی احترامی و بی ادبی نکرد و این برای من درس بود .
به نقل از دوستان شهید رسول خلیلی
@ra_sooll
واکنش رهبر انقلاب هنگام شنیدن خبر شهادت شهید شاطری:
خوشا به حال حاج حسن، جوانیش در مسیر خدمت به دین و انقلاب و امام بود و در پایان با نوشیدن شربت شیرین شهادت بهترین پایان را برای زندگی خود رقم زد.»
وی افزود: رهبر معظم انقلاب در ملاقات با خانواده شهید شاطری خطاب به فرزندان وی فرمودند: از این پس من پدر شما هستم
شهید مدافع حرم حسن شاطری
سالروزشهادت
@modafeonharem
یاران چه غریبانه ،رفتند ازاین خانه
هم سوخته شمع ما، هم سوخته پروانه
بشکسته سبوهامان، خون است به دل هامان
فریاد و فغان دارد، دردی کش میخانه
هر سو نظر اندازی ، صد خاطره می سازی
زانها که سفر کردند دلشاد از این خانه
تا سر به بدن باشد ، این جامه کفن باشد
فریاد اباذرها، ره بسته به بیگانه
ای وای که یارانم، گلهای بهارانم
رفتند از این خانه ،رفتند غریبانه
معمولا هر کسی پایان نوشته یا نامه اش امضای چیزی میزند، رسول هم پایان همه نوشته هایش نوشته بود (خدایا عاقبت ما را با شهادت ختم به خیر کن).
این روشن میکند که یک جوان از همان سنین کم برای شهادت هدف دارد. در یکی از همین خاطرات که برای نه سال قبل از شهادت اوست به حال شهدا غبطه میخورد و مینویسد وقتی عکس و فیلم شهدا را از تلویزیون پخش میکنند من به حال آنها غبطه میخورم، به همت آنها غبطه میخورم.
شهید رسول خلیلی
@ra_sooll
انگشتری که سردار سلیمانی به خاطر شجاعت شهید جیلان به او هدیه کرد
علیرضا از ابتدا نیروی سپاه قدس نبود بلکه به عنوان بسیجی و به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام می شود و آنقدر سلحشوری از خود نشان می دهد که وقتی گزارش شجاعت و سلحشوری او به سردار قاسم سلیمانی می رسد مشتاق دیدار او می شود و وی را احضار می کند و در همان جلسه وقتی سردار سلیمانی از نزدیک این فرمانده خط شکن را می بیند انگشتر متبرک مقام معظم رهبری را به او هدیه می کند؛ و دستور جذب او را در سپاه قدس صادر می کند.
فرمانده تیپ رسول اکرم(ص)
مدافـــع حــــرم
شهیـــد علیرضـــا جیــــلان
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
@zakhmiyan_eshgh
از نوشته های شهیداحمدمَشلَب در فیسبوک:
همهی طلاهایی رو که داشت به گروه حمایت مالی در اردوگاه(جبهه) داد و بیرون رفت .
جوانی صداش زد و گفت: خانم . خانم . برگه دریافت طلاها رو نهَ
حرفشو قطع کرد و گفت : پسرم هم همینجوریه . هیچ چیزی از پسرم را دریافت نکردم!
سلام بر همه مادران شهدا
شهید احمد مشلب
شهید B_M_W_سوار
ازنوشتہهاےشهیددرفیسبوک
@AhmadMashlab1995
شهید جواد جهانی یک دختر ۳ ساله و یک پس۵ ساله بهنامهای فاطمه و علی دارد اوایل بهخاطر بچههای کوچکش نمیخواستم که به سوریه برود و او مرا به خانه شهیدان میبرد تا ان آنها صحبت کنم و راضی شوم چون پسرم دوست داشت که من راضی باشم
من اوایل به او میگفتم دو فرزند کوچک داری که به تو احتیاج دارند اما میگفت مادر، من اگر نروم شما اینجا نمیتوانید راحت باشید☝️ من و این و آن باید برویم تا شما آسایش داشته باشید کسی برای حفاظت از حرم حضرت زینب س نیست و این وظیفه ما است، باید برویم تا یک آجر از حرم حضرت زینب س کم نشود شهید جواد جهانی در وصیت نامه خود از مسئولان شهر تقاضا کرد که پیکرش را بعد از شهادت در محل پارک خورشید مشهد یا ارتفاعاتی که در مجاورت میدان سلمان مشهد است به خاک بسپارندتا شاید به احترام وجود پیکر شهیدی در آن منطقه برخی از ناهنجار های اجتماعی رعایت شود همسر بزرگوار شهید چندماه بعد از دفن همسر شهیدم دخترجوانی درحالی که اشک می ریخت نزد من آمد و گفت اتفاقی به همراه دوستش سر مزار او رفته و شروع به درد دل کرده است که شب خواب شهید را میبیند و بعد از آن به کلی تغییر میکند و محجبه میشود
@modafeonharem
به روایتی از دوست شهید :
یک شب برفی زمستون به محسن زنگ زدم که هوا دو نفرهست پاشو بریم بیرون.
میون خواب و بیداری گفت: تو این هوا خطرناکه با موتور.
تازه ماشین خریده بودم.گفتم با ماشین میریم ؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من میافته،تو راحت باش.
از اون انکار و از من اصرار که بزن بریم . از اون طرف خانمها هم خواستند بیاند و دسته جمعی زدیم بیرون.
تا راه افتادیم دیدیم که انگار ماشینها رو گذاشتن توی سرسره.لیز میخوردند برای خودشون.
داشتیم به ماشینهای لیزخورده توی جوی آب میخندیدیم که محسن گفت: مجید بگیر این طرف
بوووووومممم، رفتیم توی صندوق ماشین جلویی.یکی ما رو میدید فکر میکرد چیزی زدیم ، خیلی میخندیم
افتاد به التماس که از خر شیطون بیا پایین.گفتم تا سه نشه بازی نشه.
میگفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی، نامردم جوابت رو بدم!
شهید محسن حججی
@modafeonharem
گفتند خبر رسیدہ باران داریم ؛
باز از طرف دمشق مهـمان داریم
پیڪرمطهـر شهـیدان مدافع حرم
شهـید حمید محمدرضایی
شهـید سید جواد اسدی
شهـید محمد قنبریان
شهـید سعید انصاری
شهـید میثم نظری
بعد از گذشت چند سال
از زمان شهـادت شناسـایی
و بہ آغوش میهـن برمیگردد
@ravayate_fath
عبدالمهدی یک بار یک خوابی دیده بود. بعد از آن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد. آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت الله بهجت دیدار کنی. همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود تا خوابش را به ایشان بگوید. آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می گویند جوان شغل شما چیست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم. ایشان فرموده بودند: باید به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. آیت الله بهجت در ادامه پرسیده بودند اسم شما چیست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن. اسمتان را یا عبدالصالح یا عبدالمهدی بگذارید.
آیت الله بهجت فرموده بودند: شما در روز امامت امام زمان (عج) به شهادت خواهید رسید. شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع می کنید. وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد. باهم رفتیم گلستان شهدا و سرمزار شهید جلال افشار گفت می خواهم یک مسئله ای را با شما در میان بگذارم که تازنده ام برای کسی بازگو نکنید بین خودم، خودت و خدا بماند.
عبدالمهدی گفت شما در جوانی من را از دست می دهید. من شهید می شوم. گفتم با چه سندی این حرف را می زنید. گفت که من خواب دیدم و رفتم پیش آیت الله بهجت و باقی ماجرا را برایم تعریف کرد. من خودم را این گونه دلداری می دادم که ان شاءالله امام زمان (عج) ظهور می کند. ایشان در رکاب امام زمان (عج) خواهند بود. امروز که جنگی نیست که شهادتی باشد. این حرف ها را با خود مرور می کردم تا اینکه عبدالمهدی کاظمی بالباس سبز سپاه به جمع مدافعان حرم پیوست.
شهید مدافع حرم رسول خلیلی
رسول خیلی دست و دل باز بود
حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی می داد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود.
یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرون بود
یه ماه بعدش که سراغش رو ازش گرفتم گفت یکی از دوستاش ازش خوشش اومده و رسول هم خیلی شیک داده بهش!
وقتی به چیزی دلبسته نبود خب از چیزی هم دریغ نمیکرد
البته بماند که من خیلی حرص میخوردم
نقل از برادر شهید
@ra_sooll
وقتی حاجی خودش رو برای رفتن به سوریه آماده میکرد
وقتی دید که برای رسیدن به آرزوی دیرینه که همان رسیدن به شهادت بود باید از خیلی چیزها بگذره ☝️
بعد از آخرین ماموریت که از اشنویه برگشت بنا بر این گذاشت که از آب وضوی مادر بعنوان "شربت شهادت" استفاده کند
ایشان این کار را بارها انجام دادن تا اینکه مادر روزی از ایشان سوال کردن که چرا این کار را میکنند! اگر واقعا تشنه هستن مادر لیوان آبی در اختیارشان قرار دهند ولی شهید فرمود :
نه مادر من به این اهمیت پیدا بردم که آب وضوی مادر میتواند همان شربت شهادت باشد
مادر بزگوار شهید از شنیدن حرف پسرش بغضی کردو اشکی ریخت به ایشان گفتن که من دیگر وقتی شما پیشه من هستید وضو نمیگیرم .
ولی مثل اینکه حاجی واقعا باور داشتند به امر در وقت نماز برای مادر پارچ آبی وتشطی می آوردن وبه اصرار وخواهش از مادر میخاستن وضو بگیرن
ایشان به مادر خود گفتن که او را برای رسیدن به هدفشان کمک کند وچیزی از مادر نمی خواهد جز آب وضو☺️
ایشان در مادر خود چه دیده بود
آری او پی به جایگاه این موجود بهشتی برده بود
وامشب شب تولد بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیه مادر حاج عبدالرحیم فیروزآبادی چشم در عکس پسر دوخته ودر دل چه غوغایی بپا دارد
آری پسرم جای تو خیلی خالیه ولی همسر مهربان تو ودختران زیبایت جای خالیت را پر کرده اند
این دلنوشته خواهر شهید عبدالرحیم فیروزآبادی در شب تولد حضرت زهراسلاماللهعلیه که مصادف با روزمادر است از شناخت شهیدش نصبت به درک جایگاه مادر در قلب فرزند نوشته است
شهید مدافع حرم عبدالرحیم فیروزآبادی
به موبایل شهیدحاج محمد کیهانی پیام دادم
جواب اومد پسرش هستم.
پرسیدم چندتا خواهر برادری؟
کیهانی عزیز سه تا پسر داشته، دختر نداشته.
جالب اینجاس که پسر شهید چه جواب داده است.
یادمه سال 82 یا عید سال بود که تو مرکز مطالعات حوزه علمیه که همکار بودیم.
ایشون گفتن دوست دارم خدا بهم بیستا پسر بده، بعد بیستا اسم ردیف کرد.
بعد ایشون گفتن که همه جبهه باشن، همشونم بیسیمچی،
اونوقت به اسم با هم تبادل اطلاعات کنیم.
کمیل، مقداد، میثم.
میگفت:
میگم از فرمانده به همه بچه هام.
همش هم ادای بچه های بیسیمچی را در میاورد با اسامی آقا زاده هاش.
شهید محمد کیهانی
@zakhmiyan_eshgh
شوخی شهید مدافع حرم لبنانی که به واقعیت پیوست
شهید یوسف حلاوی» فرزند حلمی
در جنوب لبنان در تاریخ 13-10-1991 به دنیا آمد
در سنین پایین به مقاومت پیوست و آموزشهای نظامی و عقیدتی را پشت سر گذاشت.
وقتی صهیونیستهای ترسو نتوانستند از پس مقاومت مردم لبنان بر بیایند و مفتضحانه فرار کردند، نوچههای داعشی خود را به سوریه فرستادند تا کمر مقاومت خرد شود.
یوسف همراه جوانان دیگر راهی سوریه شد تا از حرم عمه سادات حضرت زینب علیها سلام دفاع کند.
پس از مدتی، ماموریت یوسف تمام شد. رفت از مسئولین خواهش کرد ماموریتش تمدید شود و او را به لبنان برنگردانند.
به یکی از همرزماش گفته بود خجالت میکشم از حضرت زینب(س) که از اینجا بروم و یک خراش هم برنداشته باشم.
خواسته قلبی یوسف را خداوند پذیرفت و با شهادتش جزو حامیان حرم و حریم اهل بیت اطهار علیهم السلام درآمد.
خواهر شهید میگوید یک بار مادر جلوی در او را نگه داشت و گفت خیلی دوست دارم سرباز حضرت صاحب الامر عجل الله تعالی فرجه الشریف شوی.
یوسف گفت:
مگر میشود کسی دعای عهد بخواند و برنگردد تا در رکاب امامش بجنگد؟
برادران دو قلو حلاوی یکبار با دوستشان محمد جواد این به دریا رفته بودند.
محمد جواد و یوسف چاله کندند و در آن خوابیدند و برادر دوقلوی یوسف، روی آنها خاک ریخت.
گفتند: ما شهید شدهایم » با هم شوخی میکردند. اما این شوخی به واقعیت پیوست.
محمد جواد در تاریخ 22-4-2013 در تپه نبی مند و در حوالی دمشق به شهادت رسید و یوسف هم در 16-09-2013 بال در بال ملائک کشید.
او در دانشگاه اسلامیه درس خوانده و لیسانس مدیریت خود را دریافت کرده بود.
اما او نیازی به گواهی دانشگاه پیدا نکرد.
خدا خود گواه است که او وظیفه خود را به درستی انجام داد.
@AhmadMashlab1995
شهید مدافع حرم سید ابراهیم سادات
ولادت:1367
شھادت: شانزدهم آذر 1394
شغل:پیمانکار ساختمان
گار: مشھد - بھشت رضا(ع)
گوشه ای از متن وصیتنامه شھید سیدابراهیم سادات برای همسر و دوفرزند دلبندش:
سلام و خداحافظ همسر مھربانم و بانوی خانه ام.
امیدوارم از من دل راضی باشی
تا در راهی که من قدم گذاشته ام خاطر جمع تر از خانه بروم
دسته گل هایم را به تو و تو را به خداوند منان می سپارم
دعا کن شھید شوم که اگر دعا کنی و دعایت مستجاب شود بھشتم را به تو تقدیم می کنم
اگر خواست پروردگار بود و لایق آن بودم که با پیکرم رو برو شدی لبخندی بزن و به من تبریک بگو
آخر این بزرگترین آرزوی قلبیم است؛ خواهش میکنم گریه نکنی ناراحت نباشی
همش به روز عاشورا فکر کن بعد اگر دوست داشتی اشک بریز
زمانی گریه کن که هیچکس برای دفاع از حرمین نباشد و ناموس خدا عمه جانم حضرت زینب(س).
زینب که میگویم جانم می لرزد.
عاشقی بد دردیست؛ عاشق شدن یعنی.
تو بهتر میدانی عمه جان.
@modafeonharem
مدافع حرمی که دوست داشت چمران شود!
به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرامی یاران بهشت با انتشار تصویری از شهید مدافع حرم محمد پورهنگ، نوشت:
مستشار نظامی بود اما با توجه به روحیه ای که داشت کار فرهنگی هم انجام می داد. می گفت: دوست دارم یه کار مثل کار شهید چمران انجام بدم.
فکرهای نو در کنار اخلاص باعث گل کردن کارهایش می شد. چند مدرسه را به صورت آزمایشی انتخاب کرده بود و به وضعیت آموزشی و بهداشتی دانش آموزان رسیدگی می کرد.
لوازم التحریر و محصولات بهداشتی و ورزشی برایشان تدارک دید.
از چند دندانپزشک قول گرفته بود که اوضاع دهان و دندان بچه ها را سر و سامان دهند.خانواده های بی سرپرست و فقیر را شناسایی کرده بود و از طریق دوستان عرب ماهانه کمکشان می کرد تا هم احتیاجاتشان رفع شود و هم عزتشان حفظ شود. این کارش حسابی سروصدا کرد.
خانواده ها همه مشتاق بودند او را ببینند. مدیران چند مدرسه هم تقاضای اجرای این طرح را در مدارسشان داشتند. فکر می کردند یک تیم قوی و چند نفره پشت این ماجراست غافل از اینکه او تک و تنها همه چیز را مدیریت می کرد.
برای اول راهنمایی که میخواستم مهدی را ثبتنام کنم، اتفاقی پیش آمد که متوجه ارادت خاص او به حضرت زهرا شدم در آن زمان، برای ثبتنام به منطقه ست دانشآموز دقت میکردند با مهدی صبح برای ثبتنام حرکت کردیم موقع حرکت متوجه شدم مهدی تسبیحی را در جیبش گذاشت به مدرسه رفتیم مدیر یا ناظم مدرسه که نشسته بود از مهدی سؤالاتی پرسید و کارنامهاش را نگاه کرد از قاری و حافظ قرآن بودن مهدی هم تمجید کرد گفت صابری برو یک پوشه بخر و بیاور » مهدی رفت، پوشه خرید و آمد به راحتی مهدی را ثبتنام کردندبیرون که آمدیم متعجب به مهدی گفتم چی شد که به راحتی و بدون هیچ دغدغهای ثبتنام را انجام دادند» مهدی گفت مامان من از خانه تا اینجا برای خشنودی حضرت زهرا س صلوات فرستادم» آنجا متوجه شدم که مهدی پسر مقیدی است و ارادت خاصی به حضرت زهرا س دارد الان که فکر میکنم میبینم مهدی زهرایی بود و فدایی نوهشان، حضرت رقیه س و دخترشان حضرت زینب س شد
راوے:مادرشهید مدافعحرم
مهدےصابرے
سالروز شهادت
@modafeonharem
زمانی این جملات شهید علی (امیر) محمدرضایی را شنیدم که سالها از شهادتش میگذشت
حمید تو بمان تا اول من به جبهه بروم
اگر پدر و مادرم مرا فدای اسلام کردند نباید منتظر جنازه ام باشند من میخواهم همچون فاطمه زهرا( س) گمنام بمانم .»
اینکه بعد از ۳۰_۳۱ سال بدون پلاک و با مشخصات شاخص برگشته ای بسی جای تٱمل دارد .!!!
چقدر آگاهانه گمنامی ات را به رخ ما کشیدی .!!!
ابتدا گمان کردم به این علت برگشته ای که شاید پدر و مادرت همچون حضرت یعقوب از تو دل بریدند وخدا نیز تو را به آنها بازگرداند
اما نه
این بار به یاد جمله دهه شصت تو افتادم که گفته بودی :حمید جان تو بمان تا من به جبهه بروم .
امیر شهیدم ؛گویی برای تسلای دل مادرت بعد از ۳۱ سال جمله ات را تکرار کرده ای که
حاج حمید تو بمان تا اول من برگردم » اما گویی این بار فقط جای ام الرصاص با شام تغییر کرده است
و حالا یکسال بعد از بازگشت مسافر ام الرصاص
مسافر شام هم از سفر برگشت .
چقدر سخت است انتظار
چشم مادر روشن
@Agamahmoodreza
به مادرش میگفت:
یک فرزندت را به حضرت زینب(س) ببخش.
میگفت:
اهل بیت(ع) فدایی لازم دارند
بهش میگفتیم: نرو، شاید کشته شوی تو هنوز جوانی ازدواج نکردی زندگی نکردی
میگفت:
چه سعادتی بالاتر از اینکه به مقام شهادت برسم، شهادت لیاقت میخواهد، ما کجا و شهادت کجا.
مادر میگفت:
بمان و عصای دست من باش در پیری.
از طرفی مادرم از بین همه فرزندانش علاقه و عاطفه و توجه خاصی به حسین داشت
حسین میگفت:
من در آن دنیا بدرت میخورم.
شهید مدافع حرم سید حسین حسینی
@modafeonharem
دوری از آقا مهدی برای من و بچه ها خیلی سخت بود اما نمی گفتم که چرا نمی آیی؟ فقط به او می گفتم: چه خبر؟ او هم در پاسخ می گفت: اگر خبری شد به شما خبر می دهم و من می دانستم که قصد برگشت ندارد؟
یک بار که از سوریه برگشته بود از من پرسید: چرا هیچ وقت نمی گویی نرو؟ چرا هیچوقت گلایه نمی کنی؟ چرا بچه ها را بهانه نمی کنی؟!
من گفتم : مگه فقط تو بچه داری؟ من فقط دعا می کنم که جنگ تمام شود. من اگربهانه بیاورم و سد راه شما شوم در مقابل حضرت زینب(س) سرافکنده ام.
مهدی از پاسخ من لبخند رضایت و تاییدی بر چهره اش نشست.
شهید مدافع حرم مهدی نعیمایی
@modafeonharem
خاطره ای به قلم شهید معز غلامی»
شبی که ابو امیر» زیر ماشین خوابید!
به گزارش مشرق، صفحه اینستاگرامی شهید مدافع حرم حسین معز غلامی با انتشار تصویری از ایشان و شهید مفقودالاثر علی آقا عبداللهی به نقل خاطره ای پرداخت که در ادامه می آید.
بسم الله الرحمن الرحیم
اولین دیدارمون روز عملیات آزاد سازی ارتفاعات مشرف به خان طومان علی که تو مخابرات کار میکرد تحمل نکرده بود و به قول خودش با سلاح و تجهیزاتش فرار کرده بود اومده بود تو روستای حمره روز پر تلاطمی بود
ما جلو بودیم به دستور مسلم برگشتم یه تعداد نیرو ببرم تزریق کنم روی تپه ای که روبروی قراصی بود. اون تپه مشرف به خان طومان بود و ما به سختی تونستیم تصرفش کنیم و بمونیم.
وقتی برگشتم (به همراه یه ماشین دیگه و یکی دیگه از دوستان) دیدم علی وایساده سر دوراهی. تا مارو دید گفت کجا میری داداش؟ گفتم میریم سمت خان طومان گفت میشه منم ببرید؟ گفتم بچه ی کجایی؟ گفت من عملیاتی ام.گذاشتنم مهابرات.فهمیدم عملیاته و بچه ها دارن اون جلو عرق میریزن و خون میدن نتونستم بمونم اونجا و فرار کردم اومدم. بهش گفتم مسئولتون اذیتت نکنه. گفت مهم نیست حالا شما منو ببرید یه کمکی بهتون کنم گفتیم پس بشین تو ماشین، عقب تویوتا هم نزدیک ده تا سوری نشستن و رفتیم تو راه تیراندازی زیادی بود
رسیدیم نیروها رو از تپه کشوندیم بالا و به علی گفتم نیروها رو از فلان جا بچین تک تک پشت یه موضع مناسب آماده باشن.واقعاً با دل و جرأت بود و ترسی نداشت از گوله تیراندازی خیلی زیاد بود. به نحوی که نمیشد ت بخوریم.
تو اون شرایط با فریاد گفتم داداش اسمت چیه؟ گفت علی.گفتم بچه هم داری؟ گفت إره اسمش امیره. گفتم پس ابوامیر صدات میکنیم.خیلی هم خوشحال شد
ظهر شد و وقت نماز زیر گوله خمپاره و قناصه و تیربار دشمن یه نماز با پوتین و تیمم و نشسته ی مشتی خوندیم هممون
تا عصر درگیری ادامه داشت و یکی از بچه هامون بصورت معجزه آسا تیر خورد از پشت سر و از زیر گونه ش اومد بیرون و الانم سالمه.ولی خداروشکر تلفات دیگه ای ندادیم شب که شد هوا خیلی سرد بود.
روی اون تپه غیر از یک اتاقک خرابه چیزی نبود برای استراحت. مه همه جارو گرفته بود، یه ماشین داشتیم تویوتای تک کابین که جای دونفر بود.سید و من و علی ایرانی بودیم و چهل تا سوری حدوداً
سید قبلاً مجروح شده بود و سرما براش زجراور بود گفتیم نشست تو ماشین به علی گفتم تو هم برو هر دوساعت جابجا میکنیم. هرکاری کردم قبول نکرد. یه بخاری بنزینی جیبی داشت و کیسه خوابم ازم گرفت و رفت زیر ماشین خوابید تا صبح.
دیگه دوسه روز دیگه موندیم اونجا و مقاومت کردیم تا خان طومان بطور کامل آزاد شد و وارد خان طومان شدیم. اونجا هم خط تحویلمون دادن و نیرو گذاشتیم و هر شب سرکشی میکردیم با علی چند شب علی رفت توی اتاق دوربین از اونجا آتیش رو هدایت میکرد
چند شب علی رفت توی اتاق دوربین از اونجا آتیش رو هدایت میکرد
بعد چند شب اومد گفت إقا من از یجا موندن تنفر دارم نمیرم دیگه تو اتاق دوربین و دوست دارم برم تو خط کار کنم
با صحبت حلش کرد خلاصه و دوباره با هم میرفتیم تو خط، یه بار بهش گفتم تو هم داغون دنبال شهادتیا گفت نه. من برا شهادت نیومدم.اومدم خدمت کنم تا جایی که میتونم
یه بار به خونه زنگ زد گفتم به امیر سلام برسون ابوامیر گفت خیلی دلم براش تنگ شده تازه زبون باز کرده دوسه بار مشت و مالم داد تمام خستگی از تنم رفت بیرون.
بچه ی ایثارگر و فدا کاری بود. دم از خستگی نمیزد یه بار بهم گفت فلانی چرا انقد لباسات کثیفه. گفتم کثیف بهتره و اصلاً وقت نکردم لباس بشورم به زور لباسامو دراورد انداخت تو لباسشویی دستی و برام شستشون خیلی شرمنده ش شدم اون روز
تا یه مدت هم باهم بودیم تا اینکه بچه های اطلاعات شناسایی میگشتن دنبال نیروی جوون ما دوتا رو درخواست دادن که بریم برای کار گشتی شناسایی خوشحال بودیم جفتمون که مسئول لشگر اومد و با رفتن جفتمون مخالفت کرد
بار دوم که درخواستمون اومد علی رو موافقت کرد ولی منو نذاشت برم و اون روز جدایی خیلی بد بود.
یه شب اومد پیشمون دیدم لباساش تا کمر گلی شده فهمیدم شب قبل رفته بود شناسایی پوتینشم داغون شده بود بهم گفت هروقت رفتی شهر یه پوتین خوب برام بخر پولشو میدم
بعد دوروز رفتیم برای نیروها وسیله بگیریم و رفتم مغازه نظامی فروش ئ پوتیناش همه چینی بود و نگرفتم
خلاصه مجبور شد از پشتیبانی پوتین بگیره و بپوشه (ناگفته نماند که از قیافه پوتینای پشتیبانی بدش میومد. هم علی و هم من. جفتمونم از تهران پوتین خودمونو برده بودیم)
شهید علی آقاعبداللهی
شهید حسین معز غلامی
به روایت مادر شهید
از بچگی یک خصوصیت اخلاقیای که داشت، حجب و حیا و غیرت بود. وقتی هنوز مدرسه نمیرفت، او را در کلاس ژیمناستیک ثبتنام کردیم، روز اول که رفت، گفت دیگر نمی روم،» گفتمچرا مامان جان؟»که گفت لباسهایشان بد است، من دوست ندارم.» حدود هفت سالگی او را در کلاس فوتبال ثبتنام کردیم که آن را هم نرفت و گفتلباسش کوتاه است و من دوست ندارم پاهایم بیرون باشد.» این حجب و حیا و غیرت در او ماند تا زمانی که شهید شد.
عباس 24 سالگی به شهادت رسید. در این 24 سالی که از خدا عمر گرفت، چشمش به صورت نامحرم نیفتاد و هر موقع میخواست با خانم نامحرمی صحبت کند، سرش پایین بود.
عباس دانشگاه نرفت به خاطر اینکه دو سال پیگیر کارهای رفتنش بود. اوایل ما نمیدانستیم که در حال انجام کارهایش برای اعزام به سوریه است ولی بعد از مدتی مطلع شدیم. در مورد دانشگاه نرفتن میگفت اگر بخواهم دانشگاه بروم، پیگیریام برای رفتن به سوریه، کمرنگ میشود.»
سبک زندگی و روش تربیتی روی بچه اثر میگذارد، باید لقمه و پولی که در خانه آورده میشود، حلال باشد. پول حلال روی بچه تاثیر میگذارد. در زندگی ما هیچ وقت حتی یک قران پول حرام نیامد. خدا را شکر میکنم که پولی که در زندگی ما آمده، حلال بوده است. عقیده دارم که دوران بارداری نیز خیلی مهم بوده و شرط است. در آن دوران غذا یا خوراکی #هیچ کس را نخوردم و نماز، قرآن و ذکرها را میخواندم. زمان شیردهی هم به همین شکل بود.
عباس طوری زندگی کرد که تا روز رفتن به من و پدرش دروغ نگفت. در کل اهل دروغ گفتن نبود، یعنی همانطور که ظاهر بسیار زیبایی داشت، زیبایی باطنش هزار برابر بود و باطن بسیار خوبی داشت.
شهید عباس آبیاری
@zakhmiyan_eshgh
درد دل بچه های تفحص با شهدا:
براستی کدام یک از ما دیگری را پیدا میکند؟.
ما شما را . یا شما ما را ؟.
اصلا کداممان گم شده ایم ؟. ما یا شما ؟
میپندارم.
ما روح گم کرده ایم و شما جسم.
روح مان تلنگر میخواهد و جسمتان تفحص
ما محو در زمانیم و شما محو در زمین.
شما در افلاک و ما در پی پلاک
پس ای شهید. قرارمان باشد:
تفحص از ما
تلنگر از شما
ما بر جسم تان
شما با روح مان .
@ra_sooll
۱۲ اسفند مصادف است با سالروز شهادت شهید مدافع حرم عصمت شکوهی
عصمت شکوهی: یکم اردیبهشت ماه ۱۳۷۴، در افغانستان به دنیا آمد. پدرش محمدتقی، کارگر بود و مادرش خدیجه اکبری نام داشت. تحصیلاتش در سطح خواندن و نوشتن و کارگر بوده است. به عنوان پاسدار تیپ فاطمیون و مدافع حرم در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت. دوازدهم اسفند ماه ۱۳۹۵، در سوریه و درگیری با گروهک داعش بر اثر اصابت ترکش و جراحات وارده شهید شد. مزار او در گار شهدای سگزآباد بویین زهرا واقع است.
تاریخ شهادت ۱۳۹۵/۱۲/۱۲
محل شهادت منطقه 120 سوریه
@modafeonharem
شخصیت متفاوت و خاصی داشت
گاهی حاج قاسم برای بازدید به منطقه می آمد
می گفتیم : مرتضی تو هم برو یک عکس با سردار بگیر!
می گفت : حالا وقت برای عکس گرفتن زیاد است
قصد ظاهر سازی نداشت
واقعا به این کارها علاقه ای نداشت .‼️
حتی وقتی فرماندهان دیگر برای بررسی منطقه می امدند
به دلایل مختلف به قسمت های دیگر شهر می رفت
می گفتیم : تو به منطقه تسلط داری
بهتر است بمانی و راهنمایی کنی
می گفت : دوستان عراقی هستند.آن ها بهتر از من منطقه را می شناسند
هیچ وقت این روحیاتش را درک نکردیم
شهید مرتضی حسین پور
@modafeonharem
برگی از "رفیق مثلِ رسول"
با بچهها به این نتیجه رسیده بودیم که باید تابع مسئول یا فرمانده گروه باشیم. با فاصله کمی از هم حرکت می کردیم. جمعیت روبه روی ما حداقل پنج برابر ما بود .کم کم کار از شعار و آتش زدن گذشت .به خاطر برتری تعداد جرأت را پیدا کردند که به سمت ما هجوم بیاورند.سنگ و چوبی بود که در آسمان بلند می شد و به سروتن ما می خورد .گاهی ما به سمت آن ها می دویدیم و گاهی هم آن ها به سمت ما .کار به درگیری تن به تن رسید .سعی می کردیم هردو نفر پشت به پشت هم باشیم که حواسمان به اطراف هم باشد .من و علی ماندیم وسط ,هم می زدیم و هم می خوردیم .
قبل از اینکه بخواهم حرفی به علی بزنم درد شدیدی توی سرم پیچید.از شدت درد چشمهام را برای چند لحظه نتوانستم بازکنم.به قول قدیمیترها درد تا مغز استخوانم پیچید.علی هم مانده بود بین دو سه نفر.یکی از بچهها من را کشاند تا کنار خیابان یکم روی لبه باریک جدول نشستم.دستی به سرم کشیدم. شکستگی در کار نبود.برای همین سریع سرپا شدم و مجدد خودم را به علی رساندم.یکی از بچهها بازویم را کشید و گفت((رسول برو کنار،بدجور زدن توی سرت))با خنده گفتم((هر چه از دوست رسد نیت.بخصوص که از همشهریات چوب بخوری)).
@ra_sooll
خواب خواهر شهید
اولین شب تولدم بعد از شهادت امین، دلم گرفت.
امین در تمام لحظات و شرایط زندگی کنارم بود
نبودش را در کنارم احساس می کردم.
با بغض و گریه بر سر مزارش رفتم
و گفتم: من همیشه به دیدارت می آیم ولی تو سراغی از خواهر مریضت نمی گیری. تا شب موقع خواب گریه کردم.
آن شب با چهره ای خندان و شاد به خوابم آمد. صورتم را بوسید. من گلایه می کردم
ولی امین مثل همیشه می خندید.
دستم را گرفت و دو سنگ نجف بر دستم گذاشت.
کف دستم را محکم فشار داد
و گفت: این هم کادوی تولد امسال.
صبح وقتی بیدار شدم دنبال سنگ ها گشتم ولی نبود.
فقط یک خواب قشنگ بود
شهید امین کریمی
شهید مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
ده روزی مانده بود به عیدنوروز۹۶، آمد که جایی سراغ نداری در وقتهای تعطیلاتی بایستم کار کنم؟
گفتم:(( اتفاقا این قنادی که کار میکنم نیرو میخواد.))
خب اگر من بودم قاعدتا برایم مهم بود که چقدر حقوق میدهد؛ بیمه میکند یا نه و ساعت کاریاش به چه شکل است.
اولین سوالش این بود:(( سرِ ظهر میذاره برم نماز اولوقت بخونم؟))
تا بعد از سیزدهم عید آمد مغازه.
وسط کار کلا نقل زبانش سوریه و شهادت و رفقای شهیدش بود. برای اینکه جو را عوض کنم.
گفتم:(( بروبابا! منم اگه برم شهید میشم.))
صاحبمغازه گفت:(( محسن! اینطور فایده نداره. برو یه گونی بزرگ بیار این مجید رو کله کنیم بره.))
همینطور که داشت شیرینیها را میچید داخل جعبه گفت:(( پررو میشه؛ ولی تو جنگ خودمون بودن همچین منافقایی که سرشون به سنگ خورد و رفتن و شهید شدن. یه دفعه میبینی این مجید شهید میشه و سر ما بیکلاه میمونه!))
برشی از کتاب " سربلند "
شهید محسن حججی
پایش جراحتی از دوران جنگ به یادگار داشت.
نمی توانست راحت راه برود.
با این حال چون احتمال شنود بیسیم وجود داشت؛
گاهی از محل دیده بانی تا مقر که بیش از پانصد متر راه بود را با پای پیاده طی می کرد!
و گرای دقیق دشمن را اطلاع می داد.
استاد دیده بانی بود و دقت خاصی در کارش داشت.
گلوله می زد؛
می گفت: برای خداست.
راه هم می رفت می گفت: در راه خدا.
فکر و ذکرش رضایت خدا بود.
حجم آتشی که هدایت می کرد!
روزگار تکفیری ها را سیاه کرده بود.
شهید مدافع حرم حبیب الله قنبری
@modafeonharem
آن روز، اول صبح، باجناقم با من تماس گرفت. گفت حاج آقا کجایی؟ گفتم دارم میروم سر کار. گفت میتوانی همین الان برگردی خانه؟.من یک کار واجب با شما دارم. من هم برگشتم. تا من را دید، گفت حاج آقا از رسول چه خبر؟ گفتم الحمدلله. چند روز پیش تلفنی باهم صحبت کردیم. گفت رسول هم به شهدا پیوست. گفتم رسول؟ گفت بله. گفتم انا لله و انا الیه راجعون. سجده شکر کردم و نماز شکر خواندم. مادرش هم همین طور. حقیقتا خدا را شکر کردیم که این نعمت بزرگ را به ما داد. من همیشه افسوس میخوردم که چرا در 60 ماه حضور در جبهه، توفیق شهادت پیدا نکردم. اما خدای متعال این طور خواست که ما بمانیم و پسری مثل رسول را تربیت کنیم که در این شرایط تهاجم فرهنگی دشمن به شهادت برسد و در جامعه نورافشانی کند.
نقل از پدرشهید رسول خلیلی
@ra_sooll
به روایت یکی از دوستان شهید
سال ۸۴ از طریق یکی از دوستانم که مرا دعوت به هیئت باب الحوائج کرد با علی آقا آشنا شدم، خصوصیات اخلاقی او سبب شد تا جذب او شوم
اگر علی آقا شب و روز در راه دین کار میکرد هرگز خسته نمیشد، علی آقا به معنای واقعی کلمه مجاهد فی سبیل الله، خستگی ناپذیر و مسئولیت پذیر بود.
او دغدغه دین داشت، امر به معروف را در تمام برنامههایش مد نظر داشت و از هر نظر ممتاز و به معنای واقعی کلمه مرد اقدام و عمل بود.در وصیت نامه علی آقا اشاره شد که در این راه چه دغدغههایی داشت و چه خون دلهایی خورده، علی آقا اگر کاری را شروع میکرد برای اتمام آن شبانه روزی پای کار میایستاد.
علی آقا مظلوم ترین و مخلص ترین بسیجی بود که هیچ کس او را نشناخت.علی آقا عاشق زیارت عاشورا و مناجات حضرت علی (علیه السلام) بود، بر سر مزار شهدای گمنام مینشست و مناجات حضرت علی(علیه السلام) را میخواند.
شهید گریه ندارد اما من میگریم، نه برای شهادت علی آقا که لایق شهادت بود بلکه برای خود میگریم که چنین همنشین و دوستی را از دست دادم
شهید علی جمشیدی
شهید مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
زندگی
شوقِ رسیدن ،
بہ هـمان پروازی است
ڪہ شـــــــهـادت نام دارد . . .
پاسدار مدافع حــرم
شهـید علی اصغر الیاسی
سـالروز ولادت
می گفت :
چہ زیبـــاست
حافظِ ناموسِ اهـل بیت شدن . . .
شهید جاویدالاثر محمد جنتی
فرمانده ایرانی تیپ زینبیون
سالـروز ولادت
@ravayate_fath
مراسم عروسی ما به خواست خودمان نیمه شعبان برگزار شد و من حجاب کامل داشتم.
جالب است بگویم وقتی فیلم بردار داخل آمد و از من پرسید چه آرزویی داری؟و من می دانستم رضا دوست دارد شهید شود،چون بارها گفته بود من هم در جواب فیلم بردار گفتم :
ان شالله عاقبت ما ختم به شـهـادتـ بشود،
من رضا را خیلی دوستـ داشتم فکر مے کنم عشـق ما خیلی خاص بود.
بعد از رضا پرسید چه آرزویے داری؟ گفت همین که خانوم گفت.
شهـید رضـا حاجی زاده
به روایت همسـر شهید
@modafeonharem
شهید امین کریمی
همیشه آروم بود و با وقار.
سرش پائین بود
و کار خودش را می کرد
تو همه چی خبره بود یادمه روزی چای ریخت که بخوریم
به شوخی گفتم چای شهادته دیگه؟
گفت آره تازه اومده،دوبرابرشربت جواب میده
راوی: همکار شهید.
@modafeonharem
رسول سال ۶۵ به دنیا آمد و سال ۶۷ جنگ تحمیلی تمام شد. در واقع از جنگ چیزی ندیده و درک نکرده بود؛ اما به شهدا علاقه زیادی داشت، چون هر سال همراه ما راهیان نور میآمد و به نمایشگاه عکس شهدا هم میرفت. رسول عجیب به شهدا و شهادت علاقه پیدا کرده بود. ما خودمان هم متوجه این امر نبودیم اینکه چه قدر به این سمت و سو گرایش دارد. فکر میکردیم یک علاقه کودکانه است که عکس شهدا را جمع آوری میکند.
رسول به کار نظامی علاقه داشت و به محض گرفتن مدرک پیش دانشگاهی، نظر و عقیده اش این بود که یک فرد مسلمان باید آمادگی رزمی کامل داشته باشد؛ چون اعتقاد ما این است که امام زمان به ما احتیاج دارد و باید از لحاظ نظامی آمادگی داشته باشیم. به همین خاطر شعل نظامی گری را برای خود انتخاب کرد که همان سپاه بود.
@ra_sooll
حاج حمید در سپاه قدس مشغول بودن و فرمانده هم بودن
کسی از هم محله ای هایش و دوستانش نمی دونستن ایشون پاسدار هست
چه برسه به سرتیپ بودنش
ایشون زمین کشاورزی داشتن در منطقه کوت عبدالله اهواز.
هر روز میرفت اونجا مثل بقیه بیل میزد.یه پیرمردی که زمین داشت برام تعریف میکرد گفت من نمیدونستم این کیه اما میدیدمش مثل یه کار گر کار میکنه اصلا چیزی هم نمیگه☝️
همش کمکمون میکرد یه چند روزی نبودش گفت که داشتم میومدم مرکز شهر دیدم یه بنر بزرگی زدن سردار سرتیپ شهید حاج سید حمید تقوی فر.
گفتم ای وای این سردار سپاه بود که همش در گمنامی کار میکرد
@modafeonharem
آسمان . . .
فرصت پرواز بلندیست ، ولی
قصه این است چهاندازه کبوتر باشی
پاسدار شهـید حسین جوینده
از فرماندهـان و مدافعان حرم حضرت زینب(س) و استاد دانشگاہ افسری امامحسین (؏) در حین آموزش بہ مدافعان حرم در اثر سانحه ای بہ هـمرزمان شهـیدش پیوست و آسمانی شد
@ravayate_fath
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
ششم رجب هزار و چهارصد و چهل
تنهایی
ﺎﺭﺍﻥ ﻣﻦ ﺯ ﺑﺎﺩﻪ ﺁﺳﺎﻥ ﺬﺷﺘﻪﺍﻧﺪ؛
ﻣﻦ ﺑﺭﻓﻖ ﺩﺭ ﺭﻩ ﺩﺷﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ.
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺎﺯ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ، ﺍﺭ ﺎﺭ ﺩﺪﻣ،
ﺑﺎ ﺍﻭ ﺑﻔﺘﻤ ﻪ: ﻣﻦ ﺍﺯ ﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ.
ﺩﺳﺘﻢ ﺑﺮ، ﺰ ﻏﻤﺖ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩﺍﻡ ﺯ ﺎ،
ﺎﺭﻡ ﻨﻮﻥ ﺑﺴﺎﺯ، ﻪ ﺍﺯ ﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ.
رفیق
علی
میثم
اسماعیل
قدیر
تیپ سیدالشهداء
شهیدروحاللهقربانی
شهیدمیثممدواری
شهیدزندهامیرحسینحاجینصیری
شهیدقدیرسرلک
@bi_to_be_sar_nemishavad
محمدتقی» در کودکی پسری بسیار مهربان و شوخ بود و در دل همه اعضای فامیل عزیز بود.
شهید عزیز دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با علاقه ی فراوان به قرآن خواندن سپری کرد
صدای بسیار دلنشینی داشت،بطوری که دانش آموزان در برنامه صبحگاهی از تلاوت قرآن باصدای محمدتقی» فیض میبردند
علاقه زیادی به قرآن خواندن داشت همیشه نوارهای،صوتعبدالباسط» را گوش میکرد
حتی شبانه تا دیر وقت زیر پتو با صدای کم که باعث آزار بقیه ی اعضای خانواده نشود گوش میکرد و به مانند همان قاری اجرا میکرد
روی نماز خواندن خیلی حساس بود همیشه نماز اول وقت را بجا می آورد هنگام نماز خواندن خیلی عمیق با خدا انس میگرفت و از ته دل عبادت میکرد
شهید مدافع حرم محمدتقی باقری
@modafeonharem
شبی که محسن میخواست برود از چهره اش فهمیدم که دیگر برگشتنی نیست . من این چهره ها را توی جبهه شبهای عملیات زیاد دیده بودم.
قیافه هایی که می دانستی آخرین بار است نگاهشان میکنی. خداحافظی آخر محسن هم آب پاکی را روی دست ما ریخت. زیاد بغلش نکردم. وقتی پایم را بوسید سریع جدایش کردم.
فاصله را حفظ کردم.
همه برای بدرقه اش رفتند ترمینال ؛ ولی من نرفتم وقتی زنگ میزد اهاش حرف نمیزدم. وقتی هم اسیر شد دعانکردم که برگردد.
توی باجه بانک بودم که پدرخانمش زنگ زد گفتم توی بانکم. طاقت نیاورد. آمد پیشم و گفت:این بچه رو گرفتن
از سپاه آمدند خانهمان. گفتند:چون عکسش رو پخش کردهن احتمال مبادله هست. گفتم:خودتون رو خرج نکنید. ما راضی نیستیم.
می دانستم محسن آمدنی نیست. سرباز نبود که بالاجبار ببرندش. کسی که دنیــا را دوست ندارد نمیتوانی به زور نگهش داری. دعاکردم شهید شود.
مادر و خواهرهایش بیقراری میکردند. همان شب خبر شهادتش آمد. وقتی گفتند پیکرش قرار است بیاید رفتیم تهران. من و خانم و پدرخانمش. پنجشنبه بود.
منتظر بودیم. گفتند که امروز نمی آید. امشب توی سوریه برایش مراسم میگیرند. گفتم:اگه میشه ما رو ببرید سوریه حتی اگه شده با هواپیمای باربری قبول کردند.وقتی رفتیم خبری ازش نبود . فهمیدیم برای اینکه دل ما نشکند اینطور گفتهاند.
گفتند باید آزمایش دیانای انجام بدهیم. شاید تکههایی که به ما تحویل دادهاند مال یک بدن نباشد و دروغ گفته باشند.بعد از آن هم چندبار شایعه شد که آورندش؛ ولی حاج قاسم سلیمانی گفته بود به کسی اعتماد نکنید تا خودم زنگ بزنم
حاجقاسم زنگ زد و گفت:وقت آمدنه. چی صلاح میدونید گفتم:اگه میشه ببریمش مشهد برای طواف. چون اذن شهادتش رو از امامرضا گرفته.
مشهد که رفتیم قضیه لو رفت و مراسم باشکوهی برایش گرفتند. روز بعد در حسینیه امام خمینی آقا به تابوتش بوسه زد و بعد هم آن تشییعهای باشکوه.میدانستم محسن شهید میشود؛ اما این اتفاقات را پیش بینی نمیکردم.
فیلم اسارتش را که دیدم توقع نداشتم محسن آنطوری ظاهر بشود. اگرچه محسن خودش نبود. داشت از جایی هدایت میشد. هدفی داشت و داشت میرفت سمتش. حتی به اطرافش نگاه نمیکرد. هیچوقت برای شهادتش حسرت نخوردم فقط حسرت این را خوردم که چرا نشناختمش و خوبی هایش را بعد از شهادتش از این و آن شنیدم.
(به روایت پدر)
شهید محسن حججی
@modafeonharem
دلنوشته همسر بزرگوار شهید جاویدالاثر علی آقایی :
تشنه ام تشنه دیدار ،شب شعر کجاست
سرسفره غزلم یاد شهیدان دارد
سینه ام شد پر بغض، اشک هایم جاری
دل من حسرت باریدن باران دارد
عاشق و باده و مِی، کاسه بی سکه چه سود
ساقیا، محفل ما میل رخ یوسف کنعان دارد
همسر آسمانی ام کاش سال ۹۸ سالِ بازگشت پیکر پاکت باشد .
@Agamahmoodreza
بہ یـاد
مردی ڪہ
روز تولـدش،
تولد واقعـیاش را
در آسمــانها
جشن میگیرنـد
ولادت : ٦۵/۰۱/۰۳ آمل
شهادت : ۹۴/۰۱/۰۳ عراق
مدافـــع حــــرم
مهندس شهید هــادی جعفـــری
《ســالــروزولادتـــــ وشهـــادتــــ》
نشرمعارف شهدا در ایتا @zakhmiyan_eshgh
همرزمان شهید:
قبل از شروع عملیات، رضا با تعدادی دوستانش به زیارت حضرت زینب (س) میروند و به آنها می گوید هرکسی برای خود خلوتی داشته باشد و هیچ صحبتی نباشد .
بعد از نیم ساعت که اماده رفتن بودند او را صدا می زنند و رضا با چشمانی گریان رو به دوستانش می گویدچقدر خوب می شد که در این عملیات برویم و دیگه برنگردیم وآثاری از ما نباشد.
ساعاتی از کلام رضا نگذشته بود که دعایش مستجاب شده بود.
شـهید رضا ایزدیار
@zakhmiyan_eshgh
دختر شهید مدافع حرم علیرضا قنواتی:
وقتی بابا برای بار اول میرفت سوریه باهاش رفتم یه قرانم بردم تا بدرقش کنم تو راه گریه میکردم بهم گفت میدونی وقتی میگیم تا زنده ایم رزمنده ایم یعنی همین ما باید بریم برای باقی موندن دین و ناموس و وطن و رفت.
@Agamahmoodreza
عمار حلب در پرتِ استرالیا(ارسالی مخاطبین)
چند روز قبل تولدم بود، از ایران عمار حلب رو بهعنوان هدیه برام فرستادن. وقتی خوندم
به شهید گفتم: دستمو بگیر. نمیخوام گناه کنم، حاج عمار! خودت از وضع اینجا باخبری، من نمیخوام از چشم شما و آقا(عج) بیفتم. ایمانم ضعیفه هر لحظه ممکنه راه رو گم کنم، لطفا دستمو بگیر و نذار راه رو گم کنم.». همش دعای فرج رو میخوندم به نیابت از آقامحمدحسین، حتی توی جشن کریسمس و موقع سال تحویل
سه تا عروسی دعوت بودم. نرفتم. گفتم فقط به عشق تو نمیرم که به مجلس گناهی نرفته باشم. تو دلم گفتم اگر ثوابی کرده باشم هدیه به آقامحمدحسین.
@shahidmohammadkhani
وقتی که بار اول از سوریه اومد گفت:
به پوتین هام دست نزن و تمیزشون نکن میخوام بزارمشون کنار ،به این پوتین ها خاک سوریه و جهاد چسبیده. میخوام همینطور باشه تا دوباره خانم بطلبه و برم
همینطور هم شد اینبار با این پوتین ها رفت و دیگه برنگشت.
شهید مدافع حرم محمد ڪامران
@zakhmiyan_eshgh
پیادهروی اربعین را چندین سال بود که انجام میداد. حتی کاروانهای زیارتی را ترتیب میداد و کسانی هم که بیبضاعت بودند را از هزینه شخصی خودش به زیارت میبرد.
شهادتطلبی، شجاعت، ایثار و خدا ترسی حاج رضا زبانزد خاص و عام بود. طوری که در زمان جنگ همیشه در خودش آمادگی شهادت را حفظ کرده بود.
از دهه شصت تا قبل از شهادتش مراسم غسل و کفن و دفن اموات را فیسبیلالله انجام میداد.
مدافـــع حــــرم
شهیـد حاجرضــــا ملایـــــے
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
@zakhmiyan_eshgh
یادم میآید وقتی بچه بود او را به بازار برده بودم و اصرار میکردم که یک خوردنی برایش بخرم ولی او با همان حالت کودکانه خودش پیشنهادم را رد میکرد.
وقتی از بازار برمیگشتیم میلاد با زبان شیرین کودکانهاش پرسید: از این راه برنمیگردیم»؟. به او گفتم: برای چی؟» گفت: میخواهم این خوردنیها را نگاه کنم». گفتم: عزیزم، من که از اول گفتم هر چی خواستی بگو تا برایت بخرم. گفت: آخه ترسیدم پولمان کم بیاید و نتوانیم چیزهایی را که لازم داریم بخریم».
مــدافــع حــرمــ
شهیــــدمیــــلادبــــدرے
《سالروزولادتــــــ》
@zakhmiyan_eshgh
او ایستاد پای امام زمان خویش .
۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " آزاد خشنود کوهنجانی " گرامی باد
او ایستاد پای امام زمان خویش .
۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " ابوذر فرح بخش " گرامی باد
او ایستاد پای امام زمان خویش .
۸ فروردین ماه سالروز شهادت مدافع حرم " قدرت الله عبودی " گرامی باد
@modafeonharem
بسم رب الشهدا والصدیقین؛ اکثرا صحبت هایش را اینطور شروع می کرد و یا شادی روح شهید همت صلوات
علاقه ی عجیبی به حاج ابراهیم داشت؛ سالگرد تدفین شهدای گمنام دانشگاه هم که میشد اول از همه چادر ستاد عالی شهید همت (ره) را علم می کرد و باقی ماجرا.
عجیب بود ماجرای عشق محمد حسین به حاج همت (ره) یک حاج همتیه تمام عیار ؛ یک عاشق ششدانگ. و این عشق بود که او را به این وادی کشاند و من این عشق را وقتی فهمیدم که در رسانه ها تیتر زدند
چه کسی 'حاج قاسم' را یاد 'حاج همت' می انداخت.تازه آن موقع بود که باورم شد هرچیز که در جستن آنی،آنی
یکبار که رفته بودیم یادواده شهدا.همرزم حاج احمد متوسلیان از جزبه ، جربزه و جذبه حاج احمد حکایت ها گفت ؛ محمدحسین تا بعدها از اتفاقات قائله کردستان و حکایت دلاوری های گردان شیرمردان کرد حاج احمد میگفت.اینکه چه طور با رفتار و پوشیدن لباس کردی آنهمه پیشمرگ برای سپاه اسلام و انقلاب جذب کرده و چگونه در شهرهایی که مردمانش همزبانش نبودند روحیه همدلی ایجاد کرده و فرمانده هی اش را چگونه بر قلب ها جاری کرده بود.محمد حسین آن روزها خیلی حاج شده بود و من این را وقتی فهمیدم که در سوریه فرمانده و مستشار محبوب نیروهای غیر ایرانی تیپ فاطمیون شده بود.
تازه آن موقع باورم شد که 'هر چیز که در جستن آنی،آنی
مرام های خاص زیاد داشت اما بعضی چیز ها برایش قانون بود و خط قرمز داشت و یکی از آن خط قرمز ها این بود :یکی از دیوارهای خوش اندازه ی خانه که چشم خورش از بقیه جاها بیشتر بود را به عکس شهدا تعلق میداد . قرارداد خانه که تمام میشد و خانه را که میخواستیم عوض کنیم بعضأ عکس ها هم نو میشد ؛ آن روزها پوسترهای کم عرض مد شده بود محمدحسین کلی ذوق زد که عکس های بیشتری را میتواند در خانه جا بدهد. با این حال ولی همیشه یک پوستر تکراری بود ؛ قدیمی بود؛ و نه نو میشد و نه قرار بود سایزش عوض شود و آنهم تمثال شهید محمد عبدی بود؛ خیلی دوست داشت مثل محمد عبدی باشد.همیشه از خنده های لحظه های اخرش و حین شهاد محمد عبدی میگفت ؛ وقتی فهمیدم اسم جهادی محمدحسین خودمان#عمار_عبدی است اصلن جا نخوردم ولی زمانی که عکس صورتش را در معراج شهدای تهران دیدم ؛ با آن لبخند ملیح آن موقع باورم شد هرچیز که در جستن آنی آنی
حاج عمار
شهید محمدحسین محمدخانی
فرمانده تیپ سیدالشهدا
@shahidmohammadkhani
انگار خبر شهادت همچین روزی(اسفند/29فوریه) به من رسید.
روحم از غم و درد خالی نمیشه.
قلبم بخاطر فقدان اون چهره خندان غمگینه.و عقلم میخواد در مقابل چشمهام مقاومت کنه که اشکهام جاری نشه.
احمد در بهشت ابدی جاودانه هست
و انگار این چند سال همین دوساعت پیش بود که گوشیم زنگ خورد و ای کاش زنگ نمیخورد
اسم پدر احمد مشلب چیه؟
قلبم شروع به تپیدن کردو چشمهام لرزیدآیا احمد به آسمان ملحق شد؟؟
ای خداای خداازت خواهش میکنم که این احمد، احمدِ ما نباشه
اسم پدرش محمده
یعنی مصطفی نیست؟ نه داداش، محمده
ولی اون(احمد) نمیتونه(شهید) باشه
یکم خیالم راحت شد.ولی به سرعت قلبم شروع به تپیدن کرد.انگار یه اتفاقی افتاده بود.
یادم میاد که دیروز احمد باهام صحبتی نکرد.
باسرعت بهش پیام دادم ولی زنگ نزد
تو سرم احساس سنگینی می کردم و انگار رگهام منجمد شده بود
بعد با خودم گفتم: احمد.! .احمد تنها شخص تو منطقه ماست که از این خانوادست(مشلب)‼️
اشکهامو حبس کردم.قطعا اون لحظات جزء سخت ترین لحظه ها بود.
تلفنم دوباره زنگ خورد
حسن.احمد شهید شد
نه نه نه داری بهم دروغ میگی؟! داری باهام شوخی میکنی،درسته؟!
نه،راست میگم داداش به خدا احمد شهید شد.
خاطراتی که باهم داشتیم مثل یه فیلم از جلوی چشمام رد شد.
کلماتی که قبل از آخرین باری که میخواست بره،یادم اومد.
برام دعا کنین برنگردم
و چطور جواب داد
جواب نداد جز با دریایی از اشک
و قلبم از همون موقع تا الان داره میسوزه
نویسنده نیستم و در کل شخص بااستعدادی هم نیستمولی این کمترین چیزیه که از اون لحظه کشنده میتونم بنویسم.و بیشترازین از عهده من خارجه
حسن إ.یاسین
شهادت برادرم احمدمشلب
خاطرات شهیداحمدمشلب
راوی حسن إ یاسین
دوست شهید
@ahmadmashlab1995
همسر شهید صادق عدالت اکبری :
صادق کلاً عاشق شهدا بود با اینکه آنها را ندیده بود و ارتباطی نداشت، اما توفیق این را داشت که بعد از آمدن پیکرهای تفحص شده شهدا به شهرمان در قسمت ایثارگران سپاه فعالیت کند و استخوان های پاک و مطهر این شهدا را با همکاری دوستانش در پارچه ها بپیچند و به خانواده ها تحویل دهند.
تا اینکه به زمانی رسیدیم که پیکر شهدای مدافع حرم به وطن آمدند که در این زمان هم پیکر ها را از فرودگاه ها تحویل گرفته و کفن و دفن آنها را خودشان انجام می دادند.
از بین شهدای دفاع مقدس به شهید تجلایی و هم چنین به طیف شهدای غواص علاقه عجیبی داشتند، وقتی ماجرای شهادت آنها را می شنید بسیار تحت تأثیر قرار می گرفت.
از بین شهدای مدافع حرم نیز به شهید محمودرضا بیضائی که اولین شهید مدافع حرم تبریزی بود، علاقه داشت. در آن زمان وقتی خبر شهادت ایشان را شنید بسیار جا خورد و من گفتم :
شما که آن قدر آرزوی شهادت دارید با این حال الان شما نمی دانم که باید تبریک بگویم یا تسلیت؟»
گفتند :
من از شهادت ایشان ناراحت نیستم از جا ماندن خودم ناراحتم .»
@Agamahmoodreza
همسر شهید:
زمان حضور در سوریه محمدرضا خواب میبیند که، خانمی با چهرهای نورانی محمدرضا را فرا میخواند و میگوید، آمدهام تا شما را خدمت پسرم حسین (ع) ببرم.
محمدرضا با گریه نام ایشان را میپرسد و آن خانم خود را دختر پیامبر (ص) معرفی میکند.»
شهید مدافع حرم محمدرضا جبلی
سالروزشهادت
@modafeonharem
بیش از حد به نماز اول وقت و حجاب تاکید میکرد و خانه دوم و یا بهتر بگویم سنگرش مسجد بود.
از همان دوران کودکی خوش خلق و خوی و با معرفت بود. گفتار و کردارش در بین همسایگان خوب و صمیمی بود به طوری که هیچ وقت کسی از او گلایه و شکایتی نداشت.
متواضع بود و در سلام کردن پیشدستی میکرد و در کمک کردن به فقرا پیشقدم بود. انسانی وارسته و فداکار بوداو برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه سفر کرد و گفت: ما مدیون هستیم و باید از حرم حضرت زینب(س) دفاع کنیم.
شهید مدافع حرم محسن الهی
سالروزشهادت
@modafeonharem
شهید روز ۱۳ فروردین خان طومان
بسیجی شهید مدافع حرم حمید قاسمپور
حمید متولد اردیبهشت هفتاد و دو در شهرستان آباده بوده و بعد از تحصیلات تکمیلی در رشته حقوق در دانشگاه شهرستان آباده مشغول تحصیل شد.
از خصوصیات شهید قاسمپور این بود که همیشه قبل از اذان در مسجد بود و به قولی ک میداد پایبند بود و عمل میکرد. در کارهای فرهنگی پیشقدمبود و برای برگزاری یادواره های شهدا تلاش میکرد.
امر به معروف و نهی از منکر را همیشه داشت که حتی یک بار هم مورد ضرب و شتم قرار گرفت.
شهید قاسمپور پس از دوماه حضور در جبهه سوریه سرانجام در عصر ۱۳ فروردین سال ۹۵ در اثنای درگیری با مزدوران تکفیری داعش منطقه خان طومان، در اثر اصابت تیر مستقیم تک تیرانداز های تکفیری به ناحیه چشم و قلب، به فیض شهادت و به آرزوی دیرینه اش رسید.
@zakhmiyan_eshgh
به دلیل ارادت زیادی که به حضرت رسول الله(ص)
داشتند اسم پسرمان را محمدرسول انتخاب کردند
و به نقل از همرزمانش در لحظه جان دادن،
با ذکر یارسول الله دعوت حق را لبیک گفتند
راوی همسر شهید
شهید روح الله صحرایی
شهید مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
شهید چادرم را در دست گرفت و گفت به خاطر این چادرت میروم تا این چادر محکمتر بر سرتان بماند و دست بیگانه و ظالم نیفتد تا از سرتان بکشند.
گفت: من میروم ولی رسالت زینبی به دوش شما است.
راوی همسر شهید
شهیــد سعیـــــد مسافـــــر
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
خــــــــــندیدورفــــــــــت
خاطره خوبمون از جمال اینه که همیشه سعی میکرد با لبخند از کنار مسایل رد بشه و وقتی قرار شد، ما از سوریه با پرواز اول برگردیم، وسایلمون رو بار کامیون کرد و راه افتاد سمت فرودگاه وقتی گفتم تو هم میای؟؟؟
با خنده گفت: نه ما قرار نیست برگردیم
راوی همرزم شهید
شهیــد جمـــــال رضـــــی
《ســــالــــروزشهـــادتــــ》
@zakhmiyaneshgh
تا چند سال پیش اسم سوریه برای ما معنی حرم مطهر حضرت زینب (س) و حضرت رقیه(س) را داشت
ولی تا همیشه برای ما نام سوریه
پشتمان را.
دلمان را می لرزاند.
وعده گاه
نه !!
قربانگاه می دانید یعنی چه؟؟!!
جغرافیای دلمان گسترده ترشد
خان طومان دیگر
یعنی منطقه ای از مازندران
سند حرف هایمان؛
قباله ی مالکیت مان، خون سرخ شهیدان حاج عبدالرحیم هاست
سالخورده و کابلی هاست
قنبری و بلباسی و جمشیدی هاست اسدی ؛ حاجی زاده، رادمهر؛ عابدینی و کمالی و عشریه هاست
مشتاقی؛ طاهر و بواس هاست و
آه خان طومان!
مازندرانِ کوچکِ من؛
باغت آباد!
که گلهای زیبای باغمان پرپرشده
اما بویِ عطرگلِ محمدی، بوی تربت حسینِ زینبت آراممان می کند
هدیه به ارواح طیبه شهدای خان طومان صلوات
سالگرد قمری شهادت شهدای خان طومان
@zakhmiyan_eshgh
در منطقه حلب در یک عملیات برای اولین بار پهپادی را برای اجرای مأموریت به همراه آورد تا قبل از آن فرماندهان با نوع مأموریت و کارآیی این پرنده آشنا نبودند . او مدتی مقاومت کرد تا موافقت فرماندهان را برای اجرای مأموریت پهپاد بگیرد . همان زمان که او تلاش میکرد که اجازه فرماندهان را بگیرد در منطقه دیگری در سوریه خواهان این مأموریت بودند اما او در حلب ایستاد تا فرماندهان را اقناع کند . متقاعدشان کرد و بعد دیدیم که چه برکاتی هم داشت . مأموریت این پرنده با تلاشهای شبانهروزی آقا کمال که تا آن زمان ناشناخته بود شناخته شد و از آن به درستی استفاده شد.
راوی : دوست شهید (آقای محمدی)
شهید مدافع حرم
خلبان کمال شیرخانی
شهادت سامرا ۱۳۹۳
@zakhmiyan_eshgh
ای شهید ؛
از چشمانـت ،
از امتداد نگاه روشنت ،
مسیر "شهادت " را میتوان یافت
پاسـدار مدافع حـرم شهـید مهدی شکوری
تاریخ ولادت: ۱۳۶۴/۰۲/۱۴
محل ولادت: گنبد کاووس
تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۱/۱۶
محل شهادت: سوریه
سالـــــروز شھـــــادت
چون کویری ڪہ به دل
غصهی باران دارد
دوریات داغ بزرگیست
ڪہ جریــان دارد . . .
پاسـدار مدافع حـرم
شهید محمد جنتی
سالروز شهـادت
حڪایتــ از اخـلاص و ایـمان دارد
از عشق بہ معبـود و جانفشانی در راهش
ڪاش از دیدهے پاڪ تو بہ معبود بنگریم.
شهیدکربلایی محمدرضاشیبانی مجد
@ravayate_fath
علی، از همان اوایل کودکی، عشق وعلاقه فراوانی به شرکت در روضهها و مراسم مذهبی ازخود نشان میداد و از آنجایی که پدر و مادر بزرگوارش، خود در خانواده ای سنتی و معتقد به دین، و مذهب پویای شیعه تربیت شده بودند از بردن علی به مراسمات مذهبی دریغ نمیورزیدند
و این حرکت باعث میشد او بیش از پیش به روضهها ومراسمات مذهبی علاقمند شود لذا با همین اندیشه وتفکر که معمولا سفارش پیشوایان دین ماست رشد کرد و تربیت یافت.
وی همزمان تحصیلات ابتدایی، راهنمایی ومتوسطه را با موفقیت در شهر ری به پایان رسانید و سپس در رشته کامپیوتر در دانشگاه پذیرفته شد. همه این اتفاقات در کنار فعالیت های بی وقفه او در زمینه خدمت به اهل بیت عصمت وطهارت(علیهمالسلام) اتفاق میافتاد.
ایشان بهترین مامن و ماوای خود را هیئتها، و عشق ورزیدن به شهدای بزرگوار و عشق بسیار بالا به سید الشهدا امام حسین (ع) و اهل بیت او و همچنین مجالس روضه و عزاداری برای اهل بیت به ویژه حضرت زهرای اطهر (س) میدانست.
او هر زمان که در امورات زندگی با مشکلی سخت و دشوار و یا لاینحل برخور میکرد خویشتن و دیگران را به صبر و تحمل و سعه صدر و توسل به سیدالشهدا(ع) و توکل بر خداوند جل جلاله و خواندن زیارت عاشورادعوت می کرد. معتقد بود زیارت عاشورا هر امر لا ینحلی را حل میکند مگر آنکه مصلحت خداوند بر چیز دیگری قرار گرفته باشد.
زیرا ذات مقدس پروردگار مصلحت ما را درچیز دیگری میداند که این به نفع ماست. ولی اعتقاد به حرکت و تلاش در امور زندگی داشتند و تنبلی را نکوهش میکردند. فردبسیار پرتلاشی بود. یکی از اعتقادات مستحکم او که همیشه ورد زبانش بود این بود که خرج کردن برای امام حسین (ع) برکت زیادی دارد و جایگزینی برای آن نمیتوان پیدا کرد منظور او از خرج کردن، چند بُعدی و چند وجهی بود. تلاش جسمانی و فیزیولوژیکی، رفتاری، گفتاری، عمل کردن به دستورات قرآن و اهل بیت، خرج کردن مادی و غیره بود.
شهید علی امرایی
@zakhmiyan_eshgh
رسول خیلی دست و دل باز بود
حتی با ارزش ترین وسیله زندگیش رو به راحتی میداد به رفیقش ، یعنی اصلا وابسته به چیزی نبود.
یادمه یه بار یه ماساژور خریده بود که تقریبا گرون بود
یه ماه بعدش که سراغش رو ازش گرفتم گفت یکی از دوستاش ازش خوشش اومده و رسول هم خیلی شیک داده بهش!
وقتی به چیزی دلبسته نبود خب از چیزی هم دریغ نمیکرد
البته بماند که من خیلی حرص میخوردم
نقل از برادر شهید
@ra_sooll
شش سالی که مرتضی برای خواستگاری از من وقت گذاشته بود،اتفاقات عجیبی برایش رخ داده بود. خودش برایم تعریف می کرد : اون روزها نمازشب می خوندم و می گفت خدایا! فاطمه رو راضی کن . روزه می گرفتم و می گفتم خدایا! فاطمه رو راضی کن. نماز مستحبی خدا! فاطمه راضی بشه و .
چندین بار پیش اومد که تنهایی به بیابان های بیرون شهر می رفتم. راه می رفتم و تنهایی شروع می کردم به دعا خوندن! سقفم آسمون بود و زیر پام کویر.
به خدا می گفتم : خدایا! چیکار کنم این دختر راضی بشه؟ کم کم سکوت و تنهایی و صدای حیوانات و. من رو می گرفت و من رو به فکر قبر و قیامت و. می انداخت. به جایی رسیدم که به خدا می گفتم من کی هستم؟ تو کی هستی؟ من قراره تو این دنیا چیکار کنم؟. فاطمه! این نه گفتن های تو باعث شد من از یک عشق زمینی به عشق آسمونی برسم»
بعضی اوقات به مرتضی می گفتم : ای کاش زودتر به تو جواب مثبت داده بودم » امّا مرتضی می گفت : نه! تو من رو ساختی»
برشی از کتاب ساقیان حرم 11_خاطرات فرمانده نابغه شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور شلمانی (حسین قمی)
@modafeonharem
هـر بار مادرش تماس مے گرفت ، ڪاملاً مودبانہ رفتار مے ڪرد.
اگر درازڪش بودمے نشست.
اگرنشستہ بودمے ایستاد.
مے گفت:درستہ ڪہ مادرم نیست ونمے بیند ولے خداڪہ هـست.!!
کتاب یادت باشد ، خاطرات و زندگینامه شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی ، ص۲۳۱
@Agamahmoodreza
همسرم خیلی مهربان و دلسوز بود. ما عاشقانه در کنار هم زندگی کردیم. من واقعاً نمیدانم حجت چطور توانست دخترش را بگذارد و برود. میدانم که زیبایی کارشان در همین گذر از تعلقات دنیایی است اما باز هم میگویم همت میخواهد که همسرم به لطف خدا چنین همتی داشت. النا یک ماهه بود، وقتی گریه میکرد و من او را روی سینه پدرش میگذاشتم، آرام میشد. حجتالله ارادت خاصی به اهل بیت داشت و همین ایمان و اراده او را به میدان جنگ کشاند. عشق به بیبی و حضرت رقیه (س) و حضرت زینب (س) او را رزمنده کرد. در اعزام آخر وقتی خواهرش از حجتالله پرسید میگویند به شما پول میدهند، گفت نه آبجی ما فقط برای دفاع از حرم میرویم حجت ارادت خاصی به ولایت فقیه داشت.
راوی:همسرشهیدمدافعحرم حجتالله نوچمنی
سالروزشهادت
مهدی عاشق شهادت بود. هر وقت به سوریه میرفت، میگفت دعا کنید شهید بشوم. به او میگفتم مهدی اینقدر دعا نکن زود شهید شوی، بگذار کمی سنت بالاتر برود تا ما اعضای خانواده تو را خوب دیده باشیم و بعد شهید بشوی. آخر سر هم براتش را از امام رضا(ع) گرفت. مشهد به زیارت امام رضا(ع) رفت و دیگر نیامد تا ما ببینیمش. رفت به سوریه و خبر شهادتش آمد.
هیچکس نمیدانست که او مدافع حرم است همه حالا که شهید شده به او میگویند بسیجی. حتی اعضای فامیل از ما پرسیدند مگر مهدی مدافع حرم بوده که در سوریه شهید شده؟ کسی نمیدانست که او مدتها بود که به سوریه رفت و آمد داشت.
آرزویش شهادت به دست اسرائیل بود . . . !
سرانجام در حمله موشکی اسرائیل به پایگاهی در سوریه به شهادت رسید
شهید مهدی لطفی نیاسر
سالروزشهادت
@modafeonharem
عمار علاقه زیادی به حوزهی پرواز داشت که زمینه تخصصش هم بود با پشتکاری که به خرج داد در این زمینه به عنوان نفر اول و درجهی استادی شناخته شد.
سید عمار، می خواست همانند عمارِ علی(ع) پای آرمان های رهبرش بایستد. خودش میگفت: من اگر کاری میکنم، برای اعتلای این سرزمین است، پس از حمله تکفیری ها به کشور سوریه و حضور مستشاری نیروهای ایرانی در آن کشور، سید عمار پاشنه درب فرماندهی را از جای درآورد و پیگیریهای مکرر او و علاقهاش برای جهت اعزام به جبهههای مبارزه با تکفیریها باعث شد که فرماندهی نیز با وجود سختی اعزام افراد به این نوع ماموریت ها تمام تلاش خود را نمود تا بتواند سید را به کشور سوریه اعزام نماید.سرانجام مسئولین با اعزام او به عنوان استاد نیروهای حزب الله و سوری موافقت نمودند.
ردپای سید عمار را در عملیاتهایی همچون آزادسازی حلب، موصل، تدمر، حماء، نبل و اهرا میتوان یافت
شهیدمدافع حرم سیدعمار
سالروز شهادت
عاشقی رایج نبود, عباس آن را باب کرد
او دو دستش را کنار علقمه نذر سر ارباب کرد
یا ابوالفضل العباس!!!
هرگاه حامد به مراسمی یا هیئتی می رفت، می گفت ای کاش روضه ی حضرت عباس(ع) بخوانند. ارادت عجیبی به حضرت عباس(ع) داشت. در این حدیث شک نکنید که می فرماید هرکس به هرآنچه دل بسته روز قیامت با همان محشور می شود. حامد نیز موقع شهادت شبیه حضرت ابالفضل (ع) شده بود. هم چشمانش را داده بود هم دستانش را؛ اگر به تمام اعضای بدن قمر منیر بنی هاشم تیر زده بودند بدن حامد نیز سر تا پا ترکش بو.د حامد در راه و مرام حضرت عباس(ع) بود، مثل ایشان شهید شد و قطعا با خود ایشان نیز محشور می شود. کسانی که در بیمارستان حامد را دیده بودند، هرکس حالش را میپرسید به آنها می گفتند به مقتل حضرت ابالفضل مراجعه کنید.
سالروز شهید حامدرضایی
@modafeonharem
حسین فوق العاده شخصیت فعالی داشت، با اینکه مهندسعمران بود و امکانات زیادی برای اشتغال در جاهای دیگر داشت اما برای اینکه به استخدام سپاه در بیاید نذر کرد و بعد از عضویتش در سپاه هم، فوق العاده موثر بود و به سرعت درجات بالاتر را طی کرد. پادگان ها و استحکامات مرزی زیادی در نقاط مختلف کشور در گمنامی ساخت، از سیستان و بلوچستان گرفته تا کردستان و خوزستاناما با اینکه همه جا فعال بود و نقشی محوری در محل کارش داشت، برای رفتن به سوریه خیلی تلاش می کرد الان هم که شهید شده همرزمانش به ما گفته اند که اخوی ما با اینکه فقط یک هفته در دیراور حضور داشت، اما در همین مدت به اندازه یک ماه کار آنها را جلو انداخته و در همین چند روز یک مقر جدید در دیراور ساخته است.
شهید مهندس مدافع حرم حسین آقادادی
@modafeonharem
داشتم در حیاط خانه لباس میشستم سرم به کار خودم بود که دیدم یک نفر با مشت به در میکوبد، دلم ریخت صدای حمید از آن طرف در میآمد که فریاد میکشید در را باز کن» وقتی داخل شد دور حیاط میچرخید و میگفت: مامان مژده بده دانشگاه قبول شدم».
یک رومه در دستش بود که آن را جلوی چشمانم باز کرد دور اسم خودش در ستون قبولیهای دانشگاه امام حسین (ع) خط کشیده بود. اشک نشست توی چشمانم صورت ماهش را بوسیدم. گفتم: مادر، خدا را شکرکه به آرزویت رسیدی» و همان جا برایش از خدا عاقبت به خیری خواستم.
اولین باری که از دانشگاهش در اصفهان به دیدن ما آمد، لباس سبز سپاهیاش را پوشیده بود؛ دلم صعف رفت برای آن قد رشیدش، از نوجوانی که قد کشیده بود دیگر تپل و سنگین نبود.
آن قدر ورزش میکرد که ورزیده و سرحال بود، نگاهم کرد و گفت: مامان بهم مییاد؟» قربان صدقهاش رفتم و گفتم: معلومه بهت مییاد مادر»لبخندی زد و گفت: خوب نگام کن مامان. این لباس لباس آخر منه.»‼️
دل چرکین شدم. بغضم گرفتم گفتم چرا با این حرفها دلم را میخراشی آمد بغلم و گفت مرگ حقه. دور و برت رو نگاه کن همه میرن یه روزم نوبت منه مرگ قسمت همه است مامان فقط دعا کن من با افتخار بمیرم دعا کن شهید شم.»
بعد از شهادتش بود که یک بار دیگر این جملهها را دیدم با خط خودش
راوی؛مادر شـهید
شـهید حمید آسنجرانی
مثلِ بارانِ بهـاری
ڪہ نمی گوید ڪِی
بی خبـــر در بزن و
ســـر زدہ از راہ برس . . .
پاسـدار مدافع حـرم
جاویدالاثر محمدحسین مومنی
سالــروز شهـادت
اقا ابوالفضل نمازهاشو همیشه اول وقت میخوند' هر وقت که مسافرت میرفتیم هر جا موقع نماز بود ماشینو کنار میزد نمازش رو میخوند همیشه تاکید بر نماز اول وقت داشت .
غیبت خیلی بدشون میومد اگه در جمعی بود که غیبت پیش میومد سریع بحث رو عوض میکرد'
راوے همســرشهیــد
مــــدافــــعحــــرمـ
شــھیــــدابوالفضــــلراهچمنــــے
ســالــــروزشهــادتــــــ
@ravayate_fath
اگر کسی به اعتقادتش توهین می کرد به شدت ناراحت می شد. حتی یکبار در یکی از فیلم هایش دیدم زمانی که سر صبح گاه داشتند درود می فرستادند احساس کرده بود به یکی از بزرگان نه بی احترامی حتی، یکی با لحن بد صحبت کرده. حسین آقا با ناراحتی و برافروختگی میرود سمت آن طرف که متوجه میشود قضیه را اشتباه متوجه شده.
بسیار مقید به هدیه خریدن بود. هر وقت از سوریه می خواست برگردد زنگ می زد می پرسید خانم چی می خواهی برایت بخرم؟ اینجا مانتوهای قشنگی داره. روز زن هم امکان نداشت دست خالی بیاید.
شهید مدافع حرم حسین فدایی
@modafeonharem
ماجرای جنگ تنبهتن تکاور ایرانی
با تروریستها
یک عملیات سختی بین نیروهای ایرانی و نیروهای جبهه النصره بوجود آمده بود، تا رسیدن نیروهای خودی محسن چند ساعتی خط را به تنهایی نگهداشته بوده و قهرمانانه در نبردی مستقیم و تن به تن به شهادت رسیده بود.
نیروهای دشمن، بعد از شهادت محسن برای اطمینان از مرگ او، به او تیر خلاص زده بودند، حتی وسائلش را هم با خودشان برده بودند.
راوی همرزمان شهید
▫️ مدافـــع حــــرم ▫️
شهیــد محســـــن قوطاسلو
《ســــالروزشهــــادتــــ》
@zakhmiyan_eshgh
فرزند شهید مجتبی ذوالفقارنسب نیز در دلنوشته ای خطاب به پدر شهید خود آورده است:
به نام خدای شهیدان. بابای خوبم سلام؛ خوش آمدی، شهادتت مبارک.خیلی دلم برایت تنگ شده، خیلی زودتر از اینها منتظرت بودم. فکر میکردم برای عید میآیی. من و داداش عباس کنار سفره هفت سین برایت دعا کردیم، هر وقت کسی در میزد دعا میکردیم تو باشی، مامان میگفت بابا جانتان رفته از حرم حضرت زینب سلام الله علیها دفاع کنه، آخه دشمنا میخوان اونرو خراب کنن.
بابای شهیدم حالا دیگه به جای تو باید به عکست نگاه کنم؛ اگه دل منو و داداش عباس برایت تنگ شد باید چکار کنم⁉️ یادمان نرفته ما رو بغل میکردی و میبوسیدی بابا جون عزیزم، نگران ما هم نباش مردم همه آمدهاند تا ما تنها نباشیم؛✊نگران مامان هم نباش، حالا دیگه خودم مرد خونه شدم و از مامان و داداش عباس مراقبت میکنم. بابا جون مهربونم تو هم برای ما خیلی دعا کن؛ همه میگن که پیش امام حسین علیه السلام رفتی. سلام منو و داداش عباس رو به آقا برسون و بهش بگو اگر چه دشمنان، پدرم را از من گرفتند ولی مردانه تا پای جان ایستاده و گوش به فرمان پدرم سیدعلی خواهیم بود. دوستت دارم بابا.»
سالروز شهادت
@modafeonharem
رفاقت من و حسین از سری اول سوریه داغ شد خیلی با روحیه کارهارو پیگیر بود.
خیلی خوشحال بود و دائم در تکاپو بود ، باورکردنی نبود واقعا جیره غذایی ماموریت کم بود
تو ماموریت نقطه وصل من با حسین بود,,با پسرش آقا محمد جواد مردونه صحبت میکرد,مثل دو تا آدم بزرگ،همش میگفت محمد جواد پسر جان هوای مادرتو وقتی که نیستم داشته باشیا،
سری دوم دم پرواز به حسین گفتم,,حسین شهید بشی محمد جواد چی!؟گفت:خدا بزرگه,محمد جواد هم بزرگ میشه نگران نباشید.
روای:رفیق شهید
سالروز شهادت
@modafeonharem
روایتی از رشادت مدافع حرم شهیدسیدسجاد خلیلی در عقب آوردن جنازه شهید بواس از زبان یکی از همرزمانشان
من با موتور راه افتادم وسط راه، با خمپاره بارانی که بر سرمان می ریختند زمین خوردم و پایم آسیب دید تویوتا نگه داشت سیدسجاد پرید پایین و چفیه اش را به پایم بست بعد هم خودش پرید عقب تویوتا و جایش را جلوی ماشین ، به من داد با رسیدن به خط، سیدسجاد، پیشقدم شد و جلو رفت بواس و برادری از لشکر فاطمیون شهید شده بودند دشمن با تانک و نفربر لحظه به لحظه جلوتر می آمد دقیقه ای نبود که چند خمپاره کنار دستمان نخورد سید سجاد رفت و بواس و برادر افغانی را روی پتو گذاشتند و به عقب منتقل کردند اگر سید سجاد این کار را نمی کرد، جنازه ی این دو نفر هم مانند دیگر جنازه هایی که در دست تکفیری ها ماند، هرگز به میهن باز نمی گشت
بخش کوتاهی از کتاب از حاج ابراهیم تا خانطومان»
شهید مدافعحرم
سید سجاد خلیلے
سالروز شهادت
@modafeonharem
آقا مهرداد خیلـی از غیبــت بدش میومد اصلا خوشش نمیومد جایی نشسته ڪسی غیبت کنه. سعی میڪرد مجلس رو ترڪ ڪنه.
تو خـونـه همیشه میگفتن دلـم میخواد تو خـونـه من غیبــت نباشه.دلم میخواد خدا و ائمه به خونه زندگی من یه جور دیگه نگاه ڪنن.
بسیار مهـربـان بودن و مودبرفتـارش با فامیل و همسایه زبانزد بود انگار این مـرد خوبی تمام رو داشت،
هیـچ وقـت عصبـانیـت ایشون رو نمیشد دید بے انـدازه صبــور بودن
و مـدام ذڪــر لبش این بود .و ڪفــی بـاللـه نـاصــرا
، پایین نوشته هاش همیشه این ذڪر رو می نوشت تا صبورے براے خانوادشون بمونه.
همیشه بهش میگفتم آرزوم اینه دخترمون مثل خودت صبور باشه
ڪه به خواست خدا همین جورے هم شده.
شهیدمدافع حرم مهرداد قاجاری
@modafeonharem
وقتی میخواستم سر به سرش بگذارم بهش میگفتم مهندس جواب نمیداد یا زیر لب میگفت لا اله الا الله شیخ دوباره بازیش گرفت بهش میگفتم مگه بده یک کت و شلوار خوشکل بپوشی و یک کیف سامسونت و البته باید اون ریشت رو هم کوتاه کنی با یه ته ریش خوشگل یا حداقل ریش پرفسوری خیلی بهت میاد گفت مگه آقا مهدی باکری مهندس نبود؟ مگه فلانی و فلانی مهندس نبودند مهندس حقیقی اونا هستند که اول دلشون رو مهندسی کردن شیخ تو خودت اینها رو می گفتی یادت رفت؟
راوے:حجتالاسلام صداقت
شهیدمحمدحسین محمدخانی
@modafeonharem
روزی که قرار بود صیغه محرمیت بخوانیم بعد از محرم شدن به اتفاق خانوادههایمان رفتیم یک امامزاده زیارت و بعد هم بیرون امامزاده نشستیم با هم صحبت کنیم من که کنارش نشسته بودم، انگار کر بودم اصلاً هیچی نمیشنیدم، اما یادم هست خیلی از رهبر صحبت کردند بعد از عقد از اعتقاداتش گفت و از صحبت کردنش مشخص بود که خیلی طرفدار سرسخت آقاست شدیداً نسبت به حضرت آقا غیرتی بود همه میگفتند آقا ابوالفضل اصلاً ناراحت نمیشود واقعاً کسی ناراحتی آقا ابوالفضل را ندیده بود، اما روی مسائل رهبری خیلی حساس بود و ناراحت میشد درباره با مسائل دیگر خیلی آرام بود و اصلاً ناراحت و عصبانی نمی شد.
راوے:همسرشهید
ابوالفضل راه چمنی
@modafeonharem
تشییع و تدفین با شکوه شهید مدافع حرم علی سعد در شهرستان دزفول امروز دوشنبه ٢۶ فروردین ٩٨
شهید علی سعد دی ماه ٩۴ عازم سوریه شدند و در خانطومان مفقودالاثر شدند و بعد از ۴ سال از طریق آزمایش DNA شناسایی و به میهن بازگشتند و امروز در دیار خود دفن شدند
شادی روحشان صلوات
ایشان هشتمین شهید مدافع حرم دزفول و شصت و نهمین شهید استان خوزستان هستند.
@zakhmiyan_eshgh
ازدواج نکرده بود اما مادرش میگفت قرار بود برگردد و دامادش کنیم. چند باری قصد سوریه کرده بود تا عازم شود اما در ساعت آخر همه چیز عوض میشد بیقرار رفتن بود عمار بهمنی دلش میخواست اولین شهید شهرک محلاتی باشد ولی چندمین شهید آنجا شد.
شهیدمدافعحرم
عمار بهمنی
سالروزشهادت
@modafeonharem
اگه ما می نشستیم صحبت میکردیم.
میگفت بازم شما دارید پشت سر فلانی حرف میزنید؟
بازم غیبت می کنید؟
نمیگید اونجا چه خبره؟
مردم دارن میمیرن دارن شهید میشن
دارن جوون از دست میدن
شما قدر این نعمت رو بدونید
از وقت تون برای کارای مثـــــبت برای کارای خوب استفاده کنید
وقت تون رو بذارید متعلق به خــــداوند باشه، یعنی واقعا تاثیر گذار بود فضای اونجا. همش از فضای جنگ وجبهه صحبت میکرد.
میگفتم بابا ما رو ندیدی ، دلت برا ما تنگ نشده که حالا میخوای دوباره برگردی اون طرف ؟ میگفت :"چرا تنگ شده ولی واقعا فضای اونجا یه چیز دیگه ست خیلی چیزا اونجا درک کردم، میگن که خیلی فرق هست بین دیدن و شنیدن .وقتی آدم اونجا میره ،سوخته تر میشه،آماده تر میشه
شهید مدافع حرم علی منیعات
سالروز شهادت
@modafeonharem
عید سال ۹۳ رفتیم راهیان نور ، هر جا میرفتیم میگفت خانم ما کاری برای شهدا نکردیم
خدا کنه بتونیم دینمونو بهشون ادا کنیم خونها ریخته شده برای ما برای راحتی و آزادی ما.
هر جا می رفتیم راوی صحبت میکرد میرفت تو فکر و زیر لب نمیدونم چه چیزی زمزمه میکرد.
شهید مدافع حرم مهدی حسینی
@modafeonharem
ﻣﺤﺴﻦ ﺴﺮ ﺸﻢﺎ ﻭ ﻧﺠﺒ ﺑﻮﺩ. او ﺑﺴﺎﺭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﻭ ﺩﻟﺴﻮﺯ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﺪﺭ ﻭ ﻣﺎﺩﺭ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﻭﻩ ﺍ ﻣﺬﺍﺷﺖ ﻭ ﻧﺎﻩ ﺑﻪ ﻬﺮﻩ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻋﺒﺎﺩﺕ ﻣﺷﻤﺮﺩ. ﻫﺮﺰ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻭ ﺪﺭﺵ ﺭﺍﻩ ﻧﻤ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﻮﺩ ﻣﻮﻣﻦ، ﺍﻫﻞ ﺩﻋﺎ ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﻮﺩ.
ﺴﺮﻡ ﺑﻪ ﺍﻫﻞ ﺑﺖ(ﻉ) ﺑﺴﺎﺭ ﻋﻼﻗﻪﻣﻨﺪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺭﻭﺯ ﻪ ﻗﺼﺪ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ ﺳﻮﺭﻪ ﺭﺍ ﺩﺍﺷﺖ، محسن میﻔﺖ ﺍﺮ ﻣﺎ ﺍﺯ ﺣﺮﻢ ﺍﻫﻞ ﺑﺖ (ﻉ) ﺩﻓﺎﻉ ﻧﻨﻢ، ﻪ ﺴ ﺍﻦ ﺎﺭ ﺭﺍ ﺑﻨﺪ؟
فرزندم ﺑﺮﺍ ﺍﻦ ﺩﻧﺎ ﻧﺒﻮﺩ، ﺴﺮﻡ ﻭﻗﻒ ﺍﻫﻞ ﺑﺖ (ﻉ) ﻭ ﺑﺮﺍ ﺎﺳﺪﺍﺭ ﺍﺯ ﺣﺮﻢ ﻭﻻﺖ ﺑ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩ.
راوی:مادر شهید مدافعحرم
شهید محسن کمالی
سالروزشهادت
@modafeonharem
او هیچ گاه از مأموریتهای سخت کنار نمیکشید و همیشه آماده مأموریت بود.
او در ورزش کوهنوردی توان بالایی داشت و همیشه در همه لحظات با لبخند جلو میآمد و خاطرات زیبایی برای بچهها به یادگار گذاشته است.
راوی:دوست شهید
جانباز دفاع مقدس مدافعحرم
شهید علیرضا صفرپور جاجرمی
سالروز شهادت
@modafeonharem
در روز تولد شاهزاده
یک علی اکبر دیگر هم برگشت
بصری الحریر کربلای فاطمیون
بعداز ۴ سال
شهید علیرضا اکبری
یکی از شیرمردای
لشکرفاطمیون
که بانام جهادی علی اکبر در سوریه به جهاد مشغول بود در روز ولادت حضرت علی اکبر و در سالگرد عملیات بصری الحریر به آغوش خانواده برگشت
علی اکبر
بصری الحریر
@modafeonharem
از همان ابتدا حرف از شهادت در خانواده ما بود.
علیرضا ارادتی خاص به شهدا داشت. همواره به شهدا و سعادتشان غبطه میخورد. علاقه زیادی به شهدای غرب کشور داشت.
همیشه هم میگفت "شهدای جنگ که در مناطق غرب به شهادت رسیدند مظلومترین شهدای ما بودند"
راوی همسر شهید
مدافـــع حــــرم
شهیــد علیرضـــــا بریـــــری
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
@zakhmiyan_eshgh
روز بیست و پنجم ماه صفر و درست در آخرین روز ماموریتمان محرم شهید شد.
بنا بر شرایط موجود خبر شهادت و محل شهادت محرم جز به خانواده و تعداد محدودی از دوستان اعلام نشد و به قول قدیمی ترها آستین بر دهان گذاشتیم و آرام گریه کردیم تا این خبر به گوش نااهلان نرسد.
روز مراسم تشیع محرم من به واسطه حسین با محمد آشنا شدم.محمد شاگرد اول دوره ها بود؛برای همین سعی می کرد نشان بدهد که خیلی راغب به آشنایی و دوستی با کسی نیست.برایم جالب بود که من هم خیلی برای دوستی سخت میگرفتم.بعدها محمد گفت:《توی رفاقت خیلی مشتی و پایه هستی من خیلی دوست داشتم باهات رفاقت کنم.
جزوه محرم تنها یادگاری روزهای سخت و غریبانه حضور ما در سوریه،دست من امانت ماند.هر وقت دل تنگ محرم می شدم سرمزارش می رفتم و به خاطر نشانه ای که به من امانت داده بود از او تشکر میکردم.یک بار وقتی با حاج محمد برای زیارت مزار محرم رفتیم از حاج محمد خواستم اگر من شهید شدم بالای سر محرم که یک جای خالی وجود داشت به خاک بسپارند.به شوخی به حاج محمد گفتم:(اینجا خوش نقشه است و دسترسی بهدپارکینگ هم راحته).حاج محمد خندید و گفت:(اگه هم من شهید شدم تو برای من همین کار انجام بده).
رفیق مثل رسول
@ra_sooll
وقتی مهدی عزیزی و رضا کارگر برزی که باهم شهید شدن ,یک هفته دنبال کارهاشون بود . شهید کارگر برزی که کرج بود ;فقط دنبال بنرو عکس و اینجور کارهاش بود .یه عکسی هم داره که با بلوز سفید زیر تابوت شهید کارگر رو گرفته. دفعه آخر که داشت می رفت سوریه یه آمادگی عجیبی پیدا کرده بود . هر وقت میرفت منطقه می گفت نمیتونم وصیت نامه بنویسم .سخته . چی بگم .ولی بار آخر گفت که ;وصیت نامه مو نوشتم .به ماهم. همش می گفت منو تو گار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها دفن کنید.گار شهدا رو خیلی دوست داشت .
به نقل از مادر شهید رسول خلیلی
@ra_sooll
در روز شهـادت بـرادرم .
ایشان با یک بلـدِ راه همراه مےشوند . هدف ، خانـه ای در بالای تپہ بـود ، بہ گفتہ بلدچی نقطهای استـراتژیڪ بود ڪہ نبایـد سقـوط میکرد. با وجود ڪمبود آب و غـذا و مهمات، امیر و ۴نفر دیگر به بالای تپه بسمت خانہ رفتند.
حقیقتا امیـر آدم پای ڪاری بـود.
به محض ورود بہ حیاط خانہ،
نفر جلوی امیر از ناحیه قلب مورد هدف
تڪ تیراندازهای تروریست تڪفیـری
قرار مے گیـرد و زمین مے خورد.
همرزم امیـر زنـده می ماند و
امیـربرخلاف توصیههای همرزمانش
مبنے بر خطرناڪ بودن موقعیت بہ
ڪمڪ همرزم خود رفتہ و اورا از تیررس تڪتیراندازهای تڪفیری نجات می دهد
کہ در این کار خود او از ناحیه سر مورد هدف تکتیرانداز تکفیری قرار میگیرد و دچـار جراحت سطحی میشود ، در ادامہ ، تڪفیریها از سہ طرف بہ خانہ حملـہ ور مے شـوند و امیر به تنهایی از یڪ اتاق بدون پنجره ، یڪ طرف را پوشـش می دهد
بہ گفتہ شاهدان عینی ،
امیر با خواندن رجزهایی همچون
نحـن حیـدریه نحن قوّه حیـدریه ،
نحـن شیـعہ علی ابـن ابی طالب»
بالغ بر ۳۴ نفر از تکفیری ها را
به هلاڪت می رسانـد .
تا اینڪه تکفیری ها به پشت درب اتاق سنگر ایشان میرسند و یڪ نارنجڪ به داخل اتاق پرتاب می ڪنند ولی امیـر نارنجک اول را به سمت خود تروریستها باز پرتاب میڪند.
اما با انفجـار نارنجڪ دوم،
ایشان به درجہ رفیع شهادت
و آرزوی خود نائل میآیـد.
راوی : برادر شهیـد
پاسدار مدافع حـرم
شهید امیر لطفی
@modafeonharem
وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی گفت:حسین! تا میتونی این یکی دو روز بگیر بخواب!»
گفتم:چطور؟» گفت:تا قبل از اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگهای نکن!» گفتم:قضیه چیه؟» گفت:اونجا خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد.
در فرودگاه هم میفهمیدند به حلب میرویم طور دیگری نگاهمان میکردند. حسابی به ما میرسیدند و پذیرایی میکردند! انگار دو دقیقه بعد میخواهند سرمان را ببُرند! بالاخره به مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم میآمد که دائم میگفت:مهمات بریزید، دفاع کنید، من کمک میخوام»
صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:دمش گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت میکرد. دوست داشتیم زودتر برویم و عباس و بچهها را ببینیم.
حسین جوینده همرزم شهید
شهید عباس دانشگر
پاسدار دهه هفتادی مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
روزایی که پیشم نبود و میرفت مأموریت،
واقعاً دوریش واسم سخت بود
وقتمو با درس و دانشگاه پر میکردم
با دوستام میرفتم بیرون.
قرآن میخوندم.
خبر شهادتشو که شنیدم
خیییلی ناراحت شدم
تو قسمتی از وصیت نامه ش نوشته بود:
"زیبای من خدانگهدار."
اوج احساسات و محبتش بود
بیقرار بودم حالم خیلے بد بود
هر شب با خدا حرف میزدم
التماس میکردم که خوابشو ببینم.
که ازش بپرسم.
چرا رفت و تنهام گذاشت؟؟
با حضرت زینب (سلام الله علیها)
حرف میزدم
میگفتم "خدایا.
راضی ام به رضای تو…
اون واسه حضرت زینب
(سلام الله علیها) رفت"
بعدش قرآن خوندم و خوابیدم
اومد به خوابم
تو خواب بهش گفتم:
تو قووول دادی که برگردی
چرا تنهااام گذاشتی.؟
چرا رفتی؟
گفت:
من اسمم جزو لیست شهدا بود
من مذهبی زندگی کردم!
گفتم:
پس من چی…؟چطوری این مصیبتو تحمل کنم؟
تو که جات خوبه.بگو من چیکار کنم؟
گفت:
برو یه خودکار بیار!
اسممو رو کاغذ نوشت
تو پرانتز…"همسر مهربونم"
گفت:
"ما تو این دنیا آبرو داریم!
شفاعتتو میکنم
با صدای اذون صبح بود که از خواب پریدم
دیگه آرامش گرفتم
دیگه الان از مردن نمیترسم.
میدونم شوهرم اون دنیا شفاعتمو میکنه
عقدمون
۲۹ اسفند سال ۹۱ بود.
روز ولادت
حضرت زینب (سلام الله علیها)
شروع و پایان زندگیمونم با خانوم حضرت زینب (سلام الله علیها )
گره خورده بود
همسر شهید امین کریمی
@modafeonharem
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
تعریف کرد که:
صدای درگیری از همه جای شهرک شنیده می شد.فشار دشمن بیشتر و بیشتر شده بود. نمی شد از خیابونها رد شد.خونه ها رو دیوار به دیوار و سقف به سقف به عقب برمیگشتم.
مهدی هم با من بود. مثل همیشه کلاه خود به سر و جلیقه به تن.عقب تر از ما هم عمار داشت میومد.اولین نفری که به معرکه وارد می شد و آخرین نفری که از اون خارج می شد.از سقف آخرین خونه با مهدی پریدیم و پایین و نفس راحتی کشیدم. انگار که همه چیز آرومتر و امن تر شده بود.
تعریف کرد که:
شونه به شونه با مهدی راه میرفتیم.
میدونستم که چند روز پیش شهید شده، برای همین بهش گفتم مهدی کار من چی شد پس؟کی کارم راه میافته؟
مهدی ازم شرم داشت، با مِنّ و مِن گفت درست میشه ان شاءالله، حالا وقت هست و ازین حرفا.
تعریف کرد که:
دیدم مهدی درست جواب نمیده، باید از عمار میپرسیدم. عمار با من تعارف نداشت درست جوابم رو میداد.
کمی سرعتم رو کم کردم تا عمار بهمون رسید.سینه ستبر و محکم راه میرفت.همون لباس پلنگیِ همیشگی به تنش بود نیم پوتش به پا. خاک و خولی بود و عرق کرده.موهاش پریشون بود و هر چند لحظه با دست راستش موهای تازه کاشته شده اش رو مرتب میکرد.
دیدم حسین هم سر به زیر آروم داره پشت سر عمار میاد.
گفتم: عمار شما که دارید میرید پس کار من کی درست میشه؟
عمار با غضب برگشت به من نگاه کرد و با تشر و محکم گفت:
چیه این وضعی که واسه خودت درست کردی؟ جمع کن خودتو، میفهمی داری چی کار میکنی؟ با این اوضاع هنوز نوبتت نیست. الان وقت تو نیست.
تعریف کرد:
از تشر عمار جا خوردم.بغضم ترکید.با زانو خوردم زمین. التماسشون کردم منم ببرن.عمار همونطور محکم داشت میرفت.مهدی از خجالت من بدون هیچ حرفی پشت سر عمار راه افتاد. جلوتر دری از نور باز شده بود و عمار و مهدی به سمت در میرفتند و من زار میزدم و التماشسشون میکردم. دیدم حسین هم پشت سر عمار و مهدی به طرف در میره.داد زدم عمار.عمار.پس حسین کجا میاد؟
جواب داد حسین با ما میاد.و سه نفری از در نورانی رد شدند و من
تعریف کرد:
چشمام رو که باز کردم، غم عالم به دلم بود.صدای اذان از پنجره ی اتاق وزیدن گرفتبا خودم گفتم حسیــــــــن.
تعریف کرد:
هر جوری بود با منطقه تماس گرفتم و از بچه ها سراغ حسین رو گرفتم. گفتم هواش رو داشته باشید حسین خیلی داره بو میده؛
گوشی رو به حسین دادن.
گفتم سلام ابویاسین.نتونستم جلوی خودم رو بگیرم و خوابم رو براش تعریف کردم.با خنده بهش گفتم داداش تو رو خدا مواظب خودت باش، نوش جونت هر اتفاقی که واست میفته ولی مهدی و کمیل تازه شهید شدن فعلا کفایت میکنه تو بذار چند وقت دیگه.
خنده ی آروم و شرم آلودی زد و چشم خیالت راحتی گفت و .
امروز، یک اردیبهشت نود و هشت،
روز نیمه شعبان،
چهل روزه که حسین هم با بالهای خونی پرکشیده و به عمار و مهدی رسیده.
میگم:
دمت گرم که.
رؤیای صادقه
عمار
مهدی
ابویاسین
کمیل
چهلم
اینجا تیپ سیدالشهداء
شهیدعباس دانشگر
شهیدمحمدحسین محمدخانی
شهیدمهدی طهماسبی
شهیدحسین جوینده
@bi_to_be_sar_nemishavadd
مصاحبه شهیداحمدمشلب
برنامه تلویزیونی صراط لبنان
مجری:اینجا دربارهء امام مهدی (عج الله) صحبت می کنیم،شما گفتید که در نهایت کار ما یک نقطه ای در پرچم امام زمان (عج) است،ارتباط آنچه که تقدیم کردید به امامتان چیست؟
مادرشهید:مایک ملتی هستیم که زمینه ی ظهور رابرای امام زمان (عج) فراهم میکنیم،و این زمینه باکار و تلاش و عطا کردن است حتی اگر این کردن فرزندانمان باشد ما باید به امام زمان نگاه کنیم و قربانی کنیم او به ما افتخار میکند هنگام قربانی کردن برای امام زمان و هنگامی که منتظر ظهور باشیم و یقین داریم مادر فرزندانش را برای تحقق ظهور آماده کرده و این کار را برای ظهور انجام می دهد و مشکل وسختی نیست که عدل بر دستان ایشان برپا می شود و دولت عدل الهی بر روی زمین برپا می شود
اگر من قربانی کردم در این هدف و این دولت از بزرگترین افتخارات است در ضمن من فکر میکنم امام زمان (عج الله) به مادران شهدا نگاه میکند،به مادری که با صبر و تقوا و فداکاری برای این راه قربانی کرده که با خون فرزندانمان پای بر روی این زمین قرار دهد وقطعا که ایشان ما را به چشم رحمت نگاه می کند و مورد رحمت و لطف ایشان قرار میگیریم که این آرزوی همه ی ماست.
@AhmadMashlab1995
دلاوری
که شبـی
اقتدا بہ مولا کرد
قسم به عشـق ؛
که در زینبیه غوغا کرد .
تکاور تیپ۶۵ نیروهایویژه هوابرد ارتش نهمین شهید مدافعحرم استان گلستان و هفتمین شهید مدافعحرم ارتش جمهوری اسلامی ایران اواخر اسفند ۱۳۹۴ برای مبارزه با تکفیریها عازم سوریه شد.
شهامت او در منطقه عملیاتی آنقدر بالا بود که تا نزدیکی چند قدمی تانکهای دشمن پیش میرفت و با تاکتیکها و شجاعت خاص آنها را منهدم می ڪرد .او استادِ انهدام تانکهای داعش بود.
یک نیروی نظامی ورزیده که اکثر دورههای سخت نظامی را با جدیت طی کرده بود و به گفته همرزمانش قبل از شهادتش قریب به ۴۰ تکفیری را در جنگ تن به تن به هلاکت رسانده بود.
▫️ولادت : ۱۳۶۸ گالیکش ، گلستان
▫️شهادت: ۹۵/۱/۳۱ حلب ، سوریه
تڪاور مدافـع حـرم
شهید صادق شیبک
سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
بخشی از وصیتنامه شهید روزبه هلیسایی
همسرشهیدجاویدالاثر روزبه هلیسایی:
متاسفانه وصیت نامه همسرم به دست ما نرسیده است ، گویا متن وصیت نامه در زمان شهادت در جیب لباس حاج آقا بود و به همین دلیل به دست ما نرسید.ولی از توصیه های زبانی حاج آقا به ما این بود که پیرو ولایت فقیه باشیم
سعی کنیم اعمالمان طوری باشد که دل امام زمان (عج) شاد بشود و سعی کنیم با اعمالمان به امام عصر(عج) خدمت کنیم.
در مورد رعایت حجاب خیلی به ما توصیه می کردند می گفت مراقب باشیم دچار غفلت از نفس خودمان نشویم زیرا شیطان از غفلت ما استفاده می کند و مسیر ما را دچار انحراف خواهد کرد. در مورد غیبت نکردن خیلی توصیه و تاکید می کردند.
شهید روزبه هلیسایی
سالروز شهادت
@modafeonharem
فرازےازوصیتـــــنامہ
هرگز از خط ولایت خارج نشوید، بسیار مواظب باشید که فتنهگران گاه به نام ولایت در پی خواهند بود که شما را در مقابل ولایت قرار دهند.
هرگز فکر نکنید که نسبت به سایر مردم، حق بیشتری نسبت به انقلاب دارید، هر چه بوده، وظیفه بوده است.
به فرزندانم بگویید که عاشق سیدعلی بودم. بگویید که اگر شادی روح بابا را میطلبند، سرباز ولایت سیدعلی باشند، صحبتهای حضرت آقا را خوب بشنوند و به جان دل بگیرند که چراغ هدایت شما خواهد بود.
▫️مدافـــــع حـــــرم▫️
شهیــد محـــــرم علیپـــــور
《ســــالروز شهــادتــــ》
@zakhmiyan_eshgh
مادر شهید؛ علیرضا به نیازمندان بسیار کمک می کرد، چند وقت پیش یکی از دوستانش از سوریه به او زنگ زد و گفت: خانواده ام به پول نیاز دارند، علیرضا نیز دو ماه از حقوق خودش را برای خانواده دوستش فرستاد، من به او گفتم: مادرجان تو می خواهی ازدواج کنی و باید برای خودت پول پس انداز کنی، اما او گفت: عیبی ندارد، حتما به پول احتیاج دارد، او ایران نیست که پول برای خانواده اش بفرستد.
شهید علیرضا قبادی
سالروز ولادت
@zakhmiyan_eshgh
محمد معافى؛ متولد شهرستان نکا در استان مازندران، فرمانده زبده نظامی و مستشار ایرانى با نام جهادى "صابر" که درسوریه به شهادت رسید
این شهید مدافع حرم در 30 دى ماه 96 در شهر البوکمال واقع در استان دیراور سوریه در دفاع از حریم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) به دوستان شهیدش پیوست. شهید معافی متولد سال 61 بود که در 35سالگی به شهادت رسید. یک پسر 10ساله و یک دختر 3ساله از او بهیادگار مانده است.
همرزم شهید معافی
محمد در عملیاتها در عراق، سوریه و لبنان حرف برای گفتن داشت یکی از نیروهایی بود که میتوانست آنچنان پیشرفتی کند که مسئولیت مهمی در سپاه یا در اداره نظام داشته باشد ولی رفت و یک نفر از یاران رهبری کم شد
امیدوارم ما بتوانیم راهش را ادامه دهیم. او فرمانده بود. مربی سلاح، تخریب، تاکتیک، کاملاً مسلط به زبان انگلیسی و عربی و فرمانده میدانی قوی بود
در این مدت تخصصهای زیادی کسب کرد. با گروه مقاومت اسلامی رزمندگان عراقی در نجباء هم کار کرده بود. از وقتی بچههای نجبا شنیدند او شهید شده است، بیتاب هستند
محمد با همه محور مقاومت کار کرده بود. اخلاق محمد آنها را شیفته خودش کرده بود. ما همرزمان شهید هم پشت رهبر ایستادهایم و بهاشاره رهبر ادامه خواهیم داد
شهید محمد معافی
شهید مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
با بابا داشتیم سخنان مقام معظم رهبری را گوش میکردیم بابا همیشه سخنان مقام معظم رهبری را گوش میکردند اگر نبودند میگفتند ضبط کنید از سر کار که میرسیدند با کمال دقت گوش میکردند.
به گزارش مشرق، سردار شهیدمحمدعلی الله دادی، در ۲۸ دی ماه ۱۳۹۳ در حالی که برای بازدید از استان قُنیطره سوریه عازم این منطقه گردیده بود، مورد حمله بالگردهای رژیم صهیونیستی واقع شد و به شهادت رسید.
صفحه اینستاگرامی فرزندان شهدا با انتشار تصویری از پادری جلوی درب منزل شهید الله دادی که پرچم آمریکا و اسرائیل میباشد نوشت:
فرزند شهید: با بابا داشتیم سخنان مقام معظم رهبری را گوش میکردیم بابا همیشه سخنان مقام معظم رهبری را گوش میکردند اگر نبودند میگفتند ضبط کنید از سر کار که میرسیدند با کمال دقت گوش میکردند حتی زمان تحویل سال بابا حتماً با دقت پیام مقام معظم رهبری را میدیدند بعد به افراد خانواده تبریک میگفتند.
همیشہ همسرداری اش خاص بود ؛
وقتی می خواستیم با هم بیرون برویم ، لباس هایش را می چید و از من می خواست تا انتخاب ڪنم ؛
از طرف دیگر توجہ خاصی بہ مادرش داشت .
هیچ وقت چیزی را بالاتر از مادرش نمی دید ،
تعادل را رعایت می ڪرد ؛
بہ خاطر دل همسرش دل مادرش را نمی شڪست ؛
و یا بہ خاطر مادرش بہ همسرش بی احترامی نمی ڪرد.
بہ روایت همسر شهید مدافع حرم مهدی نوروزی
هر وقت محمدتقی به ماموریتی میرفت، همه روز برای سلامتیش دعا میکردم و سوره ی واقعه و آیت الکرسی میخوندم. همه میدونستیم یه روزی محمدتقی شهید میشه
میگفتم خدایا! محمدتقی که شهید میشه، حقش هم کمتر از شهادت نیست، اماامایه کم بیشتر بالا سر زن و بچش باشه، یه سنی ازش بگذره، مثلاً.مثل شهید صیاد شیرازی بشه
نمیدونم چرا همیشه، وقتی به شهادت محمدتقی فکر میکردم، ناخودآگاه، شهید صیاد شیرازی به زبونم میومد.
حتی وقتی محمدتقی جان، شهید شد روزهای اول، وسط گریه ها و زاری هام همش میگفتم، خدایا مگه ازت نمی خواستم که محمدتقی به سن صیاد شیرازی برسه و مثل اون شهید بشه؟!
بعد یه مدتی، خواهرم اومد پیشم گفت آبجی! تو همش برای شهادت محمدتقی اسم کدوم شهیدو میاوردی⁉️ بلافاصله، بدون هیچ مکثی گفتم: صیاد شیرازی
یهو خواهرم تقویم رو گرفت جلوی صورتم، گفت اینجا رو نگاه کن!!!
یهو خشکم زد.
چقدرعجیب.
۲۱ فروردین، سالروز شهادت سپهبد صیاد شیرازی
@zakhmiyan_eshgh
شهید علی الهادی حسین جوان ترین مدافع حرم حضرت زینب سلام الله از ح. ز. ب ا لله لبنان با هفده سال سن، یک جوان با ظاهری امروزی، اما باطنی کربلایی بود که داوطلبانه رهسپار جبهه سوریه میشود و در تاریخ بیست و هفت خردادماه نود پنج در خانطومان به شهادت میرسد. در بین بچههای رزمنده، خصوصاً رزمندههای ح ز. ب ال. له لب. نان اصطلاح معروف است. یعنی کسی که چشمهایش داد میزنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشمهایی داشت.
علی بعد از اینکه نظر مسئولانش را برای اعزام جلب کرد، به عنوان بهیار به جبهه سوریه اعزام شد. بعدها شنیدم که آنجا بیشتر کارهای رزمی انجام میداد تا پرستاری و بهیاری. عکسهایی هم که از ایشان منتشر شد نشان میداد یک نیروی تمامعیار رزمی است. نمیدانم چند وقت از اولین دیدارمان گذشته بود که شنیدم علی الهادی شهید شده است. گویا داخل آمبولانس نظامی و در حین عملیات امداد بوده که تکفیریها آمبولانسش را میزنند و ۱۶/۶/۲۰۱۶ مصادف با ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در خانطومان به شهادت میرسد. وقتی پیکرش به لبنان برگشت، من بیروت بودم.
@modafeonharem
شهید احمدحاجیوند الیاسی اهل نماز اول وقت و نماز شب بود. یک روز چون مهمان داشتیم و همه خسته بودن همان اوایل شب خوابیدن.
احمد چون مانند مولایش امام علی(علیه السلام) کمک به مستضعفان را دوست داشت با کمک چند خیر دیگر شبانه برای یتیمان و ضعفا غذا و مصارف روزانه آنها را برایشان جمع آوری و بطوریکه کسی متوجه نشود به آنها تحویل میداد به همین خاطر دیر به خانه می آمد،
وقتی که آمد مشغول نماز شب خواندن شد که مهمان هایمان بیدار شدن، و همراه احمد به امید اینکه نماز صبح هست مشغول نماز خواندن شدن و بعد نماز هم خوابیدن
تا اینکه اذان صبح را گفت و احمد مشغول بیدار کردن آنها برای اقامه نماز صبح شد، یکی از مهمان ها که بیدار شده بود و از چهره اش خستگی میبارید به احمد گفت: مگر ما نماز صبح را باهم نخواندیم پس الان چرا بیدارمان کردی؟!
شهید احمد خندید و گفت برادر من، اون موقع نماز شب بود که خواندیم، اذان صبح را تازه دارد میگوید و مهمانمان با خنده به احمد گفتن عجب کلاهی سرمان گذاشتی و رفت تا برای اقامه نماز صبح آماده شود.
شهید احمد حاجیوند الیاسی
@zakhmiyan_eshgh
بعد از آخرین مکالمه تلفنی ساعت یازده ونیم یعنی دوساعت قبل ازشهادت آقامصطفی باایشون
در شب یکشنبه95/2/4
خواب دیدم آقامصطفی اومدن خونه وباعجله بهم گفتند برو و یه پرچم سبز بیارمیخوام بزنم سر در خونه من یه پرچم سه گوش آوردم ودادم به ایشون گفتند نه این کوچیکه☝️ ورفتند از توخونه یه پرچم سبز خیلی بزرگ آوردندو بالای بام نصب کردند روش نوشته بود: کلنا عباسک یازینبو گفتند خونه مدافعان حرم باید بابقیه فرق داشته باشه.
وقتی ازخواب بیدارشدم نزدیک نمازصبح بود
شهید مدافع حرم مصطفی عارفی
سالروزشهادت
@modafeonharem77
بیا مادر جان !بنشین کنارم،،،
این روزها را دوست دارم.
اردیبهشت را هم.
اردیبهشت که می آید بوی بهارنارج،،،
عطر گلهای سنجد و طرواتش ناخوداگاه من را به تو میرساند،،،
تو زاده ی اردیبهشتی و من بی جهت نیست که این ماه را بیشتر از تمام ماههای سال دوست دارم.
چراکه با آمدنت،،، همچون اردیبهشت تمام خانه ام را ،،، نه تمام وجودم را غرق عشق و عطر خودت کردی،،،
بی دلیل نیست که زاده ی اردیبهشتی
چرا که از همان وقت بهشتی بودی و تمام تنت بوی بهشت را میداد.
عزیز دل مادر.
زاد روز تولدت را به تماشا مینشینم
زاد روز سی سالگیت را،،،
بیا و مثل همیشه کنارم باش تا آرامش قلبم باشی
دستانت را در دستانم بگذار تا گرمای مهربانیت بازهم طنین انداز ضربان قلبم باشد
سعــیــــــــدم،،،،
اردیبهشتی جانم ،،،
تولدت مــــــــــبارک.
شهید مدافع سعید علیزاده
@modafeonharem77
تولد یه شهیدی هست همونی که خوشتیپ بود همونی سلفی میگرفت همونی پسر شهید بود همونی که تا فهمید حرم عمه سادات در خطره همچی ول کرد رفت مدافع حرم شد تا تو درامنیت باشی تولد حاج رضوانه ماه لبنان شهید جهاد مغنیه تولدت مبارک ماروهم یادت نره
شهید مدافع حرم
@modafeanharam77
توی تقویم سوریه هفته ای به نام هفته معلم وجود داشت تصمیم گرفته بود هر طور که میتونه ازشون تقدیر کنه. 120 معلم رو شناسایی کرده بود 120 شاخه گل رز سفارش داد به اضافه کارت تقدیر برای معلمان.
روز جشن فرا رسید. از ته دل ازشون تشکر کرد و بهشون گفت: می دونم، خدمتی که شما به بچه ها و جامعه می کنید، خیلی ارزشمنده و شاید کسی نتونه ازتون تقدیر کنه. اما این شاخه گل نشانه تشکر تمام دانش آموزان و خانواده هاست از شما. چیزی ارزشمند تر از این گل براتون پیدا نکردم.
همه منقلب شده بودند
یه ایرانی تونسته بود تمام احساساتشون رو تحت تاثیر قرار بده.
اعتراف کردند که این بهترین هدیه زندگیشون بوده.
شهید مدافع حرم حسین رضایی
@modafeonharem77
برادر من معلم بود، اما همیشه میگفت من به عنوان معلم الگوی دانشآموزانم هستم میگفت من به عنوان یک معلم وقتی به دانشآموزانم درس میدهم، وقتی از دوران دفاع مقدس صحبت میکنم، اگر بچهها از من بپرسند تو از دفاع مقدس و انقلاب حرف میزنی، چرا الان خودت به آن عمل نمیکنی چه جوابی دارم بدهم⁉️ من اگر زمان جنگ سن وسالی نداشتم و از دفاع مقدس خودمان جا ماندم، اینجا که میتوانم حضور داشته باشم
اولین شهید معلم مدافع حرم
مجیـد عسکری
@modafeonharem77
روح الله می گفت هدف اصلی دشمنان کشور ماست. دشمنان به خاطر امنیتی که در مرزهای ما وجود دارد نمیتوانند به خاک کشورمان تعدی کنند و میخواهند بازوانمان را قطع کنند تا راحتتر به کشورمان مسلط شوند.
(نقل از همسر شهیــد)
مــــدافــــعحــــرمـ
شهیــــدروحاللهمھــــرابــــے
ســالــــروزولادتــــــ
@modafeonharem77
ڪلام شهیـــــد
امروز دشمن سوریه را دستاویز خود قرار داده و فردا سراغ کشوری دیگر میرود، که اگر از موانع سر راه خود در این کشورها عبور کند، یک روز هم نوبت ما میرسد، یعنی اگر ما هم بیخیال دشمن شویم آنها هرگز بی خیال ما نخواهند شد مگر اینکه انقلاب اسلامی را از پای درآورند.
هدف اصلی دشمن ما ریشه کن کردن اسلام است و ما نیز انقلاب نکردیم مگر برای احیای نظام اسلامی.
امروز دشمن برای رسیدن به هدف خود کشورهایی مثل سوریه و عراق را مورد هدف قرار داده است اما هدف اصلی دین اسلام است که ما نیز برای دفاع از اسلام هر جا و هر کشوری که لازم باشد به میدان میرویم که هدف ما جهاد و دفاع است نه آدم کشی.
سرگرد مدافـع حـــرم
شهیــد علـــــی کنعانـــــی
ســــالروز شهــادتــــ》
@modafeonharem77
فــــرازےازوصیتنــــــامــہ
《بنده خونم و شاهرگم را میدهم که تا مردم ایران و تمامی شیعیان و مسلمانان جهان در آرامش و آسایش زندگی کنند و جانم را فدا امر و دستور امام ای و سردار و سرلشگرم حاج قاسم سلیمانی میکنم، انشاءالله خداوند حافظ مملکتم باشد.
مدافــــعحــــــرمـ
شھیــــدمحمــــدڪــامــــران
ســالــــروزولادتــــ
@modafeonharem77
در ازدواج بسیار سختگیر بود خواهرش ، همسرش را به او معرفی کرد و بعد از صحبت کردن متوجه شد که همسرش کسی است که می تواند با زندگی ساده و پر از سختی او سازگار باشد مهدی مدام به دنبال فعالیت های سخت و در مسافرت بود و همسرش هم این راپذیرفته بود. در همان روز خواستگاری نخستین صحبت مهدی در مورد شهادت بود و اینکه راهی که ایشان پیش گرفته اند در نهایت به شهادت ختم می شود و کسی نباید مانع ایشان شود . نسبت به حجاب خیلی اهمیت می داد ، به طوری که روز خواستگاری عنوان کرد که با وجود اینکه مهمان حبیب خداست اما کسی که وارد منزل ما می شود باید با پوشش حضرت زهرا (سلام الله علیها) وارد شود
شهید مدافع حرم مهدی نوروزی
@modafeonharem77
همسـر شهید؛ شهید بزرگوار به اسم فاطمه علاقه زیادی داشتند، همیشه در وصف حضرت فاطمه زهرا(س) مباحث بسیار خوبی را مطرح می کردند. از همان قبل تر اسم فرزند اولمان مشخص شده بود. به خاطر دارم که روزی در ایام دهه فاطمیه با همسرم همکلام شده بودم که
ایشان با یک تسلط وفن بیانی گفتند: اگر فاطمه زهرا(س) نبودند دنیا نبود». و نیز به هنگام انتخاب اسم فرزند دیگرمان طوبی”، شهید در حال خواندن قرآن بودند که به یکباره به اسم طوبی برخوردند و این نام گذاری از آن جا نشأت گرفت.
شهید علیرضا توسلی
@zakhmiyan_eshgh
مادر شهید جاویدالاثر مدافع حرم علی عبداللهی :
سه روز بود که علی تماس نگرفته بود.
به امید اینکه زخمی شده باشه، تموم بیمارستانها رو گشتم تا اینکه خبر مفقود شدنش رو برام آوردن
مراسم سوم و هفتم گرفتیم اما چهلم برگزار نکردیم؛ کسی ندیده علیِ من شهید شده باشه.
و حالا هر میرم قطعه ۴۰(سرداران بی پلاک) گار شهدا بهشت زهرا سلام الله علیها میشینم و با علی جانم درد دل میکنم.
@Agamahmoodreza
برادر بزرگوار شهید بیضائی:
سه ویژگی در محمودرضا برجسته بود.!
اول آنکه بشدت وفادار به انقلاب اسلامی بود. دوماً ،به معنی واقعی کلمه ولایتمدار بود.
سوم هم اینکه پایبند به کار و فعالیت سازمانش بود.
هیچ وقت از کار خود نمیزد.
بارها اتفاق می افتاد هنگام مرخصی به دیدن ما میآمد. اولش میگفت: یک هفته به دیدن شما آمدهام اما وسط هفته میگفت: مأموریت پیش آمده و باید بروم.
این بارها اتفاق میافتاد.
یا مثلاً ما که در اسلامشهر به منزلش می رفتیم، به خاطر اینکه ما آمده ایم از کارش نمی زد.
@Agamahmoodreza
همسرم آنقدر روی مسئله ی اسراف حساس بود که همیشه میگفت حیاط خانه را باید جارو زد.نباید با آب شست.آب مهریه ی مادرمان،حضرت فاطمه زهرا (س)است
مراسم عروسیمان یک مراسم خدا پسند بود.مولودی خوانی بود و .
همسرم تاکید داشت در این مراسم کاری نکنیم که طبق دستور و خواست خدا و ائمه اش نباشد.به همه تاکید کرده بود که ترقه بازی نکنند و باعث آزار همسایه ها نشوند.یکی از همسایه های مسن محل بعد از مراسم به منزل ما آمد و به محمد جواد گفت:خیلی دعایت کردم.ان شاءالله هرچه از خدا میخواهی به تو بدهد که نگذاشتی ترقه بزنند!
شهید مدافع حرم محمدجواد قربانی
@modafeonharem
یکی از شبهای ماه رمضون روحالله اومد پیشم و با لحن همیشگیش گفت:
سید امشب نمیری حاج منصور؟
گفتم: اگر دوست داری بریم . عشقه.
همه رفقا رو جمع کردیم که بریم، دمِ رفتن گفت: بچهها شما برید، من خوابم میاد . نمیام
خلاصه همهی بچه ها رو راهی کرد و خودش رفت خوابید!
با خواب شوخی نداشت، هروقت خوابش میگرفت، تو هر حالتی بود می خوابید.
حتی چهار زانو
نقل از دوست شهید
روح الله قربانی
@modafeonharem77
روزی که برای پذیرش خادمی اومده بود، ما شرایطی رو برای خادمی بیان کردیم. محسن همه اونها رو دارا بود.
در اونجا محسن دو درخواست داشت. اول گفت: حاجی منو پشت هیئت بذارید که توی دید نباشم!» مورد دوم این بود: هر چی کار سخته ، بدید به من.
محسن نمیخواست بین ۸۰۰ نفر در هیئت دیده بشه، خدا هم گفت حالا که نمیخوای دیده بشی، من به کل عالم نشونت میدم.
راوی: حجتالاسلام لقمانی
@modafeanharam77
اطراف جاده ای که ازش میرفتیم علفهای بلندی بود باخارهایی که حالت توپ مانندداشت
موقع برگشت همینطورکه راه میرفتم باپوتین به توپای خار لگدمی زدم و کنده میشد و به آسمون می رفت
چندبار این کار رو می کردم و کیف می کردم.
سید ابراهیم منو کنارکشید و گفت:ابوعلی جان نکن عزیزدلم.
گفتم: چراسید؟ نمیدونی چه کیفی داره!
گفت : بلاخره ایناهم موجود زنده ان و این کارا شهادتت رو عقب میندازه
من مات موندم که فکر سید تاکجاها میره
شهید مرتضی عطایی
@zakhmiyan_eshgh
صادق از نظر قیافه و خصوصیات اخلاقی کاملا به پدرش شباهت داشت. خودش نیز از این موضوع خوشش می آمد و سعی می کرد همانند پدرش رفتار کند، مثلا چیزهایی را بخورد که پدرش می خورد.
دوران خردسالی او با اتمام جنگ و بازگشت آزادگان همراه بود؛ مادرش همانند دیگران وقتی تصاویربازگشت اسراء از تلویزیون پخش می شد، اشک شوق می ریختند.
آن زمان صادق تقریباً یک سال و نیم سن داشت. به قدری تیزهوش و زیرک بود که به این رفتار مادر توجه می کرد و وقتی تلویزیون برنامه اسراء را پخش می کرد و مادر حواسش نبود مادر را صدا می زد و می گفت: مامان بیا گریه کن آمدند»
مادرش شاغل بود و صادق را از دو، سه سالگی به مهد بردند او را در کلاس نوزادان نگهداری می کردند، اما در یک هفته اول به قدری بی قراری و گریه کرد که معلم رده نوپایان صادق را به کلاس خودش برد تا آرام گیرد.
با اینکه آن رده بزرگتر از سن صادق بود، اما به قدری خودش را با کودکان آن کلاس وفق داد که از همان روز نشان داد با افراد بزرگ تر از خودش راحت تر است و می تواند ارتباط برقرار کند از آن روز به بعد همیشه در کلاس هایی که یک رده از سن خودش بزرگ تر بود، می ماند.
شهید صادق عدالت اکبری
@zakhmiyan_eshgh
عکسی که توسط سردار مدافع حرم شهیدحاج حمید مختاربند در 33سال پیش در سفر به سوریه گرفته و پشت نویسی کرده بود.
۳۳سال پیش حاج حمید به شهادتگاهش در قنیطره سفر کرده بود، شاید آن روز نمیدانست دست تقدیر او را یکبار دیگر برای جهاد و شهادت به اینجا خواهد کشاند.
@zakhmiyan_eshgh
قبل از عملیات نصر ۴ قرار بود برای توجیه به منطقه عملیاتی برویم، هنگام عزیمت در مسیر،دژبانی آن منطقه معمولا سخت گیری می کرد که خیلی از مواقع منجر به درگیری میشد ، یک بار به همراه شهید از آن مسیر می گذشتیم که آن اتفاق رخ داد، دژبانی برخورد سختی با ما کرد، من به شهید گفتم خودت را معرفی کن و بگو که فرمانده تیپ هستی، اما او این کار را نکرد و در نهایت بحث بالا گرفت و به سپاه بوکان رفتیم ، این مسئله باعث شد که از طرف سردار سلیمانی پیگیری شود که این سختگیری بی مورد که باعث اتلاف وقت می شد برای همیشه حل و فصل شود.
سردارشهید محمدعلی اللهدادی
سالروز ولادت
@zakhmiyan_eshgh
مادر بزرگوار شهید مصطفی صدرزاده :
ماه رمضان سال 91، برای خرید به بازار رفتم. وقتی می دیدم خیلی ها به راحتی در ملا عام روزه خواری می کنند، بسیار ناراحت و عصبانی شدم، تا جایی که حتی قدرت خرید نداشتم و دست خالی به خانه برگشتم.
مصطفی وقتی مرا دید با تعجب گفت:
به این سرعت خرید کردید؟»
گفتم: اصلا دست و دلم به خرید کردن نرفت.» و جریان را برایش تعریف کردم.
مصطفی سری تکان داد و گفت:
کسی که روزه خواری می کند در واقع دارد با خدا علنی می جنگد، چون خداوند برای کسانی که روزه خواری در ملا عام میکنند حد معین کرده است.
حالا فکر کنید با این کار چقدر دل امام_زمان به درد می آید. قربون دل آقا بشم.»
من آن روز ناراحتی ام به خاطر نادیده گرفته شدن قانون بود
و مصطفی دلش به خاطر رنجش امام زمان لرزیده بود.
@Agamahmoodreza
《فرزندم کاملاً سالم بود و لبخندی روی صورتش بود. او را چندین مرتبه بوسیدم ولی حتی ذرهای اشک نریختم.
[تنها جایی که اشکم سرازیر شد زمانی بود که عکس بچههای گرسنه سوریه را به من نشان دادند. ]
سید رضاهمیشه غصه کودکان سوریه را می خورد. همرزمانش به من میگفتند که او بچهها را یکجا جمع میکرده و غذای اضافی پادگان و غذای خود را به آنها میداده.
از سرهنگ مسئول سپاه خواستم کولهپشتی او ر ا برای دخترش به یادگار بیاورد. سرهنگ گفت: سیدرضا لحظهای عقبنشینی نکرد و دلیرانه شهید شد؛ مثل حضرت علی اکبر و حضرت اباالفضل(ع).》
مــــدافــــعحــــرمـ
سیــــدرضــاحسینــــے
《ســالــــــروزولادتــــــــ》
@modafeanharam77
در اربعین سال ۹۴ موکبی به همراه تعدادی از دوستان همرزم در کربلا زده بودند، علی آقا یکی از ارکان آن موکب بود و برای خدمت به زوار امام حسین (ع) سراز پا نمی شناخت.
بعد از بازگشت از کربلا عازم سوریه شد و به عنوان یک فرمانده موثر در جنگ با داعشیان مزدور شناخته شد.
بعد از پایان ماموریتش در سوریه مجددا ًبرای پیداکردن اجساد مطهر شهدا، عازم منطقه غرب کشور و خاک عراق شد
و در اردیبهشت ۹۵ در آخرین سفرش برای پیداکردن شهدای لشکر ۲۷ حضرت رسول الله(ص) در عملیات والفجر ۴ در منطقه کانیمانگا، پنجوین عراق، چندین شهید پیدا می کند و در آخرین پیامش در شبکه مجازی نیم ساعت قبل از شهادت مےگوید اینجا شهید باران است» که به روی مین والمری رفته و یکی ازپاهایش قطع و پای دیگر هم خرد میشود و در همانجا به خیل شهدای همان عملیات می پیوندد و به آرزوی دیرینه اش میرسد.
شهید علیرضا شمسی پور
جستجوگر نور
مدافع حرم
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری خیلی حال میده تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیت و معرفتش حرف بزنند
خیلی حال میده به سن جوونی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره خوشگل،خوشتیپ،شیک
خیلی حال میده وقتی دفاع از حرم و انسانیت میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بگه می خوام برم و تو بگی خدا به همراهت مادر
ولی.
از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟
اینه که وقتی بعد چندین سال چشم انتظاری استخونای پسر خوشتیپتُ بیارن کفن بگیری سمت آسمون و آروم بگی اللهم تقبل منا هذا القلیل
شهید مدافع حرم میثم نظری
@modafeonharem
شھید مدافع حرم حسین هریری
ولادت: 1368/08/03
شھادت: 1395/08/22
مزار:مشھد - بھشت رضا(ع) بلوک 15
خاطره ای از همسر شهید که از "سادات" هستند:
ایشون قبل از ازدواج هم یک بار دیگه به سوریه اعزام شده بودند و به مدت سه ماه افتخار نوکری بی بی جان را داشتند.
بعد از گذشت مدتی از برگشت ایشون، با یکی از دوستانشون دیدار داشتند.
شهید میگفتند:
من از ایشون که سید بودند خواستم دعا کنند تا دوباره برای دفاع از حرم عمه جان سادات اعزام شوم
دوست ایشان در جواب گفتند بودند:
دعا نمیکنم که بروی سوریه دعا میکنم مَحرَمِ این خانواده شوی تا طعم شیرین دفاع را آنجا بهتر درک کنی و بعد اعزام شوی.
شهید بعد از ازدواجمون به من گفتند:
دعای ایشان مستجاب شد و مَحرَمِ سادات شدم و الان باید بروم و شروع کردند به خواندن نوحه خوانی حاج آقا سیدرضا نریمانی
منم باید برم؛آره برم سرم بره.
نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره
از این ماجرا گذشت تا اینکه اولین بار بعد ازدواجمان اعزام شدند و رفتند.
بعد از اعزام یک روز با من تماس گرفتند و گفتند:
این بار چقدر دفاع از حرمین داره بهم میچسبه.
خیلی خوشحال بودند و گفتند:
چقدر خوبه که این دفعه مَحرَمِ این خانواده و ساداتم.
@modafeonharem
احمد بسیار تو دل برو و دوست داشتنی بود. باوقار رفتار می کرد. در رابطه من و احمد
⇜اخلاص
⇜دوست داشتن و مهربانی
⇜احترام،محبت و صداقت موج می زد.
رابطه صمیمی و تنگاتنگی با احمد داشتیم. احمد نه تنها فرزند، که سنگ صبور و همه وجودم بود. احمد اهل بگو بخند با نا محرم نبود و حدود را به درستی رعایت می کرد و امکان نداشت با نامحرم صمیمی شود.
احمد این حدیث امام علی(علیه السلام) را همیشه برای من می خواند: برای دنیــای خودت چنان عمل کن که گویا تا ابد در دنیا زندگی می کنی و برای آخرت خودت چنان عمل کن که گویا همین فردا می میری.” معتقد بود این حدیث باعث جلوگیری از افراط و تفریط در میان مسلمین می شود. او مبنای زندگی خودش را بر همین اساس گذاشته بود.
اهل تفریح و خوش گذرانی به جا بود، با دوستانش بیرون می رفت، از ماشینش استفاده می کرد؛ ولی حد همه چیز را نگه می داشت و همه چیزش به جا بود. اهل اسراف و زیاده روی نبود تلاش می کرد تا دیگران را شاد کند تا همه از زندگی لذت ببرند.
راوی: مادر شهید
شهید احمد محمد مشلب
@modafeonharem
سال 85 با علی در سیرجان کار می کردیم . روز عاشورا گفت : یه حاجت دارم و می خواهم یک گوسفند قربانی کنم . در خانه یکی از بچه ها گوسفند را ذبح کردیم . وقتی داشتیم گوشتش را تقسیم می کردیم .
علی گفت : دیشب خواب دیدم سوره صف را با صوت زیبایی دارم می خوانم . تعبیرش چیه ؟ تعبیرش می دونی چیه ؟ به کتاب تعبیر خواب رجوع کردیم که دیدیم امام صادق علیه السلام فرموده اند : هر کس سوره صف را در خواب بخواند سرنوشتش به شهادت ختم می شود
شهید مدافع حرم علی عسگری
@modafeonharem
اخری که می خواست برود به خودش الهام شده بود که دیگر بازنمی گردد. نگاه هایش فرق کرده بود و مدام به من چشم می دوخت
دلم غوغا بود و مثل همیشه نبودم. یکبار برای شناسایی به سوریه رفته بود و از من خواست به کسی چیزی نگویم☝️، حتی بار آخری هم که به سوریه رفت از من خواست به کسی حرفی درباره رفتنش نزنم و تنها ش خداحافظی کرد.
دل من اما آشوب بود. خوابی دیدم که در یک شهری هستیم و دشمن ما را محاصره کرده، حمله می کنند و حمید را با خود می برند ، از آنجا که می دانستم برخی خواب های من مثل هشدار است احساس کردم که اتفاقی می افتد. با خودش حرف زدم و خواب را تعریف کردم، گفت می دانم ممکن است هر اتفاقی بیافتد ولی بر من تکلیف است و باید بروم.
شهیدمدافع حرم
حمید محمدرضایی
سالروزشهادت
@modafeonharem
سحرهای ماه مبارک رمضان، از بهترین لحظات زندگی مشترک من و هادی بود، من هنوز هم شوخیها و خندههای سحرهای مشترکمان را به خاطر دارم.
هادی هر روز یک جزء قرائت میکرد و انس او با قرآن در ماه مبارک رمضان بسیار رشک برانگیز بود.
با اینکه توصیه هادی به فرزندانمان این بود که نماز را اول وقت بخوانند، آن وقتی که بچههایمان کوچک بودند، دست آنها را میگرفت و برای نماز به مسجد میبرد؛ برای اقامه نماز صبح هم همه اعضای خانواده را به آرامی و نرمی بیدار میکرد.
راوی:همسرشهیدمدافعحرم
هادی کجباف
@modafeanharam77
برادر من کسی بود که وقتی صبح های زود به سرکار می رفت و دیر وقت به خانه بر می گشت برای اینکه اهالی محل آزار نبینند، موتورش را در کوچه روشن نمی کرد، موتور را سر کوچه می برد و بعد روشنش می کرد، برادر من کسی بود که برای امنیت و آرامش مردم ارزش قائل بود و همین ارزش بود که او را به درجه شهادت نائل کرد، آن وقت عده ای نه تنها آرامش مردم برایشان مهم نیست بلکه برای یک لحظه شادی دست به هر کاری می زنند حتی از بین بردن جان و زندگی دیگران.
شهید هادی جواندلاور
سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
ارادت خیلی زیادی به شهدا و خانواده هاشون داشت.
یه آرشیو کامل از خاطرات و سیره زندگی شهدای دفاع مقدس داشت
یکی از تفریحاتش رفتن سر مزار شهدا بود هر موقع که توی زندگی به مشکلی برخورد میکرد دست به دامان شهدا میشد.
اگر تشییع پیکر شهیدی میشد هر جوری بود خودش رو میرسوند.
زمان تشییع شهید قارلقی تا صبح بیدار بودند و در حال تدارک مراسم شهید.
وقتی میرفتیم گار شهدا ،با حسرت به سنگ شهدایی که سن کمی داشتن نگاه میکرد همیشه به حالشون غبطه میخورد، میگفت خوش به حالشون که تو سن پایین شهید شدند.
من بهشون میگفتم: ولی خوبه آدم مثل حبیب مظاهر باشه تا آخرین لحظه پای رکاب امام زمانش باشه آخرش شهید بشه.
ایشونم همیشه میگفت: اما لذت شهادت علی اکبر کجا و حبیب بن مظاهر کجا
شهید جاویدالاثر مدافع حرم
محمد اینانلو
@modafeonharem
همسرم خصوصیات اخلاقی که داشت اطرافیان میگفتند قیافهاش شبیه شهداست میگفت اگر من شهید نشوم اینطور که همه میگویند آبروم میرود محمد شخصیت آرام،صبور وباحوصله ای داشت همه ی خوبی هارا با هم داشت و درعین حال که فوق العاده مومن بود ،خیلی به روز بود آدمی نبود که در مسئله مذهبی تند باشد همیشه آرامش داشت هیچگاه درکاری اجبار نداشت ۱۵سال که با او زندگی کردم صدای بلند همسرم را نشنیدم عشقی که او به شهادت داشت مانع میشد بگویم ماراتنها نگذار،اما انتظار داشتم أین دفعه برگردد بعضی اوقات حلالیت می خواست میگفت آخرش شهادت است و مهم عاقبت بخیریست وقتی در سوریه بود از وضعیت آنجا می پرسیدم و میگفت نگران نباشید همه چیز امن و امان است من هم میگفتم زودتر برگرد و آنجا نمان عید که راهیان نور جنوب بودیم چون محمدخادم الشهدا بود ، قبل و بعد از عید جنوب بودیم و برای شهدای مدافع حرم کلیپ میگذاشت و میگفت دعا کنید سال بعد عکس من هم کنار شهدا باشد مطمئن بودم همسرم شهید میشود ، اهداف بلندی داشت اما اینکه این قدر زود شهید شود تصور نمیکردم.
راوے:همسرشهید جاویدالاثر
مدافعحرم محمدبلباسے
@modafeonharem
همه ی ذکر و فکر احمد جهاد و شهادت بود و همیشه تکرار می کرد:"دنیا.زندان.مؤمن.است" با آن رفاه و ثروت،به دنیا به گونه ای دیگر نگاه می کرد.دنیا برای احمد در حد مردار سگ بی ارزش بود.
در یکی از مأموریت ها یکی از دوستانمان شهید شد من نتوانستم ناراحتی خود را نگه دارم و جلوی احمد گریه کردم.
احمد جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت "یادت هست زمانی که سید حسن نصرالله به استقبال پیکر پسرش،سید هادی آمد؟ حتی یک قطره اشک از چشمانش جاری نشد و از خودش ضعف نشان نداد.اما شنیدم بعداً او در خلوت برای از دست دادن فرزندش گریه کرده بود.تو هم باید همین کاررا بکنی که نشان دهی به راهی که انتخاب کرده ای وکاری که انجام می دهی اعتماد داری "
خاطرات شهیداحمدمشلب
راوی:علی مرعی (دوست شهید)
https://t.me/AHMADMASHLAB1995
در ایام ماه مبارک رمضان، بخاطر بارداری و شیردهی روزه نمیگرفتم. ولی چون میدونستم علیــــرضا بدون من سحری نمیخوره بیدار میشدم و باهاش همراهی میکردم و خیالم راحت بود که بدون سحری روزه نگرفته.
فصل پاییز و زمستان که روزه های قضامو میگرفتم، با اینکه علیــــرضا حتی یک روزه قضا هم نداشت☝️،ولی بخاطر من سحرها بیدار میشد و روزه مستحبی میگرفتگفت: میخوام تنها نباشی و سحریتو بخوری.تو بخاطر من سحرهای ماه رمضان بیدار شدی و همراهی کردی،من هم باید جبران کنم
مرد باوفا و بهشتی من ، محبت هایم را هیــــچوقت فراموش نمیکرد و همیشه در صدد جبــــران آنها بر می آمد در چشم هایش رد آسمان، رد خدا بود.از "من" گذشت تا به "ما" رسید .و عشقمان ابدی شد.
شهید مدافع حرم علیرضانوری
سالروز شهادت
@modafeanharam77
روحالله همیشه میگفت:
دوست دارم یکی از مراسمهام تو ولادت امام حسن(ع) باشه.
امام حسن(ع) خیلی مظلومه، تولدش وسط ماه رمضونه، هیچکس عقد و عروسی شو نمیندازه تو ماه رمضون!
حالا ایام تولدت با میلاد امام حسن(ع) یکی شده.
تولد شهید روحالله قربانی
@modafeanharam77
شهید رضوان نسبت به اهل خانه بسیار عاطفی و مهربان بود. تا جایی که هرگاه از عملیات بازمیگشت و به بیروت میرسید، با وجود خستگیهای زیاد، همان نیمهشب با پای پیاده چند ساعت راه میآمد تا به شعث برسد و چند ساعتی بیشتر کنار همسر و فرزندانش باشد. او سعی میکرد در کنار مشغلههای فراوان، جای خالی خود را با محبت بیشتر و بازی با بچهها پر کند. در میان جوانانی که تازه وارد شاخه نظامی و جبههها شده بودند نیز بهخاطر حسن خلق،آموزش دلسوزانه و کمکهایی که بی هیچ ادعایی به آنها میکرد بسیار محبوب بود.
شهیدحزب الله
حاجرضوان قاسمالعطار
سالروز شهادت
@modafeanharam77
بسمـ رب شهدا والصدیقین
شب چهارم ماه مبارک رمضانِ ۹۴ بود که زنگ زدم به محمدرضا بهش گفتم بریم بیرون؟
گفت : موتورم خرابه فردا میخوام برم درستش کنم.
گفتم: موتور چیه بیا با تاکسی پیاده ای چیزی میریم.
گفت: باشه یه رب دیگ سر کوچمون باش.
رسیدم سر کوچشون
گفتیم: کجا بریم؟؟
محمد گفت: بریم حدادیان نزدیکه
من گفتم: نه بریم حاجی(منصور)
گفت: باشه بریم
سوار تاکسی شدیم خلاصه رسیدیم حاجیـ
اون شب محمدرضا زیاد حوصله نداشت
یه کم که نشستیم روضه و مناجات رو گوش دادیم.
گفت: پاشو بریم
گفتم: تازه اومدیم
گفت: پاشو بریم حال ندارم بشینم
گفتم: باشه بریم
چون وقت زیاد بود تا سحر
گفت:تا آزادی پیاده بریم
منم که پایه گفتم: بریم یادمه گفت ساعت ۲ونیم میرسیم حالا ساعت ۲ بود
گفتم: بشین تا برسیم
گفت:هر کی نرسه
طرفای دانشگاه تهران بودیم ساعت نزدیک ۲ونیم بود
بهش گفتم ۲ونیم داره میشه ها
گفت: یه تاکسی بگیر ۲ونیم هر کی نرسه
خلاصه نشستیم توی تاکسی و ۲ونیم آزادی بودیم
دیگ بماند از ارگ تا انقلاب انقدر خندیدیم که من واقعا عضله های دلم درد گرفته بود.
که محمد گفت: یکی مارو ببینه میگه اینا یه چیزی زدن انقدر میخندن
پ.ن
تسبیح قرمز دانه اناری معروف
یادمه چن باری میخواستم ازش بگیرم
گفت هدیس و برام عزیزه
پ.ن۲:
تصویر
زنجیرهِ اتصال نیست.
بینمون یکی جاش خالیه
پ.ن۳:
اونموقع تو از من التماس دعا میخواستی
حالا من باید از تو همه چیزم رو بخوام
پست اینستاگرام دوست شهید
دعام کن رفیق
التماس دعا
@modafeanharam77
از غیبت خییلی بدش میومد
اگر کسی هم غیبت کسی رو میکرد به او تذکر میداد.
سوریه بعضی خونه ها باغ داشتند و بیشتر باغ هاهم میوه های درشت و قشنگی داشتن، تو یک خونه بودیم اون خونه پر از درخت پرتغال داشت که واقعا ادما وسوسه میکرد.
ولی سید اجازه نداد که بچه ها میوه ها را بکنند، دیگه همه جا الگوی ما شده بود حتی یبار لیوان رفتم از تو یک ویترین بردارم برای چایی که سید نگذاشت، چون مال مردم بود
شهید مدافع حرم سید یحیی براتی
@modafeonharem
شهید خلیل تختی نژاد سومین فرزند خانواده محمد تختی نژاد 10 مرداد سال 72 در محله آیت الله غفاری بندرعباس(شهنازقدیم) به دنیا آمد و در محله کمربندی بزرگ شد تا به سن 24 سالگی رسید.
شهید خلیل وقتی یکساله بود به دلیل شغل پدرش که نظامی نیروی انتظامی بود به همراه خانواده به کردستان می روند و تا سال 74 در این استان زندگی را سپری می کند.
او تا پنجم دبستان را در مدرسه بلال درس خواند و مقطع راهنمایی را در محله سه راه برق در مدرسه امیرکبیر گذراند. دبیرستان تا پیش دانشگاهی را در رشته تجربی در مدرسه شهید ذاکری بندرعباس ادامه داد و بعد از آن وارد دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین (ع) شد.
شهید تختی نژاد مقطعی را در شهرستان های خمیر و قشم خدمت می کرد.
وی یکی از جوان ترین شهیدان مدافع حرم حضرت زینب(س) است که در سه مرحله به سوریه رفت عازم و آخرین مرحله ماه شعبان امسال راهی سوریه شد و درحالی که 24 ساله بود، 14 خرداد همزمان با 19 ماه مبارک رمضان در نبرد با تروریست های تکفیری در منطقه درعا در سوریه به شهادت رسید.
خلیل تختی نژاد دومین شهید مدافع حرم از استان هرمزگان و فرمانده عملیاتی، در منطقه درعا سوریه به شهادت رسید.
با شهادت خلیل تختی نژاد در سوریه، تعداد شهیدان مدافع حرم از استان هرمزگان به 2 نفر رسید.
شهید عبدالحمید سالاری فرزند حمزه از اهالی روستای سردر سیرمند از توابع شهرستان حاجی آباد به عنوان اولین شهید مدافع حرم از هرمزگان نیز 12 آذر سال 94 در سوریه به شهادت رسید.
@AhmadMashlab1995
چند شب دیدم شهیدبلباسی موقع خواب نیست!، برام جای سوال بود
که چرا وقتی همه خوابند و موقع استراحته ایشون نیستند.
یک شب به صورت اتفاقی ساعت از دوازده شب گذشته بود؛ ایشون رو دیدم
متوجه شدم شهید بلباسی
شب ها وقتی بیشتر رزمنده ها خواب هستند و درگیر کار نیستند؛
ایشون میرفتند داخل کیسه ها رو پُر میکردند و با ماشین کیسه ها رو جا به جا میکردند و مشغول سنگرسازی بودند.
شهید جاویدالاثر مدافع حرم محمد بلباسی
@modafeonharem
فرازےازوصیتنــــامــــہ
《شهادت آرزوی دیرینه ی من بوده و هست و زندگی در این دنیا را به امید شهادت شب را به روز و روز را به شب سر می کنم و اگر نبود شهادت و فدا شدن در راه آفریدگار و خالق هستی زندگی در این دنیا هیچ ارزشی برایم نداشت. معبودا مرا به خاطر خوبان درگاهت بپذیر، معبودا من هجرت کردم از شهر و دیارم به
دیاری دیگر ، فقط به عشقت ، معبودا گناهانم را ببخش و این قربانی را بپذیر .》
مــــدافــعحــــرمـ
شهیدحمیــدرضافاطمــیاطھــر
《ســالــــروزولادتــــ
@modafeanharam77
پرسید چیکار کنم شهید بشم؟»
دست زدم روی شانهاش و با خنده گفتم:
ان شالله ویژه، شهید شی!»
مرتب گوشزد میکردم که
رفیقی از جنس شهدا داشته باشید.
این حرف را از زمانی که تازه وارد موسسه شهید کاظمی شده بود، تکرار میکردم
.و مدام از سیرهی شهید کاظمی خاطراتی تعریف میکردم.
گذشت تا اینکه خیلی از بچهها ازدواج کردند.
جلسه متاهلین با موضوع خانواده آغاز شد.
همیشه محسن
ابتدای جلسه،حدیث کساء میخواند.
نمیگذاشت کار لنگ بماند. اگر کسی بانی نمیشد،
جلسه را میانداخت منزل خودش.
خانهاش طبقه چهارم یک مجتمع بود و
آسانسور هم نداشت.
دفعه اول که رفتم دیدم تمام پلهها رنگآمیزی شده.
خیلی خوشم آمد.
گفت:
خودم این پلهها رو رنگ زدم که
وقتی خانومم میره بالا،
کمتر خسته بشه . . .»
روایت زندگی شهید مدافع حرم محسن حججی.
@modafeanharam77
خیلی کم خانه بود، اکثراً ماموریت بودند.
اطرافیان همیشه اعتراض میکردند و به من میگفتند که شما چگونه تحمل میکنید،
بچهها یک دل سیر پدرشان را ندیدند. یک روزی به او گفتم:خسته نشدی؟ نمیخواهی استراحت کنی؟»
گفت:مگر دنیا چقدر است که من خسته شوم؟ برای استراحت هم وقت زیاد است.
شهید رحیم کابلی
@modafeanharam77
داشتیم میرفتیم کربلا ! با حجت ته اتوبوس نشسته بودیم ! کلى گپ زدیم ! خیلی باهاش شوخی میکردیم تو کربلا همیشه از ما جدا میشد تنهایی میرفت حرم ،برامون سوال شده بود اخر ازش پرسیدم چرا همش جدا میشی تنهایی میری که وسط حرفاش یه دفعه گفت من خیلى دوست دارم شهید بشم ! از دهنش پرید گفت من شهید میشمااا ! من و امیر حسینم بهش گفتیم داداش تو شیویدم نمیشى چه برسه شهید ! حلالمون کن حجت چقدر اون شب تو اتوبوس وقتى خواب بودى با دستمال کاغذى کردیم تو گوشت اصلا ناراحت نمیشد دقیقا محرم سال بعد روز تاسوعا مثل اربابش هر دو دستو سرشو فدای عمه جانمان زینب کرد شهید شد حاجتشو اون سال تو کربلا گرفته بود خوب خبر داشت سال دیگه شهید میشه؛شد علمدار حلب .
راوی آقا محسن همسفرکربلا
شهیدمدافع حرم حجت اصغری
@modafeanharam77
قرآن به سر بگیر مگر حس کنی دَمی
نیزه چقدر اشک برای حسین ریخت .
پیامک شهید محمودرضا بیضائی(حسین نصرتی)در شب قدر به آقای سهیل کریمی مستند ساز
شهدا ، فراموشتان نکردیم ،در محضر امیرالمومنین(ع) فراموشمان نکنید که سخت محتاج دعای خیرتان هستیم .
@Agamahmoodreza
همسر بزرگوار شهید مهدی حسینی:
ماه مبارک رمضان سال 95 بود،که آقا مهدی این عکس رو برام فرستاد.
بهم گفت:خانم این عکسو داشته باش تا موقعی که من شهید شدم اینو نشون کَسایی بده که بهت گفتن
هرکی بره سوریه نونش تو روغنه»
@Agamahmoodreza
روایتی از شهید نوجوان مدافع حرم لبنانی علی الهادی احمد الحسین در گفتوگوی جوان» با یکی از دوستانش
آن چشمهای شیدایی شهادت را فریاد میزد
در بین بچههای رزمنده، خصوصاً رزمندههای حزبالله لبنان اصطلاح چشم شیدایی» معروف است. یعنی کسی که چشمهایش داد میزنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشمهایی داشت
علیرضا محمدی
از شهید علی الهادی احمد الحسین به عنوان کوچکترین شهید مدافع حرم حزبالله لبنان یاد میشود. وی که هنگام شهادت تنها ۱۷ سال داشت، یک جوان با ظاهری امروزی، اما باطنی کربلایی بود که داوطلبانه رهسپار جبهه سوریه میشود و در تاریخ ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در خانطومان به شهادت میرسد. متن زیر روایتی از این شهید مدافع حرم لبنانی است که در گفتوگو با مصطفی حسنزاده یکی از دوستان ایرانی شهید تقدیم حضورتان میکنیم.
چشمان شیدایی
در بین بچههای رزمنده، خصوصاً رزمندههای حزبالله لبنان اصطلاح چشم شیدایی» معروف است. یعنی کسی که چشمهایش داد میزنند شهید خواهد شد! علی الهادی چنین چشمهایی داشت. من او را تا وقتی که به دفتر حزبالله در بیروت آمد نمیشناختم. یک روز نوجوانی کم سن و سال به دفتر آمد و گفت: میخواهد به سوریه اعزام شود. من مسئولیتی در دفتر نداشتم. به عنوان یک فرد علاقهمند به کارهای فرهنگی با بچههای حزبالله همکاری میکردم. ولی وقتی دیدم یک نوجوان با ظاهری بهاصطلاح امروزی میخواهد داوطلبانه به سوریه برود، کنجکاو شدم. جلو رفتم و نگاهی به قد و هیکلش انداختم. زیبارو بود و چهرهای جذاب داشت. توی دلم گفتم پسر جان تو نمیتوانی از پس چنین جنگی بربیایی. همین را به زبان آوردم و علت تصمیمش برای مدافع حرم شدن را پرسیدم. سرش را بلند کرد و نگاهم کرد. برای یک آن چشم در چشم شدیم و از نگاهش دلم لرزید. من از چشمهای شیدایی شنیده بودم و حالا نمونه بارزی از این چشمها را روبهرویم میدیدم. چشمهای علی الهادی داد میزدند که شهید خواهد شد.
نماز فرشته
سعادت نداشتم خیلی در معیت علی الهادی باشم، اما همان روزها که برای اعزام تلاش میکرد، چند باری او را دیدم. یک بار قامت به نماز بست. خوب نگاهش کردم. انگار فرشتهای نماز میخواند! نمیدانم این نوجوان کم سن و سال این طرز نماز خواندن را از کجا یاد گرفته بود. بهحتم بندگی خدا در ذاتش بود. او در همان چند برخورد دل من را هم مثل خیلیهای دیگر ربود. بعدها از این و آن شنیدم که علی بین خیلی از بچههای حزبالله لبنان محبوبیت دارد. کار خاصی هم نمیکرد که محبوب جلوه کند. یک جذبهای در ذاتش داشت که آدم را جذب میکرد. در رفتارش ریا نبود. اخلاص داشت و شاید همین اخلاص، او را آسمانی کرد.
حیف آن چشمها
علی بعد از اینکه نظر مسئولانش را برای اعزام جلب کرد، به عنوان بهیار به جبهه سوریه اعزام شد. بعدها شنیدم که آنجا بیشتر کارهای رزمی انجام میداد تا پرستاری و بهیاری. عکسهایی هم که از ایشان منتشر شد نشان میداد یک نیروی تمامعیار رزمی است. نمیدانم چند وقت از اولین دیدارمان گذشته بود که شنیدم علی الهادی شهید شده است. گویا داخل آمبولانس نظامی و در حین عملیات امداد بوده که تکفیریها آمبولانسش را میزنند و ۱۶/۶/۲۰۱۶ مصادف با ۲۷ خردادماه ۱۳۹۵ در خانطومان به شهادت میرسد. وقتی پیکرش به لبنان برگشت، من بیروت بودم. خود سید حسن نصرالله در تشییع باشکوهی که برای علی الهادی برگزار شده بود سخنرانی کرد. همه جا پخش شده بود که پیکر جوانترین شهید مدافع حرم حزبالله برگشته و مردم با افکار و عقاید مختلف برای تشییع آمده بودند. ما، چون کار فرهنگی میکردیم رفتیم برای عکاسی. گفتند پیکر شهید فلان اتاق است. من دلم نیامد داخل بروم. یکی از بچهها رفت و عکسی انداخت. دوربین را نگاه کردم. چهرهاش طوری بود که انگار آرام به خواب رفته است. حیف آن چشمهای شیدایی که بسته بود. علی شهید شده بود.
متولد جبشیت
شهید علی الهادی احمد حسین متولد سال ۱۹۹۹ در جبشیت (جنوب لبنان) در میان خانوادهای متدین و مبارز بود. او از کودکی راه و رسم جهاد و ایثار و شهادت را آموخته بود. چنانچه در ۱۶ سالگی به عنوان مدافع حرم راهی سوریه شد و در ۱۷ سالگی به شهادت رسید. دوستانش اذعان میکنند که نماز اول وقت، نافله شب و زیارت عاشورا بعد از نمازهای یومیه، کارهایی بود که علی هیچ وقت ترک نمیکرد. محبوبیت او بین همکلاسیهایش به قدری بود که تلاشهای آنها برای شناساندن علی در فضای مجازی باعث شده تا نام و یاد این شهید بعد از دو سالی که از شهادتش میگذرد، همچنان در بین دوستداران شهدا زنده و تازه باقی بماند.
منبع: رومه جوان
حامد چند باری فرمانده ش حاج احمد را دعوت کرده بود به صرف اُملت. بساط پخت و پزش هم همیشهی خدا جور بود. کنار قبضه و زیر آتش و دود و بوی باروت اُملتهائی درست میکرد که همسنگرها انگشتهایشان را هم با آن بخورند.
آوازهی اُملتهای حامد همه جا پیچیده بود و بالاخره یک روز صبح، سردار مهمان سفرهی صبحانهشان شد و همان یک اُملت کار خودش را کرد.
از آن شب به بعد، وقتی که حجم آتش کم میشد و سر و صدا میخوابید، حاج احمد کیسه خواب به دوش، میآمد سنگر حامد که پیش آنها بخوابد. آنقدر صمیمی که وقتی فهمید حامد 24 سالش هست و هنوز مجرد است، توپید بهش که اگر میخواهی یک بار دیگر رنگ سوریه را ببینی و از یگان محل خدمتت بخواهم که تو را باز هم بفرستند اینجا، این بار که برگشتی ایران، زن میگیری و سری بعد که آمدی باید حلقهی نامزدی توی دستت داشته باشی.»
عملیات که تمام شد و برگشتند دمشق، مدت مأموریت حامد و رفقایش هم تمام شده بود. رفت پیش سردار برای خداحافظی. سردار گفت یادت نرفته که چه قراری گذاشتیم؟
حامد که خجالت و حیا گونههایش را سرخ کرده بود سرش را انداخت پائین و
گفت :
حاجی راستش را بخواهید، مادرم اینها برایم رفتهاند خواستگاری و خدا بخواهد برگشتم میرویم قرار و مدارهای عروسی را بگذاریم »
گل از گل حاج احمد شکفت.گفت چه خوب! حالا که اینطور است،کت و شلوار دامادیت را هم من میخرم و حامد را برد توی یکی از پاساژهای شیک دمشق و یکدست کت و شلوار اعلا برایش خرید.حامد کت و شلوار را که پوشید سردار آمد جلو و پیشانیاش را بوسید
بهبه!چه داماد خوش تیپی بشوی تو.!»
@Agamahmoodreza
برای محمودرضا /صدو پنجاه و چهار
محمودرضا دانش آموز بود که برای گردآوری خاطرات دانش آموز شهید مجید شریف زاده» گفتگوی مفصلی معزز شهید انجام داده بود.
آن روز وقتی به خانه آمد یک ضبط صوت خبرنگاری (واکمن) و یکی دو نوار کاست و یک کپی از یک نامه را با خودش آورده بود. سخنان مادر شهید، محمودرضا را بشدت شیفته شهید شریف زاده کرده بود و تا رسید، نشست به تعریف کردن حرفهایی که شنیده و ضبط کرده بود. از میان همه حرفها، #سه_تا_نکته توجه محمودرضا را بیشتر به خودش جلب کرده بود که آنها را با هیجان و حس و حال بیشتری تعریف می کرد و بعد تکرار می کرد. یکی همین نامه ای بود که کپی اش را از مادر شهید گرفته بود و آورده بود.
شهید شریف زاده بالای این نامه - که آنرا برای بسیجیان پایگاه مسجد محله شان در اِئل گُلی تبریز ارسال کرده بود - نوشته بود:
ما دندانهای آمریکا را در دهانش خرد می کنیم» و بعد توصیه ها و نکاتی را که به تکالیف بسیجیان پایگاه محله شان مربوط می شد در متن تذکر داده بود.
محمودرضا این نامه را به من داد تا بخوانم و مدتی این نامه پیش من بود تا بعدا که آنرا از من خواست. دوم تعبّد شدید شهید شریف زاده و پایبندی او به انجام برخی مستحبات از جمله غسل جمعه بود. محمودرضا از قول مادرش نقل کرد که در سفری که در روز جمعه بوده، مجید راننده اتوبوس را وادار می کند تا اتوبوس را برای انجام غسل جمعه متوقف کند و بعد از اتوبوس پیاده می شود و در بیابان غسل را بجا می آورد.
نکته سوم هم که محمودرضا را خیلی متحیر کرده بود مواجهه شهید شریف زاده با مخالفین امام خمینی (ره) در فامیل بود. مادر مجید نقل کرده بود که: مجید کاغذی روی در اتاقش چسبانده بود و روی آن نوشته بود هرکس با امام (ره) مخالف است وارد این اتاق نشود. آن روز مهمان داشتیم و من هر چه اصرار کردم که این نوشته را از روی در بکَنَد و پیش فامیل خوب نیست، قبول نکرد و آنرا نکند.
اولین درک از مسأله ولایت و رهبری را در محمودرضا همین خاطره ایجاد کرده بود. بعد از آن بود که مدام در مورد ولایت فقیه» سؤال می کرد. یکبار بعد از پایان یک جلسه در یک اردوی دانش آموزی، از برادری که بحثی یکساعته در مورد ولایت فقیه» انجام داده بود خواست یکبار دیگر همه بحث را از اول تا آخر بصورت خصوصی برای او تکرار کند!
@Barayear
@Agamahmoodreza
به روایت همسر شهید
سالروز شهادت شهید مدافع حرم شهید حاج شعبان نصیری
ماه رمضان ها امکان نداشت یک روز بیدار شوم و نبینم سحری را آماده کرده است. میگفت تو بخواب و استراحت کن، سحری بامن. امسال یک روزهایی وقت سحر حس میکنم که تکانم میدهد تا مبادا خواب بمانم.
من بهترین زندگی را با شعبان تجربه کردم. هیچ کمبودی با بودن او نداشتم. اگر او را ببینم میگویم چرا من را گذاشتی و رفتی! کاش کنارم میماندی و با هم شهید میشدیم
آخرین دیدارمان در معراج شهدا بود. وقتی چهره اش را دیدم گفتم حاجی باعث سربلندی و افتخارمن شدی. دوست داشتم برای روزی که قدس فتح خواهد شد، بودی و میجنگیدی و آزادیش را میدیدی. این تمام حرف من بود بر سر پیکرش.
@modafeanharam77
خاطره فرزند
شهید مدافع حرم سعید سامانلو
(علی سامانلو فرزند شهید مدافع حرم سعید سامانلو )
بابام همیشه بهم می گفت: زندگی آدم باید نظم داشته باشه چون خدا همه چیز رو، رو نظم آفریده، طبیعت ما با بی نظمی همخوانی نداره و بهم میریزه می گفت: از چیزای کوچیک شروع کن مثل اتاق خودت، وسایل خودت یا هر چیزی تو خونه ما یه جایی داشت همه می دونستیم جای هر وسیله ایی کجاست. بهم می گفت: از مدرسه که میایی لباس هاتو رو تختت ننداز یه روز گفتم چون چوب لباسی ندارم لباس هام این طرف و اون طرف میفته همون روز منو با موتور برداشت و رفتیم برام یه چوب لباسی خرید به سختی تا خونه آوردیم کیف و جامدادیم رو میدید اگه منظم نبود یه حالتی نگاهم می کرد که خجالت می کشیدم خودشم خیلی خیلی منظم بود همه وسایلش رو نظم خودش تو کمدش بود حتی آویزان کردن لباس هاش ترتیب خاصی داشت
(باباسعیدم عاشقتم)
@modafeanharam77
برادر بزرگوار شهید مجید عسگری:
برادرم معلم رسمی آموزش و پرورش بود و 23 سال سابقه تدریس داشت. به جز برادرم دو معلم مدافع حرم شهید هم در کشور هستند،
اما آنها بازنشسته بودند و برادرم اولین معلم شاغل و شهید مدافع حرم است.
یکی از دغدغههای اصلیاش بحث فرهنگی بود. به جز معلمی، برادرم در سال هشتم خارج طلبگی را بهصورت افتخاری درس میخواند، خادم افتخاری حرم حضرت معصومه(س) و مسجد مقدس جمکران هم بود.
در حلقه صالحین سه پایگاه بسیج هم فعال بود و مربی حلقه صالحین بود.
یعنی از بحث بسیج و دفاع دور نبود و براساس همین اعتقادی که داشت تصمیم به رفتن گرفت.
@Agamahmoodreza
رفیق یعنی
آنکه به چشمانش مینگری،
خدا را ببینی.
یعنی آن که دستت را بگیرد تا بهشت
آنقدر بالا بروی تا برسی به خودِ خدا.
آنجا که آرزوی هر آرزومندیست.
رفقای بهشتی به یاد ما هم باشید.
شھیدجوادمحمدی
شھید روزه دار
شھیدجاسم حمید
@modafeanharam77
هادی مرد مبارزه بود، او در میدان رزم، دست از اعتقاداتش بر نمیداشت؛ همیشه تصویر رهبر را بر روی سینه داشت.
برای رزمندگان حشدالشعبی عراق صحبت میکرد و آنها را از لحاظ اعتقادی آماده میکرد.
مدافـــــع حـــــرم
شهیـد محمدهادی ذوالفقاری
@modafeanharam77
نصف شب بیدار شدیمعملیات بود
حال و هوای بچه ها عوض شده بود.معلوم بود اتفاقاتی می افتدراه افتادیم ۷ نفر بودیم به فرماندهی شهیدسجادمرادی عملیات در شهر خلصه از توابع خان طومان و حلب بود
سوار ماشین شدیمسجاد که خیلی شوخی میکرد و همیشه خنده بر لب داشت بیشتر از همه معلوم بود حالش دگرگون شده در راه زیر آتش شدید دشمن بودیم هر لحظه احتمال زدن ماشین ما بود .صدای انفجار . تیر قناصه.تیربار ها .تک تیرانداز ها .
بچه ها نگران انفجار ماشین بودن .اما باز هم سجاد شروع کرد.
شرط اول فرماندهی روحیه دادن به بچه هاست.سجاد شروع کرد به مداحی تا حواس بچه ها را پرت کند و به بچه ها گفت آهسته به خشاب ها بزنید .(به جای ی)
حدود ۱۵ دقیقه مداحی کرد
شعر معروف سیدرضا نریمانی
حسین جانم .
حسین جانم .
حسین جانم جانم جانم .
حسین جانم
حسین آقام .
حسین مولام .
ادامه داد .
اذان گفته بودند و کم کم داشت آفتاب میزد و ما نماز نخونده بودیم .
بچه ها گفتن سجاد ، آفتاب داره میزنه و نماز نخوندیم . چیکار کنیم ؟
سجاد اشاره کرد به سیدیحیی گفت :سید پیش نماز ماست .آقا سید چیکار کنیم ؟
شهیدسیدیحیی براتی که آخرین ساعت های زندگی رو سپری میکرد عاشقانه گفت : به خدا همین نماز با پوتین و عقب ماشین اون دنیا دستمون رو میگیره .
حدود ساعت ۱۰ صبح موشک و تانک و شهادت فرمانده و پیش نماز عاشق .
آری .شهیدسجادمرادی فرمانده دلها بود .شهیدسیدیحیی براتی پیش نمازی عاشق بود که بهترین نمازش را عقب ماشین به جا آورد .
✅یادمان باشدشهدا هر کدام درس عبرتی هستندپس این درس عبرت ها را برای دوستان خود بفرستید تا با شهدا آشنا بشن
شهید سجاد مرادی
@zakhmiyan_eshgh
ساعت ۹شب که میشه بهونه گیری زهرا و فاطمه شروع میشه
آخه هر شب ساعت ۹ سعید از سرکار برمیگشت و زنگ خونه رو می زد و تا آخر شب بساط خنده و بازی بچهها براه بود.
راوی همسر شهید
▫️مدافـــــع حـــــرم
شهید سعیـــــد انصـــــاری
@modafeanharam77
زمانی که محمدعلی به دنیا آمد،بعد از چند روز مشکل پیدا کرد و در بیمارستان بستری شد.
مصطفی در بخش نوزادان پشت در اتاق نشسته بود ،ازش پرسیدم: مصطفی محمدعلی بهتره؟
گفت: مامان الحمدلله خیلی بهتر شده
ولی من نگران بودم .
مصطفی متوجه نگرانی من شد.
گفت : مامان اینقدر که نگران
سلامتی جسمش هستی کمی هم برای عاقبت بخیر شدنش دعا کن .
بهش گفتم: نگران نباش مصطفی
قبل از اینکه شما به دنیا بیایی از خداوند خواستم که اگر قرار است نسلی از من بوجود بیاد که در غیر راه خدا باشه اصلا بوجود نیاد
این دعای همیشگی ام بوده .
بعد از چند دقیقه گفت: مامان چه دعای اساسی کردی ، این دعا ریشه ای است ،خیلی حال کردم. .
نقل از مادر شهید مصطفی صدرزاده
@modafeanharam77
شهید امیر کاظم زاده
متولد ۱۴ اسفند سال ۱۳۶۱
محل تولد تهران
برای دفاع از حریم اهل بیت (ع) به سوریه رفت و در تاریخ ۱۱ خرداد سال ۱۳۹۲ به شهادت رسید
شهادت
این شهید که هنگام شهادت 29 سال سن داشت، در عملیات پاکسازی که در درگیری با نیروهای تروریستی روی داد،
بر اثر انفجار بمب در حین عملیات به درجه رفیع شهادت نایل آمد
سالروز شهادت
قدم اول را دلاوران مدافع حرم برداشتند
انصاف نیست که پشتیبانی نکنیم
از همین جا همین خیابان همین کوچه
وعده ما امروز، روز جهانی قدس
هم صدا با هم
به نیابت از
شهدای مدافع حرم
شهدای مدافع حریم
شهدای جبهه مقاومت
و به یاد تمام شهدای وطنم
لبیک یا زینب (س)
مرگ بر اسرائیل
شهید محمد اینانلو
@zakhmiyan_eshgh
فــــرازےازوصیتنــــــامــــہ
《انشاءالله پرهیزگار باشید و تقوا پیشه کنید و بدانید کلید اسرار نماز اول وقت است. برادرانم را به حفظ حیا و خواهرانم را به حفظ حجاب اسلامی و همه را به خوردن لقمه حلال وصیت میکنم؛ همه شما عزیزان را به سبقت در کارهای خیر و صله رحم سفارش میکنم》
مــــدافــع حــــــرم
سرهنگشھیدمجتبــیذوالفقارنسب
《ســــالــــروزولادتــــــــــ
@modafeanharam77
من حدود دو ساعت با ابوحامد ملاقات داشتم
او برای ما یک برادر و یا یک پدر بود .
خاطره ای از سیلی زدن یک پسر به ابوحامد دارم
اما او رزمنده را ناز کرد و به او بوسه می زد.
و می گفت :
مرد دلاوری به من سیلی زده !
همواره اهل گذشت بود.
زمانی که بچه ها شهید می شدند ؛
خودش می رفت و آنها را بر می گرداند .
یک بار 500 متر طناب گرفت
و 13 یا 14 شهیدمان را از 300 متری دشمن آورد .!
-----------------------------------------یکبار سر غذا بودیم سربازی گفت :
هنوز گرسنه ام !
ابوحامد غذای خودش را آورد و به او داد .
پسر شرمنده شد ؛
من در طول 26 سال زندگی ام مانند او را ندیده ام
کسی می گفت :
دو تا از بچه ها دعوا کرده بودند ، رفته بود بین آنها گفته بود :
من و بزنید ولی با هم دعوا نکنید
دو پسر خجالت کشیده بودند و وقتی شهید شد بچه ها خیلی ناراحت بودند
شهید مدافع حرم
علیرضا توسلی
فرمانده لشگر فاطمیون
@modafeanharam77
عملیات تا سه صبح طول کشید، خیلی خسته بودیم؛ رفتیم کمی استراحت کنیم اما صدای شلیک تانکها هر از گاهی بیدارمان میکرد، وقتی بیدار شدم، ساعت هشت و نیم صبح شده بود. بچهها را بیدار کردم تا صبحانه بخوریم، وقتی فرهاد را بیدار کردم گفتم: عجب عملیاتی بود پسر، با کمترین تلفات شهر را آزاد کردیم
با حسرت گفت: چه فایده وقتی نماز صبحمون قضا شد.
شهید مدافع حرم
فرهاد خوشهبر
نماز اول وقت
@modafeanharam77
یک بار از من پرسیده بود: چقدر منتظر دریافت حقوق ماهیانه ات میمانی ⁉️⁉️
گفتم : از همان ابتدای زمانی که حقوقم را میگیرم؛ منتظرم که موعد بعدی پرداخت حقوق کی میرسه!
آهی از سر حسرت کشید و گفت : اگر مردم این انتظاری را که به خاطر مال دنیا و دنیا میکشند، کمی از آن را برای #امام_زمان میکشیدند ایشان تا حالا ظهور کرده بودند، امام منتظر ندارد
شهید مدافع حرم
محمود رادمهر
@modafeanharam77
بسمـ رب شهدا والصدیقین
یه خصوصیتی که آقامحمدرضا داشت و گاهی هم بخاطرش سرزنش می شد، این بود که پول سخت جمع می کرد ولی به راحتی می بخشید
پول های فراوانی که به سختی به دست آورده یا گاهی پس انداز کرده بود رو به دیگران قرض میداد؛ خیلی راحت. و جالب اینجاست که هر بار هم بهش می گفتند بهت بدهکارم و. شاکی می شد!!
می گفت من یادم نیست.
شهیدمدافع حرم محمدرضادهقانـــ امیری
@modafeanharam77
بابا در مدت حضورش در جبهه چند بار مجروح شده بود، اما دنبال پرونده جانبازی نمیرفت.
◽️یکبار در خانه ترکشی از کنار بینیاش خارج شد. آن روز به من گفت: یک خال سیاه بالای لب و کنار بینیاش درآمده است. چون ناگهانی این اتفاق افتاده بود. گفتم حتماً اشتباه میکنی. مگر میشود در یک آن خال به این بزرگی دربیاید. اما بابا گفت: برو یک پنس بیاور انگار قرار است یک ترکش از بینیام خارج شود.
◽️جلوی چشم ما ترکش را درآورد و به من داد. هنوز هم آن ترکش را یادگاری نگه داشتهایم. این ترکش زخم دوران جنگ بود که رفتهرفته جابهجا شده بود و از صورت بابا خارج شد.
راوی فرزند شهید
مدافـــــع حـــــرم
شهیـد سعیـــــد قارلقـــــی
@modafeanharam77
زندگیمان داشت به حالت عادی پیش میرفت تا اینکه جنگ سوریه شروع شد سید اعتقاد داشت اسلام مرز جغرافیایی ندارد و در هرجایی که فریاد مظلومی بلند میشود باید به پا خیزیم و کمک کنیم؛ در هرجایی که باشند فرقی نمیکند؛ ایران، افغانستان، سوریه، پاکستان باشند .یک جور غیرت خاص به ائمه(ع) داشتند؛ به ویژه به حضرت زینب (س).سید حکیم تنها برای دفاع از ارزشهای اسلام و حفظ حرم حضرت زینب (س) رفتند.
شهید مدافع حرم
سید محمد حسن حسینی
سالروز شهادت
@modafeanharam77
شهید محمد جنتی با نام جهادی
حاج حیدر» از دوستان شهید مرتضی حسین پور(حسین قمی) و از فرماندهان تیپ زینبیون بود.
ارادتش به حضرت زینب (س) و تعاملاتش با نیروهای پاکستانی و عشق و رفاقتش با نیروهایش بی نظیر بود.
چنان علاقه ای بین شهید و آنها برقرار بود که پس از شهادتش نیروها اعتراف می کردند هیچ فرمانده ای مثل حاج حیدر به خوبی با آنها رفتار نکرد.
او کنار یک سفره با رزمنده ها همغذا می شد و مراقب خانواده هایشان بود.
همین عشق و علاقه باعث شد تا به امروز که دو سال از شهادت حیدر می گذرد ذره ای از علاقه نیروهایش به او کم نشده و همه با افتخار بگویند که مسوولشان حاج حیدر بود.
شهید قمی و شهید جنتی از فرماندهان نهضتی بودند که فرماندهان رده بالای منطقه به نبوغ نظامی این 2 شهید تاکید داشتند.
یکی از فرماندهان عنوان می کرد اگر کاری به این 2 شهید می سپردیم خیالمان راحت بود به خوبی انجام می شود.
@Agamahmoodreza
از پیکر چاک چاک اثر آوردند
زان یار سـفر کـرده
خـبر آوردند . . .
پیکر مطهر پاسدار مدافع حرم
شهید محمد جنتی (حاجحیدر)
فرمانـده ایرانی تیپ زینبیون
بعداز گذشت ۲ سال از زمان شهادت
شناسایی و به آغوش میهن برمیگردد.
_eshgh @zakhmiyan_eshgh
پیکر شهید مدافع حرم ثاقب حیدر از لشکر زینبیون کشف و شناسایی شد.
شهید ثاقب ساکن امارات متحده عربی بود،
در شرکت عمویش کار و کاسبی بهم زده بود
به پول ایران،آن موقع ماهی ده میلیون تومان، حقوق ثابت میگرفت.
شرارت فرزندان جهود و جسارت به حرم دختر امیر المومنین،، رگ غیرتش رو به جوش آورد
دُبی رو با همه ی زیبایی های مادیش کنار گذاشت و خودش رو به دفتر گزینش تیپ زینبیون در قم رساند
او هم مثل خیلی از رویش های جبهه مقاومت،جزء نابغه های ارتش آخر امانی حضرت آقا امام ای {اعلی الله مقامه الشریف}حساب میشد.
سالها در روستاها و دهات پاراچنار پاکستان پنجه در پنجه وهابیت انداخته و پخته شده بود.
گلوله تکفیریای پاکستان،او رو به مقام جانبازی رسانده بودند.
سوریه،در یکی از عملیاتها، رفت که پیکر حاج حیدر (شهید محمد جنتی)رو عقب بیاره که تیر تک تیرانداز تکفیری اون رو به آغوش شاهد شهادت رساند و در کنار فرمانده باقی ماند.
چهار ماه بعد از شهادتش،خدا دختری به او هدیه داد که اسمش رو تسکینه زینب گذاشتند.
@Agamahmoodreza
در ازدواج بسیار سختگیر بود؛ خواهرش، همسرش را به او معرفی کرد و بعد از صحبت کردن متوجه شد که همسرش کسی است که می تواند با زندگی ساده و پر از سختی او سازگار باشد مهدی مدام به دنبال فعالیت های سخت و در مسافرت بود و همسرش هم این راپذیرفته بود.درهمان روز خواستگاری نخستین صحبت مهدی در مورد شهادت بودو اینکه راهی که ایشان پیش گرفته اند در نهایت به شهادت ختم می شود و کسی نباید مانع ایشان شودنسبت به حجاب خیلی اهمیت می داد، به طوری که روز خواستگاری عنوان کرد که با وجود اینکه مهمان حبیب خداست ‼️اما کسی که وارد منزل ما می شود باید با پوشش حضرت زهرا (سلام الله علیها) وارد شود.
شیر سامراء
شهید مهدی نوروزی
سالروز ولادت
@zakhmiyan_eshgh
پدرم به روضه اهل بیت(ع) خیلی اهمیت می داد می گفت درک اهل بیت با احساسات نیست باید خودت را در واقعه تجسم کنی و گریه کنی، گاهی پدرم از غم و غصه اهل بیت (ع) آنقدر گریه می کرد که راهی بیمارستان شده و بستری می شد.‼️
ایشان چه طلبه بودند و چه نبودند به نماز خیلی اهمیت می دادند حتی در شرایط حاد و غیر ممکن نمازش ترک نمیشد و در مواقعی که در مورد رهبری یا ولایت فقیه شبهه ای ایرادی می شد با تمامی دلایل قانع کننده و صبوری جواب می داد و اگر طرف مقابل نمی پذیرفت به نشانه اعتراض حتی اگه جلسه مهمی می بود و به نفع ایشان اما جلسه را ترک می کرد.
شهید مدافع حرم
سید هادی علوی نسب
سالروز شهادت
@modafeanharam77
به گزارش جام جم آنلاین، فریدون حالا چهاردهمین شهید مدافع حرم استان کرمانشاه است، پاسداری که قبل از شهادت 14 ماه و 15 روز اسیر بوده و شکنجه های زیادی را تحمل کرده ؛ آنقدر که پیکرش بعد از شهادت به سختی شناسایی شده. از شهادت او حدود 10 ماه می گذرد و خانواده اش هنوز که هنوز است به جای خالی اش در خانه عادت نکرده اند. آنها هنوز که هنوز است دلتنگ مردی می شوند که می گفت کاش شهید بشوم و از دنیا بروم. بهانه ما برای گفت و گو با شهلا امیریان، همسر و جواد فرزند بزرگ این شهید، ماجرایی است که بر او گذشته؛ داستان عشق بی پایانی که او را از ایران به سوریه رسانده است.
آقای پدر موقع شهادت چندساله بود؟
پدرم متولد سیزدهم اسفند 1355 بود و پانزدهم بهمن 1395 هم شهید شد، یعنی حدودا 40سال. البته این سالهای آخر همیشه می گفت که من زیاد زنده نمی مانم. حتی یادم است قبل از اعزامش به سوریه و پیش آمدن ماجرای اسارت و شهادت، می گفت که من تا دوسال بیشتر زنده نیستم، فرصت زیادی ندارم.
چرا این حرف را می زد؟
همسر شهید: حاج فریدون خیلی طالب شهادت بود، همیشه می گفت انسان بالاخره یک جوری از این دنیا می رود، اما من دوست دارم با افتخار از دنیا بروم ، می گفت شهلا دعا کن افتخار شهادت نصیبم بشود. حتی وقتی می گفت که دوسال بیشتر زنده نیستم و من اعتراض می کردم که چرا این حرف را می زنی، ما سه تا بچه داریم که هنوز سروسامان نگرفته اند، می گفت نه! من می دانم این اتفاق می افتد.
وقتی بحث اعزامش به سوریه مطرح شد نگران نشدید؟
واقعیتش را بگویم چرا . هم من، هم بچه ها خیلی نگران شدیم. حتی بار اولی که مطرح کرد که می خواهد به سوریه برود ما مخالفت کردیم.
چه سالی بود؟
92، آن موقع تلویزیون صحنه های جنایت های داعشی ها را در سوریه نشان می داد و یادم است همسرم هروقت این صحنه ها را در اخبار می دیدید، گریه می کرد و به ما می گفت شما نگذاشتید من بروم. من اینجا راحت در امنیت نشسته ام و آنها در این وضعیت هستند؛ وظیفه من بعنوان یک مسلمان دفاع از آنهاست اما شما مانعم شدید. به خاطر همین حرف ها ، سال 94 وقتی دوباره مسئله رفتن به سوریه را با من و بچه ها مطرح کرد، دیگر مخالفت نکردیم، دیدیم در تمام این مدت ، بحث دفاع از حرم و مردم مظلوم سوریه از ذهنش بیرون نرفته و آرزوی قلبی اش همین حضور و دفاع است و باید کمک کنیم به آرزوی قلبی اش برسد.
فرزند شهید : بابا تا قبل از اعزامش به ما حرفی نزده بود، این دفعه موقع رفتن موضوع را به ما گفت. به من گفت که ببین جواد جان، من پاسدارم، سپاهی ام، لباس سبز برتن دارم. ما در احادیث مان داریم که اگر مسلمانی ندای مظلومی را بشنود و به یاری اش نشتابد، مسلمان نیست، من هم الان این ندا را شنیده ام و وظیفه دارم کمک حال این مردم باشم. وظیفه دارم از حرم حضرت زینب (س) دفاع کنم. من برخودم واجب می دانم که در این نبرد حضور داشته باشم.
چه تاریخی اعزام شد؟
بیست وهشت آبان 1394.
وقتی سوریه بود با هم ارتباط داشتید؟
بله با هم صحبت می کردیم، طبق همین صحبت ها دوره ماموریت اول پدرم تمام شده بود و قرار بود سه روز بعد از تاریخی که اسیر شد به ایران بگردد، اما همان زمان عملیات مهمی در خان طومان اتفاق افتاد و پدر هم در جریان همین علمیات اسیر شد.
چطور این اتفاق افتاد؟
عملیات خان طومان با اینکه مربوط به گردان بابا نمی شد اما وقتی که بابا صدای کمک خواهی بچه ها را پشت بیسیم شنیده بود، به همراه دو نفر دیگر از دوستانش داوطلب شده بود که به این نیروها کمک کند.در جریان همین کمک رسانی بود که توسط نیروهای گروهک تروریستی فیلق الشام، غافلگیر و اسیر می شود.
شما خبر اسارت را چه زمانی شنیدید؟
یک روز بعد از اسارت شان، پدرم 29 آذر 94 اسیر شده بود، از صبح روز سی ام هم عکس اسارت در فضای مجازی منتشر شد.
این عکس را دیدید؟
بله همان روز از طریق تلگرام، من این عکس را دیدم و فهمیدم که بابا اسیر شده، در این عکس بابا دستش را پشت سرش گذاشته روی زمین زانو زده اما در صورتش هیچ نشانه ای از ترس و وحشت نیست. برعکس یک لبخندی هم روی صورت دارد.
اولین نفری که از خانواده شما این عکس را دید و متوجه اسارت ایشان شد چه کسی بود؟
اولین نفر عمویم بود . حدود ساعت 9 صبح پسرعمویم به من زنگ زد و گفت از پدرت خبر داری؟ تماس گرفته؟ گفتم آخرین بار سه روز پیش با هم حرف زدیم. چطور؟ گفت هیچی! کاری نداری خداحافظ. بعد دوباره تماس گرفت و گفت داخل مغازه چندتا کار دارم می آیی کمک؟! قبول کردم از خانه زدم بیرون اما هنوز به سرکوچه نرسیده بودم که دیدم عمویم و پسرعمویم کنار هم ایستاده اند، هنوز نزدیک شان نشده بودم که دیدم هردو نفر زدند زیر گریه. همانجا یک دفعه زانوهای من سست شد و خوردم زمین. پرسیدم اتفاقی برای بابا افتاده؟ آنها گفتند نه نگران نباش. گفتم شهید شده؟ گفتند نه .اسیر شده.این را که شنیدم از هوش رفتم. مانده بودم چطور این خبر را به مادر و خواهرهایم بگویم.
خانم امیریان شما چطور؟ وقتی شنیدید که همسرتان اسیر شده چه احساسی داشتید؟
خیلی لحظه سختی بود، وقتی شنیدم حاج فریدون اسیر شده، انگار زمین و آسمان برای من در یک لحظه زیرو رو شد. همان موقع صحنه سربریدن های اسرا توسط داعشی ها در نظرم آمد، چون در اینترنت دیده بودم که با اسرایشان چطور رفتار می کنند. فقط جیغ می زدم و می گفتم الان چه بلایی سرش می آورند؟! اما پسرم دلداری ام می داد و می گفت نگران نباش، انشالله که اتفاقی نمی افتد. می گفت نیروهای ایران پیگیر کار مبادله هستند.
روزهای اسارت ایشان به شما چطور گذشت؟
همسر شهید : خیلی سخت، بی خبری خیلی سخت است، تا یک مدت زیادی اصلا نمی دانستیم زنده است یا نه. بعد همیشه فکر می کردم الان در چه حالی است؟ غذا دارد بخورد؟ در این سرمای زمستان لباس گرم دارد؟ سقف و سرپناه دارد؟ الان شکنجه اش می کنند؟ جای سالم توی بدنش مانده؟! هی این فکرها می آمد توی ذهن ما و خیلی سخت بود.
فرزند شهید: روزهای خیلی سختی را گذرانیدم. به نظر من شنیدن خبر اسارت از شهادت خیلی سخت تر است. اسارت هر روز و هر لحظه اش چشم انتظاری است، ما مدام منتظر بودیم یک خبری از بابا به ما برسد. در این مدت به مادربزرگم آنقدر فشار عصبی وارد شد که توانایی راه رفتن را از دست داد و پدربزرگم آایمر گرفت. مادر و خواهرهایم شب و روز کارشان گریه بود. ببینید درباره سختی دوران اسارت همین را بگویم که بابا وقتی اسیر شد 103 کیلو وزن داشت اما وقتی برای اولین بار خبری از زنده بودن ایشان در دوران اسارت به ما رسید یعنی هفت ماه بعد از اسارت شان وقتی دوباره عکسی از ایشان به دست ما رسید، وزن بابا نصف شده بود.
در این مدت با هم ارتباط هم داشتید؟
تقریبا همان هفت ماه بعد از اسارتش بود که از طریق یک شماره تلگرام به ما پیام داد که من زنده ام خیال تان راحت باشد.
چطور این اتفاق افتاده بود؟
جزئیات دقیقش را نمی دانیم. اما انگار آنها روی بابا یک عمل جراحی سنگین انجام داده بودند که ما باز هم از جزئیاتش خبر نداریم، اما برای اینکه بتوانند او را زنده نگه دارند ، او را به یک بخش دیگر فرستاده بودند و در آنجا یک مرد میانسالی مسئولیت مراقبت از بابا را به عهده گرفته بود که بابا ، با این فرد دوست شده بود و از طریق تلفن همراه همان فرد برای ما در تلگرام پیام می فرستاد. البته به زبان محلی کردی پیام می فرستاد تا کسی جز خود ما متوجه نشود.
پیام هایش خاطرتان است؟
بله .بعد از اینکه ما را از زنده بودن خودش مطمئن کرد ، پیام داد که از بچه ها تقدیر و تشکر کنید که پیگیر کارهای من هستند. می گفت: ما همه سربازان آقاییم. به دوستانم سلام برسانید و بگویید کارها را سرصبر انجام بدهند. حتی بابا یک بار از طریق همین پیام ها ، زمان یکی از عملیات های این گروهک تروریستی را لو داد و ما هم به دوستانش اطلاع دادیم.
می دانستید در کدام منطقه است؟
بله در ادلب بود. ما در این مدتی که نگهبانی ایشان برعهده همان فرد میانسال بود از بابا خبر داشتیم اما یک دفعه این ارتباط قطع شد و پانزدهم بهمن 1395 هم که بابا را شهید کرده بودند اما ما نمی دانستیم تا اینکه چهار ماه بعد از شهادت ایشان بالاخره تبادل به نتیجه می رسد و آنها پیکر بابا را تحویل نیروهای ایرانی می دهند. اما چون بابا زیر شکنجه شهید شده بود، شناسایی اش خیلی سخت بود، بینی اش شکسته بود، سرش شکسته بود، دست ها شکسته بودند، آنها خیلی بابا را اذیت کرده بودند آخرش هم با دوتا گلوله که یکی به قفسه سینه و یکی به قلبش خورده بود او را شهیدکرده بودند.
شما برای شناسایی پیکر ایشان رفتید؟
وقتی پیکر بابا به تهران رسیده بود اول عمویم رفت بعد ما رفتیم معراج شهدا.
دقیقا مدت اسارت پدر شما چقدر بوده؟
14 ماه و 15 روز.
فهمیدید که چرا بعد از این همه مدت اسارت ، ایشان را شهید کردند؟
ما روایت های مختلفی از دلایل شهادت ایشان شنیدیم. یکی ازهمرزمانش که با او اسیر شده بود گفت که ما در یک موقعیتی موفق به فرار شدیم اما در طول مسیر حاجی زخمی شد و دوباره اسیر شد اما من فرار کردم و او را بعد از اسارت مجدد، شهید کردند. ایشان از روزهای اسارت پدر و شکنجه های مداومشان هم خاطرات زیادی را برای ما تعریف کرد، مثلا گفت که همان روز اول آنها را آنچنان کتک زده بودند که فک پدر شکسته بود، یا مثلا می گفت که در چند ماه اول اسارتشان ، آنها در یک اتاقک یک متر و نیمی گذاشته بودند و تنها در ساعت هایی که آفتاب خیلی داغ بود از این اتاقک بیرون می آوردند و چندساعت زیر آفتاب داغ سوریه نگه می داشتند.
وقتی این همه شکنجه را که پدر تحمل کرده مرور می کنید ناراحت نمی شوید؟
واقعیتش این است که پدر من واقعا یک انسان شجاع و صبور بود که این همه مدت در اسارت دوام آورد. وجود پدر افتخار ماست، پدر همیشه یک جمله داشت و می گفت اگر می خواهید کاری را انجام بدهید فقط برای رضای خدا باشد ، می گفت هر قدمی که برمی دارید برای رضای خدا باشد. ما هم همیشه با خودمان می گوییم که او برای رضای خدا رفت و این سرنوشت نصیبش شد، شهادت هم که نصیب هر بنده ای نمی شود.
همسر شهید: من وقتی خبر شهادت حاج فریدون را شنیدم یاد حرفهای روزهای قبل از ازدواجمان افتادم ، موقعی که ایشان به خواستگاری ام آمده بود. آن موقع به من گفت که من یک نظامی هستم، یک پاسدار هستم، برای دفاع از اسلام، برای دفاع از کشور هرجایی باشد می روم و جانم را هم در این راه می دهم.من وقتی خبر شهادت را شنیدم ، دیدم او به اعتقاداتش که از روز اول زندگی همراهش بود همیشه پایبند بود و در این راه جانش را هم داد. حقیقتش را بگویم الان من و بچه ها خیلی دلتنگش می شویم جایش بین ما خالی است اما وقتی با خودمان فکر می کنیم که به آرزوی قلبی اش رسیده و با افتخار شهادت از دنیا رفته ، ته دلمان خوشحال می شویم که پیش خدا اینقدر عزیز بوده.
وصیت نامه شهید محسن حججی
از همه ی خواهران عزیزم واز همه ی ن امت رسول الله میخواهم روز به روز حجاب خود رو تقویت کنید ؛ مبادا تار مویی از شما نظرنامحرمی را به خودجلب کند☝️ ؛ مبادا رنگ ولعابی برصورتتان باعث جلب توجه شود؛ مبادا چادر را کنار بگذارید . همیشه الگوی خود را حضرت زهرا(س) و ن اهل بیت قرار دهید .
همیشه این بیت شعر را بیاد بیاورید
آن زمانی که حضرت رقیه(س) خطاب به پدرش فرمودند :
غصه ی حجاب مرا نخوری باباجان
چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز
@modafeanharam77
گمنامی را دوست داشت
در وصیت نامه اش به این نکته صریح اشاره کرده بود که
مرا غریبانه تحویل بگیرید، غریبانه تشییع کنید، و غریبانه در بهشت معصومه، قطعه_31 به خاک بسپارید.
برای گمنام ماندنش تدبیری هم اندیشیده بود
وصیت کرده بود که چیزی روی قبرش ننویسیم
فقط بنویسیم :
پر کاهی تقدیم به پیشگاه حق تعالی
شهید احمد مکیان
شهید مدافع حرم
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
بیشتر مواقع حتی نماز صبح راهم با جماعت می خواند
تو منزل که بود می گفت:
پاشین به جماعت بخونیم چرا الکی ثواب رو با تکی خواندن هدر بدیم⁉️
شهید مدافع حرم
علی سیفی
ایام شهادت
@modafeanharam77
بسم رب الشهداء
یارفیق من لارفیق له
سال گذشته بود که روز17خرداد میان بهت رفقا خبری دست به دست شد
که دیروز جواد تو سوریه استان حما روتپه های شیخ هلال ازروی زمین پرکشید ورفت
صبح روز 17خرداد حدود ساعت هفت ونیم بود که تلفنی از تهران بهم زده شد
و منِ خواب و بیداری تلفن را جواب دادم که خیلی بااحتیاط بهم گفتند که
رفیقت دیشب توعملیات آزاد سازی شاهدهای 9و10 توروستای شیخ هلال به شهادت رسیده
زانوهام سست شد، ناخودآگاه نشستم زمین وسرم راگرفتم،
سعی میکردم باور نکنم و با خودم مدام کلنجار میرفتم که شاید تلفن اشتباهی بوده ویا.
تا اینکه چند دقیقه بعد تلفن بعدی خبر را تایید کرد
وقتی که جزییات را پرسیدم گفتند
پیکر مطهرش هم مانده واین خبرداغ شهادت را دوبرابر کرد.
نمیدونستم کجابرم و با کی این خبر را در میون بذارم
تا اومد ظهربشه خبر همه جا پیچید وهمه تلفن میزدند که صحت خبر را بپرسند
هرکسی زنگ میزد سراغ پیکر جواد را میگرفت وچه روز سختی بود که بخوای خبرشهادت عزیزترین رفیقت را به مردم و رفقا بگی .
شهادت جواد کمرشکن بود رفقا هرکسی گوشه میرفت وگریه میکرد.
سنگ صبورم شده بود شهدای گمنام تنهاجایی که رفقا کمی آروم میشدند اونجا بود شب وروز کنارشهدای گمنام ازشون میخواستیم که از جواد بخواهند برگرده
منم یقین داشتم جواد دوباره برمیگرده
چون خودش گفته بود میام. اما نبود پیکرش تواین چند روز فقدان شهادتش راچند برابر کرده بود.
داغ رفیق
شھیدجوادمحمدی
شھید روزه دار
@modafeanharam77
حب الحسین (؏)
اسرار شهـداست .
در مسیر شهــدا بایستی
از راه حسین (؏) پیروی نمود
ڪہ دوست داشتن ولایت ، همان
دوست داشتن حسین (؏) میباشد.
سومین شهیدمدافعحرم دُرچه اصفهان
شهادت: ۹۵/۳/۲۰ (سوم ماهرمضان)
دستنوشته
شهیـد مهدی اسحاقیـان
سالروز شهادت
@modafeanharam77
توی گردان!
ما به گروه اخراجی ها معروف بودیم ،چون خیلی شلوغ می کردیم
حاج مهدی فرمانده گروهان مون بود و ماهم دستورات شو مو به مو انجام میدادیم
ولی خوب باز شیطنت مون زیاد بود، حاجی هیچ وقت به ما کوچکترین حرفی نمیزد و اجازه نمی داد کسی به ما حرف بزنه،بلاخره محیط نظامی بود و ماهم یک فرد نظامی✌️.
یادمه حاج مهدی میگفت بچه ها ان شاء الله پس از برگشتمون به ایران همه شما ها رو مجدد جمع میکنم از شما فیلم اخراجیهای ۴ رو می سازم
رابطه صمیمی حاج مهدی با رزمندگان فاطمیون زبانزد همه بود سایر رزمندگان حاضر در منطقه مایر به تعجب میگفتند : یه فرمانده ایرانی اومده مثل مصطفی صدر زاده ، رابطه گرمی با بچه های افغانستانی برقرار کرده رزمنده های فاطمیون هم خیلی دوستش دارن ، حتی این موضوع به گوش (حاج قاسم) هم رسیده بود!!
موقع برگشت به ایران، تو راه همه ی این بچه ها با چشمانی اشکبار و غمناک از حاج مهدی عذرخواهی کردندو حلالیت گرفتند،
می گفتن: فرمانده شرمنده که داریم تنهات میزاریم، شرمنده ایم که شب عملیات نتونستیم عقب بیاریم ات،شرمندایم که نتونستیم سرباز خوبی برات باشیم، آخه حاج مهدی تنها شهید گروهانمون بود!!!
حالا ،اصلا باورم نمیشه که حاج مهدی که مثل یک پدر واقعی برامون بود، در جمع ما نیست!خدا کنه در آخرت شفیع ما باشه، ما هم پاسدار خونش باشیم ،انشاءالله
شهید مدافع حرم حاجمهدیقاسمی ملقب به ابومائده
راوی:رزمنده لشکر فاطمیون
@modafeanharam77
چهارشنبه بود و وقت اذان صبح برای نماز بیدار شدم.
وضو گرفتم و با سجاده شهید مهدی نماز خواندم .
به یاد سال گذشته افتادم که به مهدی زنگ زده بودم و گفتم مهدی جان سر نماز برای من دعای ویژه بکن.
و شهید مهدی با خنده گفته بود، اگر دعایم میگرفت برای خودم دعا می کردم .
به یاد این موضوع که افتادم گریه امانم نداد.
به مهدی گفتم؛ بی معرفت دیدی دعایت گرفت و به آرزویت رسیدی️
حالان نوبت من است که برایم دعا کنی.
همان روز هنوز اذان ظهر را نگفته بودند ، توی خیابان بودم که تلفن زنگ زد و مشکلی که داشتم حل شد
از اینکه شهید مهدی برایم دعا کرده بود تا مشکلم حل شود، زدم زیر گریه و گفتم آقا مهدی معرفت تو قبلا به ما ثابت شده بود.
شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی
@modafeanharam77
وقتی فکرهادی اذیتمان میکرد که در تنهایی وشهرغریب دارد زندگی میکندوبااو تماس میگرفتیم یکجوری باماحرف میزد که دلواپسی هایمان رابرطرف میکرد وخیال مان آسوده میشد.
هیچ وقت به این فکر نمی کردم که روزی هادی با داعشی روبه رو باشد.
اصلافکر نمی کردم شرایط هادی اینجوری باشد.
فکرمیکردم هادی چندسال دیگربرمیگرددایران ومابایک طلبه بالباس ت مواجه می شویم باهمان محاسن ولبخندهمیشگی.
اصلاهیچ وقت فکرنمیکردم اورادرلباجنگ ببینم حتی تصورش راهم نمیکردم کسی که همیشه اوضاع درس خواندن وطلبگی اش رادرنجف آرام توصیف میکردبرای جنگ بایک داعشی آماده باشد.
هادی را باتمام تفاوت هایش یک آدم عادی میدانستم فکرنمی کردم جنگیدن بایک داعشی دغدغه هادی باشد.
فکر نمی کردم عشق به اهل بیت(ع) تاحدجان دادن برایش مهم باشد.
شهید هادی ذالفقاری
به نقل ازخانواده شهید
@modafeanharam77
همسرشهید
سجاد همیشه با وضو بود. خیلی از غیبت کردن بدش میآمد. یکی از بارزترین ویژگیهایش حیا و سر به زیری بود. از حقوقی که داشت برای انجام کارهای خیر هزینه میکرد. در انجام مسئولیت بالاترین دقت عمل را داشت. با بچهها مانند خودشان بود. زبان آنها را خوب متوجه میشد. وقتی از سر کار میآمد پسرمان حامد را با خودش بیرون میبرد و میگفت: از صبح با شما بود حالا وظیفه من است که او را سرگرم کنم. یکی از دلایلی که سجاد خودش را به جمع شهدای حرم بیبی رساند، اخلاص و پاکیاش بود. بسیار با خلوص نیت کار میکرد. بارها به خودم میگفتم: خدایا شکرت که بندهای به این خوبی آفریدی. همسرم بسیار شیفته اهل بیت بود. ارادت ویژهای به حضرت زهرا(س) داشت در نهایت هم مثل او به شهادت رسید.
شهیدمدافع حرم سجاد دهقان
@modafeanharam77
عاشق شهادت
چندین مرتبه مشاهده کردم که شهید هنگام تماشای صحنه شهادت رزمندگان در فیلمهای دفاع مقدس اشک میریزد و میگوید، دوست دارم روزی من را با نام شهید صدا کنند. من فقط شنونده حرفهای شهید بودم و این سخن را آرزوی کلامی میدانستم، هرچند که برای من دلهره و نگرانی به همراه داشت.
راوی همسر شهید
مدافـــــع حـــــرم
شهیـد امیـــــر کاظـــــمزاده
@modafeanharam77
وقتی ثاقب نیت جهاد در جبهه مقاومت را کرد مانعش نشدم. زمانی که میخواست راهی ایران شود به من گفت شما خیلی زود به صحن حضرت معصومه(س) میآیی و روی جنازه من شیون میکنی . این را که گفت ته دلم خالی شد. نگران تنهاییام شدم و به ثاقب گفتم: شما خاطر من را نمیخواهی، منی که هنوز دستانم به حنای روز عروسیام رنگین است . شما خاطر مادر جوانت را نمیخواهی.
ثاقب در جواب من گفت: من از تو سؤالی دارم. فرض کن آن دوستان و همرزمانی که با من در حال رزم هستند اگر اتفاقی برایشان بیفتد، شهید یا مجروح شوند، من به کمکشان نروم و پیکر و بدنشان را به عقب نیاورم⁉️ اجازه بدهم که پیکرشان دست تکفیریهای داعشی بیفتد، میدانم که اگر بروم شاید کشته شوم آیا واقعاً نباید بروم؟
نمیدانم ثاقب چگونه نحوه شهادتش را در این سؤال برای من روشن و واضح بیان کرد.
همرزمانش میگفتند وقتی فرمانده حاج حیدرشهید شد، کربلا» برای آوردن حاج حیدر جلو رفت و خودش را روی پیکر حاج حیدر انداخت تا شاید تیر و ترکش کمتری به بدن شهید اصابت کند. در نهایت زمانی که میخواست پیکر شهید حاج حیدر را به عقب بیاورد با اصابت تیر به قلبش به شهادت رسید.
دوستانش میگفتند یکی از وصیتهایش این بود که من دوست دارم و آرزو میکنم گمنام شوم و جنازهام بازنگردد. دوست دارم مانند ابا عبدالله(ع) که سه روز پیکرشان بدون کفن روی زمین گرم کربلا مانده بود، حتی به اندازه همین سه روز مفقود بمانم و در انتها به آرزویش رسید و حالا بعد از یکسال و نیم پیکرش شناسایی شد
شهید ثاقب حیدر با نام جهادی "کربلا"
شهیدپاڪستانی از لشگر زینبیون
حاج قاسم سلیمانی درباره دلاورمردی و شجاعت این شیر مدافع حرم، توجمع رزمندههای زینبیون گفته بود که؛ "ڪربلا فرزند منه"
@modafeanharam77
ایمان اجازه نداد.
الگوی دانشجویی
یکی از کلاسهامون عملی بود
و استاد گفت:باید دخترها هم توی گروه عملی باشن
و توی این کار عملی، دخترها مجبور بودن بدون چادر باشن.
اما ایمان توی اون گروهی که بود
اجازه نداد دخترها چادر از سرشون بردارن
و بهشون گفت:"شما برید کنار بایستید، ما خودمون انجام میدیم.
اگر استاد هم پرسید، میگیم دخترها هم انجام دادن"
روایتی از دانشجوی هم دوره با شهید
حجاب
حجاب برتر چادر
حجاب فاطمی
@modafeanharam77
یک شب خواب دیدم یکی آمد و به من گفت که دوست داری پدر شهید شوی؟ من درجواب گفتم بدم نمیآید، ولی پسرم دو هفته دیگر ازسوریه برمی گردد. ناگهان از خواب پریدم و به فکرفرو رفتم.
یک ماه به جشن تولد 26 سالگی اش مانده بود که دختر دلبند 14 ماهه اش را برای همیشه تنها گذاشت و به آرزوی دیرینه اش که شهادت بود دست یافت جز اولین ها بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد، چند سفر به شام داشت اما گویا قسمت شهادت او در این سرزمین نبود، پس از بازگشت از سوریه و تنها چند روز پس از اینکه به عراق برای مبارزه با تکفیری ها می رود در منظقه ای نزدیک مرز مهران به شهادت می رسد. می گویند علیرضا اولین شهید مدافع حرم در عراق است. پدرش از نجابت و مظلومیت پسرش به نیکی یاد می کند و اینکه در سفری که باهم به کربلا می روند، امضای شهادتش را آنجا از امام حسین (ع) و حضرت عباس (ع) می گیرد. در ادامه گفت وگوی دفاع پرس را با حسین مشجری» پدر شهید مدافع حرم علیرضا مشجری» و رزمنده دوران مقدس می خوانید:
پسرم در روز 24 تیرماه 1367 در تهران به دنیا آمد. بچه درسخوان و باهوشی بود. و ازهمان دوران کودکی در برنامه های مختلف دینی و مذهبی در محافل و مساجد حضور فعالی داشت. سر به زیر و محجوب بود و احترام به بزرگتر را واجب می دانست.
راوی:پدرشهید
شهید علیرضا مشجری
ایام شهادت
@modafeanharam77
یک رفیقی داشتیم به اسم آقا هادی
از طلاب و بزرگان حوزه علمیه امیرالمومنین ع شهرری بود..
با شهید خلیلیی خیلی رفیق بود.
بعد شهادت رسول خلیلی یه روز گفت رسول یه شب قبل اینکه بره سوریه اومد و یه سوال ازم پرسید و بعدش گفت تا زنده ام جایی نقل نکن.
با تعجب گفتم چی پرسید؟!
گفت رسول ازم پرسید معنی کلمه (ذاب) به فارسی چی میشه؟!
گفتم یعنی دفاع یا دفاع کننده.چطور؟!
شهید خلیلی گفت: میشنوم تو گوشم یه نوایی میگه هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله .
آقا هادی میگفت رسول بغض کرد و گفت هادی فردا دارم میرم سوریه.
ان شاءالله که بتونم از حرم دختر رسول خدا دفاع کنم.
راوی:یکی از دوستان شهید
رسول خلیلی
تولد : ۱۳۴۶/۱/۱۷ بندر انزلی
شهادت : ۱۳۹۵/۲/۱۷ خانطومان
از آنجا که آقا جواد روحیه ای انقلابی و فعال داشت همزمان با اوایل تشکیل سپاه پاسداران به عضویت سپاه درآمد.
با شروع جنگ تحمیلی در میدان های جنگ حضور داشت. سال ۶۷ برادرش جمال» در خاک زبیدات عراق به شهادت رسید و مفقودالاثر شد و ۸ سال بعد در ایام محرم پیکر برادر به کشور بازگشت و به فراغ مادر پایان داد.
شهید دوربین از جمله نیروهای فعال انقلابی و مذهبی در شهر بندرانزلی بود که با وجود بازنشستگی در سال ۸۹ به صورت داوطلبانه برای عزیمت به سوریه نام نویسی کرد و سرانجام در ۱۷ فروردین ماه به سوریه اعزام شد و یک ماه بعد در ۱۷ اردیبهشت سال ۹۵ در پی حمله تروریست های تکفیری به مستشاران ایرانی به همراه تعدادی دیگر از نیروهای ایران در خانطومان حلب به شهادت رسید. از این شهید سه پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
شهیدجواد دوربین
@modafeanharam77
حب الحسین (؏)
اسرار شهـداست .
در مسیر شهــدا بایستی
از راه حسین (؏) پیروی نمود
ڪہ دوست داشتن ولایت ، همان
دوست داشتن حسین (؏) میباشد.
سومین شهیدمدافعحرم دُرچه اصفهان
شهادت: ۹۵/۳/۲۰ (سوم ماهرمضان)
دستنوشته
شهیـد مهدی اسحاقیـان
سالروز شهادت
@modafeanharam77
از شیرینیهای سنتی به ویژه شیرینی پادرازی برای الیاس پختم تا در سوریه خود و همرزمانش بخورند، به او گفتم مقداری از شیرینیها را هم برای خادمان حضرت زینب(س) ببرد.
وقتی برای بار آخر بعد از اعزام از پشت تلفن به من زنگ زد گفت: که این سفارش من را انجام داده است صدایش از پشت تلفن گرفته بود و بهخوبی حس میکردم گریه کرده.
در آخرین صحبتهایمان به من وصیت کرد که فراموش نکنم که همیشه کنار همسر و فرزندانش باشم و نگذارم تنها بمانند.
متأسفانه بعد از شهادت برادرم گاهی بسیار بیتابش میشدم و دلتنگی برای الیاس اذیتم میکرد بااینحال هیچگاه از رفتن او برای دفاع از حریم اهلبیت(ع) ناراحت و پشیمان نبوده و نیستم
من معتقدم شهدا برگزیده شده خداوند برای قرار گرفتن در این راه هستند و براساس راهی که اعتقادات آنها نشان میدهد حرکت میکنند و همین موجب شده با ثبات و محکم در این مسیر قدم بردارند. به نظرم این برگزیده شدن یکروزه به وجود نمیآید بلکه از همان کودکی نشأت میگیرد.
الیاس همیشه تأکیـــد داشت پیرو ولایتفقیه باشیم و به بانوان هم سفارش میکرد حجاب خود را همواره حفظ کنند. این سیره همه شهدا چه در ایام دفاع مقدس و چه اینک در میان شهدای مدافع حرم دنبال و نسل به نسل انتقال داده میشود.
راوی: خواهر شهید
شهید الیاس چگینی
شهید جاویدالاثر مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
می گفت :
هر وقت دوباره دَری
براے جهــاد باز شـود
من اولیننفر خواهم بود .
با ۴۵ سال سن، سه فرزند قد و نیم قد داشت. علی ۱۷ ساله، غزل ۱۱ ساله و ایلیا ۹ ساله است کارش لوله کشی پلی اتیلن ساختمان بود
هرچند که ۳۰ سال پیش وقتی یک نوجوانِ ۱۵ ساله بود، لباس رزمندگان را پوشید و به جبهه رفت و ۹ ماه در جبههها جنگید، اما به اندازه سه دهه از آن روزها و حال و هوای جبهه فاصله گرفته بود. صاحب اهل و عیال شده بود و سرش به زندگیاش گرم بود. اما کسی درست نفهمید چطور عشق به حرم حضرت زینب(س) و خوابی که در این باره دیده بود، او را از میان دغدغههای روزمره بیرون کشید و غیرتمندانه راهی سوریه کرد تا این بار نامِ مدافع حرم را در دفتر زندگیاش ثبت کند و با همین مدال افتخار هم به شهادت برسد .
۱۱ ماه دوندگی کرد ، به این در و آن در زد تا راهی برای رفتن به سوریه و قرار گرفتن در مقابل داعش پیدا کند. چند بار مهیای رفتن شد اما هر بار قرار به هم میخورد تا اینکه بالاخره رمضان سال ۱۳۹۵ قرعه به نام او افتاد و با بسیجیان عازم حرم بی بی شد. بعد از مدتی هم خبر شهادتش آمد .
شهید مدافعحرم مهدی بیدی
سالروز شهـادت
@zakhmiyan_eshgh
شهیـد اســــدالله ابراهیمی
فــــرازےازوصیتنــــامہ
ای همه کسانی که این پیام به آنها میرسد؛ بدانید که مردم هر عصر و زمانی، با ولایت ولی امر بر حق زمان خود آزموده خواهد شد و هر کسی به میزان اطاعت پذیری از رهبر الهی خود، در این آزمون سخت پذیرفته خواهد شد، پس قدر این نعمت را که همان ولایت فقیه و بخصوص رهبر عزیز، بصیر و مظلوممان، امام ای است، را بدانید و در اطاعت از ایشان کم نگذارید، که بدون شک اطاعت و پیروی از ایشان، همان اطاعت و پیروی از پیامبر اعظم(ص) و ائمهمعصومین(ع) میباشد.
ســالــــروزشھــــادتـــــــــــــ
@zakhmiyan_eshgh.
یکی از همراهان رهبر انقلاب نقل میکند: یک شب که به منزل شهیدی رفته بودیم، پس از احوالپرسی و گفتگو، موقع خداحافظی یکی از اعضای خانه جلو آمد و گفت: دو نفر از فرزندان شهدا که الان اینجا هستند، صیغه محرمیت خواندهاند، خیلی دوست دارند صیغه دائم آنان را شما بخوانید. فرمودند: اشکال ندارد، میگویم یک وقت مشخص کنند، بیایند دفتر. گفتند: دوست داریم همین الان انجام شود. فرمودند: مانعی ندارد. اما به شرطی که مهریه بیش از ۱۴سکه نباشد. گفتند: مهریه ۱۰۰سکه بهار آزادی است. چند لحظه سکوت بود و سکوت. ناگهان دختری که ظاهراً همان عروس خانم بود جلو آمد و گفت: من بقیه را بخشیدم. مهریه فقط ۱۴ سکه باشد‼️
مراسم اجرا شد و عروس و داماد هر کدام سکهای از دست آقا هدیه گرفتند‼️
کتاب یک سبد گل محمدی، گوشههایی از زندگی رهبر انقلاب، نوشته: محسن حدادی
@Ahmadmashlab1995
زاده شدیم برای رفتن، نه برای ماندن.
و چه نیک رفتنیست، غلتیده در خون.
و بدا بحال ما جاماندگان.
شهید محمدامین کریمیان
نخبه حوزه و دانشگاه
سالروز شهادت
کلام شهید:
خدایا میگویند بزرگ ترین شڪست از دست دادن ایمان است؛ بصیرتے بہ من عنایت ڪن ڪہ دراین روزهای سخت امتحان روزگار شرمنده ی شهدا نشوم.
@zakhmiyan_eshgh
برای انجام یک دوره آموزش غواصی رفته بودیم قشم.
چند روزی که گذشت و جاهای مختلف رفتیم و یه دوری تو پاساژا زدیم و در نهایت شب آخر می خواستیم بریم یکى از مراکز خریدِ معروف قشم .
به مسعود گفتم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بریم، نمیومد و دلیلشم نمی گفت.
و از اونجایی که اگه نمیومد به ما هم خوش نمی گذشت به حاجی گفتم که مسعود نمیاد؛ شما بهش بگی نه نمیگه.
بعد از گفتن حاجی، بلند شد
وباکمال عصبانیت به من گفت
اگهبیاموبهگناهکشیده بشم تومسولیتشوقبولمیکنی⁉️
اون موقع خندیدم ولی الان وقتى یاد اون حرف مسعود مى افتم،
فقط گریه مى کنم به حال خانم هایى که ارزش خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به گناه افتادن جوونا میشن.
مسعود از چشم هاش مراقبت کرد که خدا خریدارش شد.
هرکس می خواد راه مسعودو بره یه راهش اینه که از چشماش مراقبت کنه.
شهید مدافع حرم
مسعود عسگری
مزار واقع در بهشت زهرا (س)
@modafeanharam77
از کودکی مهربان و بااخلاق بود.
ما خانوادهای مذهبی هستیم.همسرم نیمی از قرآن کریم را حفظ بود.
اهل خمس و نماز_شب بود و دوست داشت پسرانمان پاسدار شوند، در کل همگی در هیئات مذهبی و مسجد حضور فعال داشتیم.
روح الله آدم شوخ طبعی بود.
در منزل و محل کارش خیلی خوش اخلاق بود.بیشتر روزها مأموریت بود. آن وقتهایی هم که در منزل بود.به بچهها رسیدگی میکرد.
از روز اول که به خواستگاری آمد گفت:من فدایی رهبرم هر وقت رهبر دستور دهد جانم را فدایش میکنم. ✌️.
دوران دبیرستان روح الله چون همسرم برقکار بود به آمل آمدیم،۱۳ سال پیش همسرم به رحمت خدا رفت.و پسر شهیدم سرپرستی ما را برعهده گرفت.
ما به پسرم خیلی احترام میگذاشتیم.
راوی:مادرشهید
روح الله سلطانی
ایام شهادت
@modafeanharam77
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
همه جا
دنبالِ
تو
میگردم.
.
ریف جنوبی حلب
تیپ همیشه پیروز سیدالشهداء
حاج عمار
شهیدمحمدحسین محمدخانی
شهید میثم مدواری
شهید قدیر سرلک
شهید روح الله قربانی
شهید سعید سیاح طاهری
شهید شیخ جابر زهیری
شهید مصطفی صدرزاده
و . @sangar_neveshteh2
@bi_to_be_sar_nemishavadd
ستار همیشه آرزوے شهادت داشت و در این مدت ۴ سال زندگے مشترڪمان بارها از شهادت حرف مےزد و مےگفت زندگےحقیقے من در آن دنیاست، او حتے از مڪان و زمان شهادتش خبر داشت.
عشق به اهل بیت (ع) قدمهاے شهید عباسےرا در مسیر شهادت استوار ڪرد
ستار عاشق اهلبیت (ع) بود و در تمام مناسبتها، اعیاد و میلاد و شهادت ائمه اطهار (ع)، خانواده و اطرافیان را دورهم جمع و همه را در اندوه و شادےشهادت و ولادت ائمه اطهار (ع) شریڪ مےڪرد
ستار در دفتر خاطرات خود اشاره مےڪند ڪه :
چندین سال پیش در جمعے شاد نشسته بودیم ڪه یڪ باره به یاد دختر گرامے پیامبر مڪرم_اسلام (ص)، حضرت فاطمه اهرا (س) افتادم که آن بانو در سن ۱۸ سالگے به شهادت رسید و من تاڪنون نصیبے از شهادت نبردم جمع را ترڪ ڪردم و به اتاقے رفته ردایے بر سر ڪشیده و از اندوه فراوان در حسرت شهادت گریستم».
شهید مدافع حرم ستار عباسے
@ahmadmashlab1995
تکیهکلام سیدرضا در این ۲۷ سال این جمله زیبا بود: خدا بزرگ است». همیشه به خدا توکل داشت. شغلش آزاد بود. هر بار که از کمبود یا سختی گله میکردم میگفت: خانمجان خدا بزرگ است. با همین یک جمله جواب من را میداد. توکل و ایمان بالایی به خدا داشت. راستش را بخواهید اگر بخواهم به اخلاق سیدرضا نمره بدهم باید نمره ۲۰ بدهم. سیدرضا در ۱۳ سالگی به جبهه رفته بود. تجربه دفاع مقدس را هم داشت. همسرم وابستگی عجیبی به بچههایمان داشت. من یک دختر و یک پسر دارم. این وابستگی در مورد دخترمان بیشتر از همه بود. سیدرضا عاشق اهل بیت و ائمه بود. دائم در مساجد و هیئتها و مراسم مذهبی شرکت میکرد. همین علاقه و حب اهل بیت (ع) هم بهرغم همه وابستگیها او را برای دفاع از حرم به جبهه مقاومت کشاند.
شهید مدافع حرم
سید رضا حسینی نوده
@modafeanharam77
کمتر پیش میآمد که روحالله بیکار باشد همیشه مشغول بود با برنامه ریزی دقیق و خاص خودش تمام کارهایش را به ترتیب انجام میداد.
گاهی بین کارهایش، زمانهای کوتاهی پیش میآمد که وقتش خالی بود حتی برای آن زمانهای کوتاه هم برنامهریزی داشت یک قرآن جیبی کوچک همیشه همراهش بود در زمانهای خالی اش مشغول قرآن خواندن میشد☺️ کتاب زبان انگلیسی و عربی را هم به همراه داشت تا در اوقات بیکاری زبان بخواند.
روحالله برای تک تک ثانیههای زندگیاش برنامه داشت.
شهید مدافع حرم
روح الله قربانی
@modafeanharam77
مادرشهید
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم.
هر موقع که دلتنگش میشویم پیش ما میآید و حتی بوی عطر خاصی را که استفاده میکرد را استشمام میکنیم. بارها شده هیچ کس در خانه نبوده و وقتی وارد خانه شدیم متوجه شدیم که بوی عطر محمدرضا در خانه است,حتی یکبار من از سرکار به خانه آمدم و اینقدر بوی عطرش زیاد بود که با تعجب رفتم و تلفن را برداشتم که به شوهرم زنگ بزنم وقتی تلفن را برداشتم دیدم خود تلفن بوی عطر میدهد و برایم خیلی عجیب بود. مجلس شهید رسول خلیلی که از ما دعوت کرده بودند و رفته بودیم, من اصلا طاقت نداشتم در این مجلس بنشینم و آنقدر از محمدرضا و رسول صحبت کردند که حالم خیلی بد شد. همین که نیت کردم بلند شوم یک لحظه بوی عطر محمدرضا آمد و کنار من صندلی خالی بود و احساس کردم محمدرضا کنار من نشسته که حتی برخورد شانههایش را احساس کردم.
شهیدمدافع حرم محمدرضادهقان امیری
@modafeanharam77
همیشه به بچه ها می گفت شما دو تا مثل دوطفلان مسلم هستید . عاشقانه و خالصانه بچه ها را دوست داشت .از وقتی بچه ها کوچکتر بودند حفظ حریم و غیرت را به بچه ها آموزش می داد و صحبت های مردانه با آنها می کرد.میگفت میخواهم تا وقتی که خودم هستم اینها را به فرزندانم آموزش دهم .
به نماز بچه ها خیلی اهمیت می داد .
روز آخر که می خواست برود به بچه ها گفت که بعد از این شما مرد خانواده هستید و تاکید بسیاری بر روی نمازخواندنشان کرد. هنوز حضور شهید را احساس می کنم و در انجام کارها و در سختی ها از او کمک می خواهم
راوی:همسر شهید مدافع حرم
مجتبی ذوالفقارنسب
دومین شهید ارتش
فرمانده گردان ادوات در سوریه
@modafeanharam77
همسرم عاشق سیدالشهدا بود. هرسال ماه محرم لباس مشکی به تن میکرد و نسبت به ائمه اطهار(ع) تعصب داشت. وقتی میشنید تکفیریها به حرم حضرت زینب(س) نزدیک شدند، میگفت غیرتم اجازه نمیدهد تحمل کنم به ناموس اهل بیت(س) تعرض شود. اواخر خیلی وابسته حضرت زینب(س) بود. حشمت خیلی صبور و با گذشت بود و آرامش خاصی داشت. او مانند یاری صدیق و مهربان بود، بعد از شهادتش هم هروقت به مشکلی برمیخورم از روح بلندش مدد میطلبم و به فرموده قرآن که شهدا زندهاند خیلی زود مشکلم حل میشود
به روایت همسرشهید
شهید حشمت سهرابی
سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
علی!
یادت هست میگفتی شهناز تو رو از حضرت معصومه گرفتم!
یادت هست گفتی قول میدم یه بار ببرمت حرمش ازش تشکر کنم!
یادت هست علی!
بخدا من یادم هست.
قول ماه عسل دادی برای مشهد.
ان هم نه یک بار. چندبار.
اسم نوشتیم. آماده شدیم.
داشتی به قولت عمل می کردی
اما. هربار ماموریت. دوره. و در آخر هم اعزام به سوریه✌️!
رفتی.
آن هم تنها
تنهای تنها
گفتی خواهی آمد.
گفتی تدارک ببینم. دیدم.
نیامدی
دیر شد. خیلی دیرچهار سال.
تنها ماندم.
تنهای تنها
چقدر سخت بود برایم
و حالا خبرت رسیده که میآیی
میگویند فقط چند تکه استخوانی. یا یک تکه لباس.
یا یک پلاک. نمیدانم.
اما همین را می دانم که من خواستم بد قول نشوی .
صدای آمدنت چنان زنگی به گوشم زد که دیوانه وار امدم. به همه جا سر زدم و درخواست سفرمان را به مشهد کردم
در خواست ماه عسل!
رفتم سپاه.
دست به دامان امام مهربانیها شدم
سپردم به خودت تا کارها رو ردیف کنی
تا به آرزوی دیرینهام
بودن در کنار تو
دست در دست تو
توی حرم باشم.
امروز
بهترین روز زندگیمام هست
علی
ببین
آمده ام
اوردیم به سمت آرزویم
می دانستم تو بدقول نبودی
قول ماه عسل داده بودی
نگاه کن علی!
کنارت هستم.
منم
معشوقهات.
دنیایت.
همسرت.
ببین!
برایت لباس سفید آوردهام!!!
بیا.
بپوش.
سفارش خودت بود
وقتی به خواب یکی از دوستانم آمدی!
پیام فرستادی و گفتی همسرم مرا از امام رضا(ع) بخواهد.
خواستمت.
با اشک چشم
با قلب شکسته و رنجورم
با غصههای تنهاییام
گفتی برایم لباس سفید بخر
خریدم
گفتی لباسم را تبرک کن!
آن را هم با جان و دل کردم بلکه بازگردی
علی ببین!
امام رئوف رویم را زمین نینداخته!
بپوش لباس سفیدت را
ببینم به اندازه دامادیت؛
به تنت می آید.؟!
لباس سیاه نپوش.
سفید برازنده توست
خودم سیاهت را می پوشم
سفید و سیاه بهم می آیند.
حتی اگر عروس و داماد برعکس تنشان کنند
@modafeanharam77
دلنوشته همسر شهید
مهدی جان
اینک که گوش تا گوش شهر پر شده از خبر آمدنت ، دلم لرزیده و چشمانم اشکبار است نمی دانم برایت از چه بنویسم.
از چهار سال دوری ات
روزهایی که به دید دیگران چهار سال بود و مرا هر روز هزار روز بی تو بودن بود.
از بزرگ شدن سلما ، که لحظه لحظه اش ،تصور کنار تو بودن بود.
از روزی که یاد گرفت بابا بگوید و دلم لرزید و گونه هایم شوره زار باران شد.
از روزی که از تونشان خواست و چمدانت را نشانش دادم
یا روزی که خواست قبر کوچکی داشته باشد که در خیال کودکیش تورا آنجا بجوید.؟
یکروز سر سفره بی هوا گفت برای بابا مهدی صلوات
و همه مات ماندیم و باریدیم.
یک روز در خیابان عکست را دید و با افتخار نشانت می داد و فریاد میزد بابا مهدی من.
آن روز که چادر سر کردو چقدر جایت خالی بود تا دستان کوچکش رابگیری و به مسجد ببریش. مثل آرزویت.
من با همه اینها چهار سال را چهار قرن گذراندم
لحظه رفتن گفتی به حضرت زینب می سپاریمان. و من فهمیدم که باید صبرم زینبی شود پس زخم زبانها برایم عسل شد و صبوری پیرم کرد.
دنیا کنارم جمع شدند تا سارای شاد تو بازهم با طراوت باشد و من خندیدم تا در خلوتم با تو بگریم در آغوش عکس ها و خاطراتمان
به تو بالیدم ، به شهادتت ، به فدایی ولایت بودنت ،به غیرت عباس گونه ات و چه عاشقانه در خود شکستم و آرزویت کردم
در چهارمین سال رفتن بی باز گشتت،
خبر از آمدنت آورده اند و من هنوز متحیرم زیستن پس از تورا. که چگونه تاب آوردم .
در روزهای تولد سلما آمدی، در روزهای بی قراریم در غم اغیار باز آمدی.
اینها را چه به نامم که مگر نه آنکه آمدی تا بگویی کنارت هستم.
تویی که کنارم همیشه حاضر بودی.
مرا ببخش برای بی قراری هایم که تو شاد بودنم را عشق می ورزیدی و تلاشت این بود که رضایتم را داشته باشی اما چه کنم با این دل بی قرار
مهدی جان
دستت را روی قلبم بگذار
تطمئن القلوبم باش تا بتوانم تابوتت را نظاره کنم
دعا کن بتوانم صبوری را از مادر صبر وارث باشم تا شرمنده ات نشوم.کنارم باش تا داغ شهادتت ، چونان که برای خودت شیرین بود برای من هم التیامی شود
نگاهت را از من و سلمایت برندار که این روزها داغدار توایم.
همسرانه
توراچشم انتظارم
شهید مهدی ثامنی راد
خوش امدی دلاور
@zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
یکی را گفتند عشق غم است یا شادی ؟
انگشت بر لب نهاد و گفت : انتظار !!! انتظار !!! انتظار !!!
ما و مجنون درس عشق از یک ادیب آموختیم
او به ظاهر گشت عاشق ما به معنا سوختیم
این نوشته حال مان را عوض کرد
انتظار برایمان سخت بود.
حسین جان .
45 روز در گمنامی به سر بردی و چشم های ما خشک شده بود و دل هایمان روز به روز تنگ و تنگ تر
این دوران چشم انتظاری بسیار سخت بود و با تمام وجود برای خانواده های شهدای مفقودالاثر کربلای خانطومان از عمه سادات طلب صبر میکنم.
همه دل هایشان برایت تنگ است.
برای شجاعت و مردانگی و از خودگذشتگی هایت .
چه سفری .
آه از دمشق و سفر عشق
آه از عشق .
دردانه هایت هم که روز به روز شیرین زبانی هایشان بیشتر میشود و درعین حال نبودنت را هم بیشتر حس میکنند
حسین آقا .
وقتی دلتنگ می شویم خیابان را مستقیم میگیریم سمت مزارت .
همانجا که بوی بهشت میدهد
بوی حسین(ع) و بوی شهادت.
سالروز بازگشت پیکر شهیدحسین مشتاقی
@modafeanharam77
به روایت همسر شهید :
قبل از عید ۹۳.
وقتی فهمیدم که پاسپورت گرفته است،
به دلـم الهـام شـد که شهید می شود.
حتی به یکی از همسایه ها هم گفتم
که این بار دیگر علمـدارمن شهید می شود.
گفت: خدا نکند! چرا این طوری میگویی؟» گفتم:به دلم افتاده که شهید میشود.»
وقتی که مأموریتش را نیمه تمام رها کرد و به خانه برگشت، ابتدا خوشحال شدم ولی وقتی فهمیدم که می خواهد به جنگ برود، به گریه افتادم و گفتم کـه به خاطر این بچه ها نرو
او دلداریام داد در حالیکه مـیدانسـتم او در اعماق وجودش به همه بچههای ایران فکر میکند. کار شهید علمداری و همکارانش در عراق، کنترل هواپیماهای بدون سرنشین در جوار حرم امام حسن عسکری(ع) بود.
شـب آخـر . ابتـدا بـا همکارانش به زیارت میروند و سپس حدود ساعت یازده شب به من زنگ زد. صدایش را که می شنیدم، به گریه میافتادم. دسـت خودم نبود. داشـت دلداریام میداد که صدای خمپارهای شنیدم. از او پرسیدم: ایـن صـدای چـی بود؟» گفت:
چیزی نیست باور کن جایمان امن امن است»
همان شب وقتی که صحبتش با من تمام شد، خمپاره ی دیگری میزننـد و او به شدت مجروح و به بیمارستان منتقل می شود. سرانجام در ساعت دو بامداد روح بی قرار او در جوار امام عزیزش، آرام می گیرد و به لقاءاالله میپیوندد
شهید خلبان شجاعت علمداری
مدافع حرمین عسکریین
سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
سردار سلیمانی در وصف شهید جنتی میگوید:
چند روز قبل یکی از بهترین آنها را حیدر (شهید جنتی) را از دست داده ام. در حالی که در آرزوی وصل یکی از آن صدها شیر دیروز له له میزنم و به درد چه کنم دچار شدم.
شهید محمد جنتی
فرمانده شهید مدافع حرم
_ @zakhmiyan_eshgh
مـــــدافع حـــــرم
شهید محســـن فرامـــرزی
دلنوشته دختر شهید برای بابا
سلام بابای خوبـــــم
درست است دلم برات تنگ شده، درست است دوست دارم یک بار هم ببینمت همه اینها درست اما از یک چیز بسیار خوش حالم از اینکه به آرزویت رسیدی.
شهادت مقام بالایی است که به آن دست یافتی، همانطور که گفتی سرم بالاست و حجابم حفظ میشود چون میدانم سرخی خونت را به سیاهی چادرمن هدیه کردی.
دوستت دارم "فاطمه"
ســــالــــروزولادتــــــــــــ
@zakhmiyan_eshgh
آخریـــــن پیامی ڪه در بیسیـــــم اعلام کرد
ایشان با همرزمش شهید عباس عبداللهی» با موتور برای شناسایی شهر تازه پاکسازی شده درعا در حال گشت زنی بودند و حدود پنج یا شش شهر و روستا را جلو رفته بودند.
بقیه همکارانشان گفته بودند که با هم برویم که ایشان مانع شده بودند و گفته بود، که خطرناک است همه با هم برویم؛ اول ما میرویم و شناسایی میکنیم و بعد اطلاع میدهیم که شما هم بیایید.
وقتی که رفته بودند جلو، از پشت وارد خط دشمن شده بودند و فکر میکردند که منطقه خالی است و کسی نیست، ولی متأسفانه دشمن دورهشان کرده و غافلگیر شده بودند.
در این حین همکارشان تیر میخورد و به شهادت میرسد و ایشان از طریق بیسیم اعلام میکند و بعد از مدتی با صدای "یا ابوالفضل" خودشان هم به شهادت میرسند.
همرزمش سردار عباس عبداللهی از تبریز آمده بود که هر دو هم در منطقه درعا سوریه مفقودالاثر شدند.
نشــــربمنــــاسبتــــــــ
ســــالــــروزولادتــــــــــــ
@zakhmiyan_eshgh
سید مهدی سه ویژگی داشت: با بصیرت، شجاع و ولایت مدار. زندگی خوبی داشت کارمند اداره بازرگانی بود. می توانست در رفاه و آسایش زندگی کند اما به محض اینکه احساس کرد که حرم حضرت زینب(س) در معرض خطر قرار گرفته است طاقت نیاورد و به عنوان نیروی داوطلب خود را به سوریه رساند بار اول رفت و دو ماه بعد برگشت. بار دوم که خواست اعزام شود. گفتم: بابا بروی شهید می شوی گفت: نه بابا جان من لیاقت شهادت ندارم ولی اگر بروم تا زنده هستم نمی گذارم حضرت زینب(س) دوباره اسیر شود. من و مادر و همسرش رفتیم فرودگاه برای بدرقه اش اما سرش را به سمت ما برنگرداند و بدون نگاه کردن ما رفت و این آخرین دیدار ما بود.
شهید مدافع حرم
سید مهدی
سالروز شهادت
@Modafeaneharaam
نهم تیرماه، روز تولد شهیدآقا محمدحسین محمدخانی (حاج عمار)،
کسی که حاج قاسم سلیمانی برایش صدقه کنار میگذاشت.
عمار حلب
نهم تیرماه
ولادتت مبارک حاج عمار
اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
شهید محمدحسین محمدخانی
@modafeanharam77
وقتی روز اعزام معلوم شد:
دو هفته بعد (از نوشته شدن اسمش تو اعزامی ها) رفتیم امام زاده شاهزاده حسین، آنجا تلفن محسن زنگ خورد. فکر کردم یکی از دوستانش است. یواشکی گفت: چشم آماده میشم.»
گفتم: کی بود؟» میخواست از زیرش در برود. پاپیاش شدم. گفت: فردا صبح اعزامه.» احساس کردم روی زمین نیستم. پاهایم دیگر جان نداشت.
سریع برگشتیم نجف آباد.
گفت: باید اول به پدرم بگم؛ اما مادرم نباید هیچ بویی ببره، ناراحت میشه.» ازم خواهش کرد این لحظات را تحمل کنم و بدون گریه بگذرانم تا آب ها از آسیاب بیفتد.
همان موقع عکس پروفایل تلگرامم را عوض کردم:
من به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود.
راوی:همسرشهید
محسن حججی
@Modafeaneharaam
بخشی از کتاب دلتنگ نباش :
[روحالله گفت:] من اوایل، هر شب هیئت بودم. بعد از چند وقت دیدم اینجوری نمیشه. باید جوری هیئت برم که به کارامم برسم. از اون به بعد کمتر رفتم. مثلاً هر چهارشنبه جلسات حاجآقا مجتبی تهرانی رو میرم. میدونید! بهنظرم باید اهم و مهم کنیم. باید ببینیم کدوم کار مهمتره. مثلاً وقتی پدرم بهم احتیاج داره، درست نیست ول کنم برم هیئت. پدرم واجبتره. همیشه سعی میکنم تو زندگیم این رو رعایت کنم.
@modafeanharam77
بابا مهدی جان؛ وصیت کرده بودی که روی سینه ات سربگذارم
آن شب در معراج خواستم سر روی سینه ات بگذارم اما هرچه گشتم آغوشی نبود
عکس هایت را کنار مامان دیده ام، قدو قامتت، دستهایت. همان عکسها که مرا در آغوش داشتی پس چرا نیمی از آن قدو قامت هم در تابوت نبود؟
خواستم مثل رقیه(س) سرت را بغل کنم نمی شد دستانم استخوان هایی را لمس کرد که گفتند بابا مهدی ست باشد سهم من از آغوشت همین بود
عاشقانه های سلما
شهید مهدی ثامنی راد
@ahmadmashlab1995
دلنوشته همسر شهید سیاهکالی مرادی:
10 آبان سال 1391 روز عقدمان همزمان با ولادت امام هادی ع بود،ولی برایم چادر عروس نیاورده بودی!زیر گوشم زمزمه کردی دلم میخواهد همسرم را کربلا ببرم و خودش چادر عروسش را آنجا انتخاب کند.آقا و اربابمان بخاطر شما که نو عروس هستید من را هم دعوت کند به حرمش، و به من نگاهی کند
زمان پاسپورت تمام شده بود و هنوز ماموریت سوریه نرفته بودی،گفتی برویم و پاسپورت بگیریم و به کربلا برویم و هدیه ام را انجا برایم بخری،،،،چند روز بعد پاسپورت آمد ولی تو آمدی و گفتی ماموریت سوریه جور شد و راهی دمشقم.به من گفتی چون فرصت نشد شما را کربلا ببرم ،حرم حضرت زینب س و حرم حضرت رقیه س بیادت هستم و برایت دعا میکنم که از حقت گذشتی،و مانع راهم نشدی
رفتی و رفتی و رفتی.
قسمت سوم
14 صفر سالگرد شهادت توست،من امروز در بین الحرمین هستم. وقتی روبه روی حرم میایستم خودم را یک انسان دو نفره حس میکنم،خودم و تو در قلبم
اما این اشک ها نمیگذارند درست خیابانها را ببینم.گاهی در مسیر راه احساس میکنم اگر چادری را ببینم تو شرمنده میشوی که نتوانستی این دنیا هدیه عروسیم را به من بدهی،اما خیالت راحت اشک ها نمیگذارند هیچ کجا را جز حرم نگاه کنم. من تحمل شرمندگی تو را ندارم.
مطمئنم هدیه ات را برای قرار بعدیمان در جهان باقی گذاشته ایی
من هم مثل همسر وهب به قولی که به من دادی دلگرمم.
مرا به جایگاه همسر وهب رسانده ایی
تو را به لحظه لحظه آرزویت رسانده ام
ببین،این دل همیشه تنگ را
به قدر خانه تا دمشق گسترانده ام
@modafeanharam77
تحویل لباس لحظه شهادت شهید مدافع حرم علی آقایی» به خانواده
بعد از چهار سال انتظار، پیکر مطهر شهید مداع حرم علی آقایی که مدتها مفقودالاثر بود و در اواسط خردادماه بود که اخباری مبنی بر شناسایی پیکر این شهید والامقام منتشر شد تا بالاخره پس از ۱۳۰۹ روز چشم انتظاری ۹ تیرماه ۱۳۹۸ به اردبیل بازگشت.لباس لحظه شهادت آن شهید والامقام که در زمان تفحص به دست آمده بود،بخاطر درخواست نزدیکانش در مراسم سوم آن مرحوم تحویل خانواده اش شد.
@modafeanharam77
مدافـــــع حـــــرم
شهید عبـــــاس آسمیـــــه
فــــرازےازوصیتنـــــامہ
امیٖریٖ حُسَینْ وَ نِعْمَ الْاَمیٖرْ
《حسین ع فرمانده من است و او
برترین فرماندهان و امیران است》
این عبارت زیباترین و عاشقانهترین جملهٔ زیبا بود برای من، پس حسین جان با نگاهی والا مرا هم همچون زهیر، سرباز و فدایی خود ساز.!
نشــــربمنــــاسبتــــــــ
ســــالــــروزولادتــــــــــــ
@modafeanharam77
آنقدرخندید که بخیههایش را شکافت
جلال شوخطبع بود و اخلاق خوشی داشت. کمتر کسی عصبانیتش را دیدهبود. آنقدر شوخطبع و خندان که در روزهای مجروحیت، خندیدنش بخیهها را از بدنش میشکافت اما هوای تازهای به جمع میبخشید . فاطمه خواهر کوچک شهید میگوید: در بیمارستان خیلی درد میکشید اما با خندیدنهای زیاد ظاهرش را حفظ میکرد. اصلا به روی خودش نمیآورد که حالش خراب است. ملحفه بیمارستان را تا گردنش کشیده بود تا کسی زخمهای تنش را نبیند و از درد میخندید . صحنههای دردکشیدن و تب و لرزش را که میدیدیم میفهمیدیم حالش واقعا خراب است. اما در همان آیسیو و پشت شیشه برای دوستانش زبان درازی میکرد تا بخنداند . آنقدر درد میکشید که دستانش را به تخت بستهبودند تا از شدت فشار درد، دستگاههایی که به بدنش وصل بود را جدا نکند. با این حال میگفت جای مرا آمادهکنید که میخواهم به خانه بیایم اما نیامد.
شهید مدافع حرم
محمد جواد ملک محمدی
سالروز شهادت
@modafeanharam77
دختر بابا مـنم ،
طناز عشق
رفته بابایم سفر شهر دمشــق
یادم آید آن سحرگاهے که رفت
برنگشته او از آن راهے که رفت
وقت رفتن هست یادم در وداع
گفت: بابا میروم بـهر دفـــاع
گفتم از که؟ از کجا؟ ای خوب عشق
گفت از ناموس شیعه در دمشق
گفت بابا، زینب آنجا بیکَس است
حضرت زهرا بر او دلواپس است
خون ز غیرت در رگ بابا به جوش
گفت باید او علم گیرد به دوش
دختربابا
زینب
مهدی نظری
https://eitaa.com/ahmadelyasi1369
سال 88 سعادت زیارت ضریح شش گوشه ی امام حسین(ع) نصیبمان شد. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدم . بچه ها را در آن سفر همراه خود نبردیم. آنها را به پدر و مادر سپردیم و راهی شدیم . یک سفر عاشقانه زیبادر این سفر از توجه های زیاد جلیل و محبت های فراوانش نسبت به من باعث شد تا تمام افراد کاروان فکر کنند که ما برای ماه عسل به کربلا آمده ایم . خنده ام گرفته بود که بعد از 12 سال زندگی مشترک همه این فکر را می کنند.
شهید جلیل خادمی
سالروز ولادت
zakhmiyan_eshgh
شهید عبدالحسین یوسفیان
ولادت:۱۵تیر۱۳۶۵
شهادت:۱۷آبان۱۳۹۴
خاطرات شهید
همسرم علاقهای خاص به شهدا داشت و همواره زمزمه میکرد که شهدا شرمندهایم.» هرزمانی هم که به زیارت شهدا میرفتیم از آنها طلب شهادت میکرد. آنقدر پاک و معصوم بود که به نظرم لباس شهادت سایز او و برازندهاش بود. خوب به یاد دارم مرداد ماه ۱۳۹۴ که دو غواص شهید را به شهرمان آوردند همسرم از هیچ خدمتی در مراسم این شهدا دریغ نکرد. تمام لحظات از زمان ورود این شهدا به شهر تا روز چهلم شهدا، به عشق رسیدن به قافله شهدا فعالیت داشت و به نظرم عبدالحسین شهادتش را از همین غواصان شهید گرفت.
سالروز ولادت
@zakhmiyan_eshgh
شهید نوید صفری
دوست دارم در منتهای بیکسی باشم. در منتهای گمنامی دوست دارم بدنم زیر آفتاب سه شبانهروز بماند. دوست دارم بدنم از زخمهای جای پای دشمنان خدا و دین پر باشد و دوست دارم سرم را از پشت سر ببرند، همه این ها را دوست دارم زیرا نمیخواهم فردای قیامت که حضرت زهرا(س) برای شفاعت امت پدرش ظهور میکنند من با این جسم کم ارزش خود سالم حاضر باشم.»
نشر بمناسبت سالروز ولادت
@zakhmiyan_eshgh
روایت خواندنی {شهید مدافع حرمی که همنام عموی شهیدش است}
عمو و برادرزاده ای با یک نام : محمد ؛ با یک نام خانوادگی : تاج بخش.عمو و برادرزاده ای که هیچوقت همدیگر را ندیده اند اما هردو یک راه رفته اند، دریک مسیر قدم برداشته اند و نصیب هر دو هم شهادت بوده. یکی ، 29 سال پیش در جزیره مجنون شهید شده و حالا همه او را با عنوان آخرین شهید دفاع مقدس گتوند می شناسند و دیگری ، در مهلکه تدمر ، در حمله بی رحمانه نیروهای تکفیری در سوریه آسمانی شده و حالا همه او را با عنوان اولین شهید مدافع حرم گتوند می شناسند.
شهید محمد تاج بخش
سالروز شهادت
زمانی که هیئت را بنا کرد اصلا از نذرش اطلاعی نداشت.
یک روز آمد خانه و با خوشحالی گفت: مامان یک هیئت به اسم
حضرت عباس ( ع) زدم.
خیلی خوشحال شدم و اشک در چشم هایم جمع شد. وقتی دید دارم گریه
می کنم با تعجب علتش را پرسید؟ اشک هایم را پاک کردم و گفتم: آخه تو رو نذر عمویم عباس(ع) کردم حالا خوشحالم که این کاروکردی .
ازآنجا متوجه شدم که حسابی هوای مصطفی را دارند. برای مصطفی خیلی اتفاقهای خطرناکی می افتاد و همیشه ختم بخیر می شد.
همیشه برایم عجیب بود که چقدر مصطفی درمعرض خطر بوده و همیشه به خیر گذشته.
کنجکاو حکمت خدا می شدم. حالا خوب دلیلش را می فهمم. عمویم مصطفی را برای خاندان آل علی علیه السلام انتخاب کرد.
شهید مصطفی صدرزاده
شهید مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
سید رو خیلی وقتها شهید زنده صدا می زدیم. یادمه سال ۸۹ بود که برای سید تولد گرفته بودیم و روی کیک نوشتیمفرزند زهرا(س) شهید سید میلاد تولدت مبارک
روی کیک تولد هم می نوشتیم اما باورمون نمی شد که به این زودی ها نام زیبای سید میلاد با شهادت بزرگ شود.
شهید سیدمیلاد مصطفوی
شهید بی سر مدافع حرم
zakhmiyan_eshgh
مدافـــــع حـــــرم
شهید جلیــــل خادمــــی
پدرم! وقتی رفتی، دلم گرفت، آخر با تو میشد به پیشباز صنوبرها رفت و پرستوها را تا دیار نور بدرقه کرد. با تو میشد تا آن سوی پرچین دلها رفت و عشق خدائی را زیباتر دید. با تو دلم چه آرامش غریبی داشت.
◽️بگو ای مسافر نازنینم! بگو برای دیدن تو باید از کدام کوچه گذشت؟! آری! تو شهادت را بر ماندن ترجیح دادی، چرا که روح بلند تو نمیتوانست در این دنیای خاکی بماند.
◽️خوشا به حالت ای بابای عزیزم که به قافله حسین(ع) پیوستی و از علائق دنیا گذشتی. خوشا به حالت که این دنیا نتوانست تو را در قفس تنگ خویش محبوس نماید، نگاهت نگاه عشق و فداکاری است.
نشــــربمنــــاسبتــــــــ
ســــالــــروزولادتــــــــــــ}•
@modafeanharam77
حامد همیشه می گفت: دوست دارم خونه ام شلوغ باشه . باید نسل شیعه رو زیاد کنیم” حتی رفقای خودش رو هم ترغیب میکرد که بچهدار شوند.
وقتی سمیه بادار بود و هنوز جنسیت بچه مشخص نبود، یک روز توی خانه با حامد صحبت از دختر یا پسربودن بچه پیش آمد. حامد گفت: ما که شانس نداریم بچهمون دختر بشه” انگار دوست داشت دختر داشته باشد.
بعد که بچه به دنیا آمد و فهمیدند دختر است، به همه دوستانش پیام داد که”ریحانهی بابا به دنیا اومد.” به قدری خوشحال بود که این خبر را به همهی دوستان دور و نزدیکش داد. ذوق زده بود. برای حاج آقا خردکیش در مشهد پیامک زد که” دخترم به دنیا اومده، حاج آقا رفتی حرم دعاکن که عاقبت بخیر بشه.” بعد هم برایش نوشت دختردارها حظ کنند؛ پیامبر(ص) می فرماید چه خوب فرزندانی هستند دختران. هرکسی یکی از آنها را داشته باشد، خداوند آن را برای وی پوششی از آتش قرار میدهد.
هرخانه ای که درآن دختر باشد، هر روز دوازده رحمت و برکت از آسمان بر او ارزانی میشود. زیارت فرشتگان از آن خانه قطع نمی شود. دخترداران شاکر باشید و قدر خود را بدانید
مستدرک الوسائل، جلد۱۵٫
” آخرش می نوشت:
>حامد” که توی ریاضی > یعنی کوچکتر؛کوچیک شما،حامد
شهید مدافع حرم
حامد کوچک زاده
@modafeaneharaam
آقا ابراهیم توانمندیهای زیادی داشت که قدرت و آگاهی پشت آن بود. در صحبتهایش مقتدرانه حرف میزد. به نماز اول وقت اهمیت میداد و سعی میکرد نمازهایش را در مسجد به جماعت بخواند همیشه توسل به ائمه اطهار داشت و از روی کتابی به نام لهوف» روضه چند دقیقهای میخواند و میگفت: خواندن این روضهها و توسل به اهل بیت موجب میشود شیطان ازخانه رانده شود وملائکهها جایگزین آن شوند ودعاگوی اهل خانه شوند شهید به معنا و مفاهیم قرآن اعتقاد خاصی داشت برای همین هر دو در کلاسهای حفظ قرآن در جوار حرم حضرت معصومه (ع) شرکت و با یکدیگر مباحثه میکردیم. آقا ابراهیم مطالعات آزاد در مورد امام زمان (عج) و همین طور مفاهیم ی نظام و مملکت داشت و با اطلاعات و آگاهیهایش از عقایدش دفاع میکرد.
شهید مدافع حرم
ابراهیم عشریه
@Modafeaneharaam
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
سرش رو از رو کتاب برداشت
از صبح کلافه بود،
هوایِ بیرون رو داشت،
هوای دور زدن،
روی زیلو نشستن،
هوای چای ریختن
براش میوه پوست کندن،
از صبح که از خواب پا شده بود هوای خونه، یه چیزی کم داشت
هوای خونه، بدجور خفه بود.
کلافه بود که هواش،
که عطرش،
که صدای نفساش،
که تصویرش تو آینه اتاق خواب،
که حتی بوی پاش
تو خونه هست و
خودش نیست.
.
.
با خودش گفت:
پوووووف
یعنی اونم این روز جمعه ای مث من کلافه است؟
یعنی حواسش بهم هست؟
هستولی پس چرا از صبح زنگ نزده؟
بعد دست گذاشت رو قلبش و آروم زیر لب، جوری که صدا فقط،تو کاسه سرش بپیچه گفت:
اون حواسش به منه، که من حواسم بهشه.
.
ریز لبخندی زد و گوشی تلفن رو برداشت،
وارد اپلیکیشن شد
قسمت صدقه
مبلغ رو وارد کرد
انتخاب شماره حساب.بانک انصار.رمز دوم چشماش رو بست
گفت:
به نیت سلامتی امام زمان(عج)
به نیت سلامتیش. بسم الله الرحمن الرحیم
و کلید پرداخت رو زد.
.
کمرش رو به پشتی صندلی ماشین فشار داد و یه کم جابه جا شد.
داشت با خودش مرور میکرد اتفاقات صبح رو.: اگه یه کم پایینتر خورده بود تو سرم بوداااا!
چشماش رو بست،
با انگشت جای تیری که باید به سرش مینشست و ننشسته بود رو دست زد،
لبخندی زد و الحمداللهی گفت،
زیر لب، جوری که صداش فقط تو کاسه سرش بپیچه گفت:
اینبارم نشد.ایندفعه هم نذاشتی.بازم دعات گرفت.
تصویر چشماش و لبخند زیبای همیشگیش، گوشه ذهنش داشت میرقصید،
وسط بوی باروت و دود و خاک و بنزین و روغن ماشین،
عطر پیراهنش،
مشامش رو پر کرد.
نفسش رو عمیقتر کشید که همه وجودش از عطر پیراهنش پر بشه،
که یکدفعهدینگ
گوشی رو باز کرد
پیامک داشت
بانک انصار
برداشت از شماره حساب به مبلغدر تاریخِ.
.
بلند خندید و گفت
القلب یهدی الی القلبچقدر دل به دل راه داره دختر.
.
دارم از تو مینویسم
مذهبی ها عاشقترند
کاش
پیامم
بهت
برسه
رفیق.
.
.
.
ﻣﺮﺍ ﺑﺲ ﺍﺳﺖ ﺎﻣ ﺑﺮﺍ ﺟﺎﻥ ﺑﺨﺸ
ﺑﻪ ﺮﺳﺶ ﻣﻦ ﺩﻟﺨﺴﺘﻪ ﺮ ﻧﻤ ﺁ
رفیق
محمود
دل تنگ
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمودرضابیضایی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
مدتی بود که یکی از اقوام و نزدیکان در بستر بیماری بودند و تقریبا تمام فامیل به عیادت ایشان رفته بودند کم و بیش از احوال ایشان با خبر بودیم ولی هنوز وقت سر زدن به ایشان مقدور نشده بود همه از ما میپرسیدند که به عیادت رفته ایم و من اظهار تاسف می کردم که وقت دیدار ایشان هنوز میسر نشده ولی ان شاالله می رویم یک روز به حاجی گفتم همه به عیادت رفته اند از من می پرسند که ما به دیدار رفته ایم و من هم مشغله شما را بهانه کرده ام کاش زودتر وقت بشود و ما هم به عیادت برویم ناگهان حاجی چهره اش به اخم نشست که خانم اگر ما برای حرف و سخن دیگران بخواهیم به عیادت برویم این عمل ما ریا است ،و ما فقط باید برای هرکاری #رضایت_خدا را در نظر بگیریم و هر قدمی که در زندگی برمیداریم برای خشنودی و رضای خدا باشد
شهید مدافع حرم
عبدالکریم اصل غوابش
سالروز شهادت
@Modafeaneharaam
راوی: همسرشهید
امروز وقتی با عجله برای خرید دارو وارد داروخانه شدم ناخودآگاه چشمم به تلویزیون روی دیوار نصب شده افتاد که داشت شهید جاویدالاثر عباس آسمیه را نشان میداد.
برای چند لحظه انگار فراموش کردم وارد داروخانه شدم و ذهنم رفت پیش پدر و مادر چشم انتظار شهید.
بی اختیار به یاد شهید اینانلو و دخترش حلما افتادم. پدر حلما هم در واقعه خان طومان در کنار عباس آسمیه شهید شد و پیکرش برنگشت.
در تلاطم ذهن خودم بودم که با حرفای سنگین خانم دکتری که پشت باجه بود مواجه شدم وقتی به عکس شهید آسمیه نگاه کرد سریع گفت: اینا اگه خیلی کار بلد بودن همین جا از کشورشون دفاع میکردن تا کجا الکی رفتن.»
رشته ی افکار پاره شد ناخودآگاه حالم خیلی سنگین شد. باورم نمیشد هنوز هم با وجود این همه اتفاقات باشند کسانی که پشت به مدافعان حرم میکنند
سعی کردم به خودم مسلط شوم به دختر جوان رو کردم و گفتم میتونم جواب حرف شما رو بدم؟!
دختر جوان که در حال هوای دنیاییه خودش بود گفت کدوم حرف؟ گفتم همین حرفی که راجع به مدافعان حرم زدید؟
گفت خانم ببین هر کی یه اعتقادی داره اونا واسه اعتقاد خودشون رفتن اعتقاد منم اینه به نظر من کارشون درست نبوده.
بهش گفتم میدونی شبا که تو راحت میخوابی چند تا مادر هستن که سعی میکنن گریههای بچه هاشون که از دلتنگی برای پدرشون هست تسکین بدن و تا صبح نخوابن؟
بی اعتنا گفت ما هم با این وضع مملکت شبا تا صبح خواب راحت نداریم.
گفتم اگه عزیزت بره و اربا اربا بیاد از این معرکه باز هم همینو میگی؟ گفتم برای من اتفاق افتاده!
انگار خیلی براش مهم نبود.
گفتم پس حضرت زینب چی؟
دیدم خیلی تعصبی نشون نداد و فقط شونه هاشو بالا انداخت.
دلم بیشتر شکست.
به یاد غربت و تنهایی امام حسین(ع) و به یاد کوچه های منتهی به حرم حضرت زینب(س) افتادم که بوی غربت و آوارگی میده.
سرمو انداختم پایین و از داروخونه اومدم بیرون.
خدایا هممون رو عاقبت به خیر کن.
نذار اسیر دنیا و قشنگیای دنیا بشیم
ما رو شرمنده اهل بیت(ع) نکن
سلام علی قلب زینب الصبور
همسر شهید روح الله قربانی
@Modafeaneharaam
رسم خوبان
بچه اولم بود. هرچه گفتم نرو گفت حضرت زینب گفته بیا. مگر ما از امامان بالاتریم. یک سال است که میرود و میآید تا بتواند به سوریه برود. اخلاقش اینطور بود. یعنی از اول بچگی و نوجوانی در جبهه بود. جبهه رفتن را دوست داشت. به او گفتم: شیرم حلالت باشد و تو هم من را حلال کن.» همه دوستش داشتند. حسینیه درست میکرد و به کار مردم رسیدگی میکرد. همهاش دستش به کار خیر و راه انداختن کار مردم بود. من نمیدانستم سوریه است. تا اینکه خبر شهادتش آمد.
به روایت مادربزرگوارشهید
شهید مهدی بیدی
@zakhmiyan_eshgh
دلنوشته همسر شهید علیجانی
چه کوته نظرند آنان که حصار کشیده اند بین شهدا و بین مکان شهادتشان.
چه درست فرموده مقتدای ما که :
"شهدای مرزی ما مظلوم اند این طفلک ها دیده هم نمیشوند "
نمیدانند دفاع از اعتقاد مرزی ندارد چه ایران باشی چه دمشق به عشق محبوبت قدم در این مسیر میگذاری.
@modafeanharam77
مغازه های الکتریکی را که رد کردیم نزدیک منبع آب بالاخره یک آب میوه فروشی پیدا کردیم.
حسابی خودش را به خرج انداخت ، دوتا بستنی به همراه آب طالبی و آب هویج خرید ، آب معدنی هم خرید .
من با لیوان کمی آب خوردم به حمید گفتم : از نظر بهداشتی نظر بعضی ها اینه که آب را باید تو لیوان شخصی بخوری ،
ولی شنیدم یکی از علما سفارش کردن برای اینکه محبت تو زندگی ایجاد بشه خوبه که زن و شوهر توی یک لیوان آب بخورن .»
تا این را گفتم حمید لیوان خودش را کنار گذاشت و لیوانی را که من با آن آب خورده بودم را پر کرد . موقع آب خوردن خجالت می کشید ، گفت : میشه بهم نگاه نکنی من آب بخورم .»
میخواستم اذیتش کنم از اول چشم برنمی داشتم ، خندش گرفته بود ، نمی توانست چیزی بخورد گفتم : من رو که خوب می شناسید کلا بچه شیطونی هستم .»
بعدهم شروع کردم به گفتن خاطرات بچگی و بلاهایی که سر خواهر کوچکترم می آوردم، گفتم : یادمه بچه که بودم چنگال را میزدم توی فلفل و به فاطمه که دوسال بیشتر نداشت میدادم ، طفلی از همه جا بی خبر چنگال رو داخل دهانش میزاشت من هم از گریه آبجی کیف میکردم! »
حمید با شوخی و خنده گفت : دختر دایی هنوز دیر نشده ، شتر دیدی ندیدی ، میشه من با شما ازدواج نکنم ؟»
گفتم : نه هنوز دیر نشده ، نه به باره نه به دار ! برید خوب فکراتونو بکنین خبر بدین .»
شهید حمید سیاهکالی مرادی
@modafeanharam77
در ایام عید سال ۱۳۹۵ قرار بود بهصورت خانوادگی به مشهد مقدس بروند و تمامی کارهای مقدماتی هم انجام شده بود اما شهید عزیز طی تماسی اطلاع میدهد که من ۲۵ اسفندماه به کشور سوریه اعزام خواهم شد. خانواده به ایشان میگویند قرار بود زیارت حضرت ثامنالحجج امام رضا(ع) برویم حداقل بعد از زیارت برو، شهید پاسخ میدهد که من به زیارت حضرت زینب(س) میروم شما هم نایبایاره من باشید.
شهید جاویدالأثرسیدمصطفی پس از اعزام به منطقه مقاومت سوریه، در تاریخ ۱۶ خردادماه سال ۹۶ مصادف با یازدهم ماه مبارک رمضان در وقت افطار در حماء بهدست تکفیریهای جنایتکار به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر این شهید بزرگوار هنوز برنگشته است و خانوادهاش همچنان چشمانتظار هستند.
.
"فرازی از وصیت نامه ی شهید خطاب به همسرش"
تقاضا دارم و خواهش میکنم دخترانم را زینبی تربیت کن و در زندگی صبور باش و متوکل به خدا. هیئتها و مراسم مذهبی را به هیچ عنوان ترک نکن. این وصیت من است که فرزندان در هیئت حضرت اباعبدالله(ع) پرورش یابند تا از هر گزندی مصون باشند.
شهید سیّد مصطفی صادقی
@zakhmiyan_eshgh
خاطره ای از یکی از همرزمان فرمانده شهید حجت باقری(مدافع حرم)
همرزم فرمانده شهید حجت باقری» گفت: یک روز دیدم شهید باقری با سر و وضع خاکی و گلی داخل اتاق شد. گفتم فرمانده چه خبر؟ کجا بودید که اینطور خاکی و گلی شدید؟ لبخند ملیحی زد و نشست. میدانستم از گفتن موضوع خودداری می کند.
چند روزی این ماجرا تکرار شد تا اینکه یک شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم می برد و چرت می زدم که یک لحظه متوجه شدم سایه ای از جلوی چشمانم رد شد وسوسه شدم و سایه را تعقیب کردم تا بفهمم چه خبر است. دنبالش رفتم دیدم حجت مشغول نظافت حیاط و سرویس های بهداشتی است. خجالت کشیدم و دویدم سمتش، خواستم ادامه کار را به من بسپارد، گفتم شما فرماندهی این کارها وظیفه ماست که نیروی شما هستیم، جواب داد کاری که برای رضای خدا باشد جایگاه انسان را تغییر نمی دهد من این کار را دوست دارم، چون می دانستم بچه ها اجازه انجامش را نمی دهند قبل از نماز صبح و توی تاریکی انجام می دهم. از خودم خجالت کشیدم، سرم را پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری».
حجت باقری
مدافعان حرم
سوریه
@AhmadMashlab1995
خاطرات شهیداحمدمشلب
در کتاب ملاقات در ملکوت
راوی:نورهان(خواهرشهید)
احمد حجاب را فقط مختص دختران نمی دانست و بر روی حجاب دخترها و پسر های نسل جدید بسیار حساس بود و آن را واجب میدانست و بر حیا و غیرت تاکید فراوان داشت. او می گفت که جوانان باید همانند حضرت زهرا(س) و حضرت عباس(ع) باشند و در همه حال به من سفارش میکرد که حجاب خود را حفظ کنم و ظاهری اسلامی و پوشیده و اخلاقی پسندیده داشته باشم که مانند حضرت فاطمه (س) و حضرت زینب(س) باشم. او میگفت: الگوےتو.باید.حضرت.زهرا(س).باشد.» خودش هم به پیروی از رفتار الگوی مردان عالم حضرت علی (ع) زیاد به مسجد می رفت. اهل اعتکاف بود و با خدای خویش زیاد خلوت میکرد و در انجام فرائض دینی سنگ تمام میگذاشت. احمد در همه چیز الگو بود و اگر کسی مطابق احمد رفتار کند قطعا عاقبت به خیر خواهد شد.
@AhmadMashlab1995
حسین از بقیه پسرهایم شیطونتر بود یعنی شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت روحی هم قرار داشتیم خنده را روی لبمان میآورد.یک روز برادر بزرگترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان حسین سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است سر دو نفر شما را با هم شکست⁉️حسین گفت: میخواستم مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم، آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون وضو نمیخوابید دبستان بود اما صبح دعای عهدش ترک نمیشد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمیخوابید، من که مادرش هستم این کارها را نمیکردم. سال ۸۸ که از ماموریت زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم میخواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید چادری باشد و با شرایط پاسداری من کنار بیاید. شهید حسین مشتاقی راوی مادر شهید @ahmadmashlab1995
بسم رب الشهدا و الصدیقین
پاسدار رشید سپاه اسلام محسن محمدی که جزو مدافعان حرم بود ، شب گذشته در رزمایش آمادگی سالیانه نیروهای رزمی تیپ انصارالمهدی(عج) استان زنجان در منطقه دادلو زخمی و بر اثر شدت جراحات وارده به درجه رفیع شهادت نائل شد.
شهادتت مبارک
@zakhmiyan_eshgh
پاسدار مدافـع حـرم حاجحسین معماری از نیروهای قرارگاه فجر اهواز و فرزند شهید علی معماری» که چندی پیش در حمله پهبادی در دفاع از حرم اهلبیت (؏) در عـراق مجروح شده بود ؛ شامگاه شنبه براثر جراحات شدید در بیمارستان شهید چمران تهران به فیض شهادت نائل آمد.
هنیئا لڪ یا شهید
@zakhmiyan_eshgh
شهید والامقام دارای مدرک کارشناسی مدیریت دولتی بود و در حوزه های مختلف اجتماعی، فرهنگی، مذهبی، ورزشی و ی فعالیت می کرد و در دوران پیش از شهادت فرمانده پایگاه مقاومت بسیج و مدیر مسئول کانون فرهنگی هنری مسجد در گتوند بود. شهید تاجبخش از سال 1393به عنوان مدیرمسئول کانون قیصر امین پور شاعر برجسته انقلاب اسلامی و دفاع مقدس ،تا پیش از شهادت فعالیت می کرد، اختلاف بین کانون و نیروهای مسجد در مدت زمان کوتاهی وجود داشت، که شهید تاجبخش با مدیریت خوب خود توانست اختلاف را برطرف و اتحاد را بین اعضای کانون و نیروهای بسیجی پایگاه در مسجد برقرار کند. تاثیرگذاری اخلاق و رفتار این شهید بر روی قشر جوان و نوجوان چشمگیر بود به طوری که کانون دکتر قیصر امین پور یکی از فعال ترین و پرتعداد ترین کانون های فرهنگی هنری در شهرستان گتوند بود. شرکت اعضای کانون این شهید گرانقدر در همایش های مختلف قرآنی فرهنگی و هنری، مسابقات ورزشی و دیگر حوزه ها نشان از مدیریت شهید تاجبخش بود که اعضای این کانون به دلیل علاقه ای که به شهید داشتند، پس از به شهادت رسیدن این شهید والامقام فعالیت خود را در برنامه های کانون پررنگتر کردند.
شهید محمد تاجبخش
شهید مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
گفت:
خوابش رو دیدم خواب محمود رضا رو؛
با لباس کار.لباس رزم.لباس سبز.لباس سبز لجنی،
مهربون بود، مثل همیشه؛
خندون بود، مثل همیشه؛
.
گفتم محمودرضا وقتی رفتی رو تله انفجاری و زخمی شدی اذیت شدی؟
گفت:
آره
اما بخاطر خدا تحمل کردم و از اون مرحله رد شدمچون واقعا میخواستم شهیدبشم و شهادتو دوست داشتم.
.
.
گفت:
و این یک رویای صادقه بود.
محمودرضا،
این غزل رو به یادت، با صدای خودت میخونم داداش،
تو گوشم زمزمه کن رفیق.
.
ﺯ ﺧﻮﺩ ﺬﺷﺘﻢ ﻭ ﺸﺘﻢ ﺯ ﺎ ﺗﺎ ﺳﺮ ﺍﻭ
ﺷﺪ ﺍﺯ ﻣﺎﻥ ﻣﻨ ﻭ ﺟﻠﻮﻩ ﺮﺩ ﻧﺤﻦ ﻫﻮ
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺎﻥ ﻮ ﺷﺪﻡ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺭ ﻣﺎﻥ ﺁﻣﺪ
ﻣﻪ ﺁﺷﺎﺭ ﺷﻮﺩ ﺍﺑﺮ ﻮﻥ ﺷﻮﺩ ﺳﻮ
ﺯ ﻤﻦ ﻋﺸﻖ ﺷﺒﻢ ﺭﺍ ﻧﻤﻮﺩ ﻮﻥ ﺷﺐ ﻋﺪ
ﻫﻼﻝ ﻭﺍﺭ ﻮ ﺑﻨﻤﻮﺩ ﻮﺷﻪ ﺍﺑﺮﻭ
ﺑﺎ ﺑﺎ ﻪ ﺑﺎﺩ ﺗﻮ ﺁﻧﻨﺎﻥ ﻣﺴﺘﻢ
ﻪ ﻣﺴﺖ ﻣﺸﻮﺩ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺷﺮﺍﺏ ﻭ ﺟﺎﻡ ﻭ ﺳﺒﻮ
ﺑﺨﻮﺶ ﻫﺮﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻨﻢ ﺗﻮ ﻣﺑﻨﻢ
ﻪ ﺧﺎﻟ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻧﺒﻨﻢ ﺑﺨﻮﺶ ﺴﺮ ﻣﻮ
ﻓﻀﺎ ﺳﻨﻪ ﺷﺪ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻏﺐ ﻣﺎﻻﻣﺎﻝ
ﻭﻟ ﺑﺲ ﻧﺘﻮﺍﻥ ﻔﺖ ﺭﺍﺯﻫﺎ ﻣﻮ
ﺑﺤﺴﻦ ﺧﻠﻖ ﺑﺎﺭﺍ ﺧﻮﺩ ﻪ ﺭﻩ ﻧﺪﻫﻨﺪ
ﺑﻮ ﺩﻭﺳﺖ کسی رﺍ ﻪ ﻧﺴﺖ ﺧﻮ ﻧﻮ
ﺑﻪ ﻧﺶ ﻫﺠﺮ ﺮﺕ ﺳﻨﻪ ﺎ ﺸﺘﻪ ﻣﻨﺎﻝ
ﻪ ﻋﺎﻗﺒﺖ ﺷﻮﺩ ﺍﺯ ﺭﺷﺘ ﻭﺻﺎﻝ ﺭﻓﻮ
ﺑﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﺯ ﻧﺘﻪ ﺑﺸﺘﺮ ﻧﺒﻮﺩ
ﺭﺿﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﻮ ﺧﻮﺍﻫ ﻣﺮﺍﺩ ﺧﻮﺶ ﻣﺠﻮ
ﺣﻘﻘﺖ ﺍﺭ ﻃﻠﺒ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﺩﺭ ﻃﺮﻘﺖ ﻮﺵ
ﻭﻟ ﺧﻼﻑ ﺷﺮﻌﺖ ﻣﻮ ﺳﺮ ﻣﻮ
ﻗﺪﻡ ﺯ ﻭﺍﺩ ﺜﺮﺕ ﺴ ﻧﻬﺪ ﺑﺮﻭﻥ
ﻪ ﺳﻮ ﻌﺒ ﻭﺣﺪﺕ ﻮ ﻭﺣﺪﺕ ﺁﺭﺩ ﺭﻭ
.
.
رفیق
محمود
ﺑﻪﻧﺶﻫﺠﺮﺮﺕﺳﻨﻪﺎﺸﺘﻪﻣﻨﺎﻝ
ﻪﻋﺎﻗﺒﺖﺷﻮﺩﺍﺯﺭﺷﺘﻭﺻﺎﻝﺭُﻓﻮ
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
در درگیری شکست محاصره سامرا شهید حسین پور آنقدر حماسه و رشادت از خود نشان داد که نیروهای عراقی به او لقب اسدالسامراء» دادند یعنی شیر سامراء! و به این نام معروف بود! در عملیات سامرا فرماندهی نیروها را بر عهده داشت و به حق باید او را از اصلی ترین عوامل عقب زدن تکفیری ها از اطراف حرم امامین عسگریین علیهاالسلام دانست. خودش تعریف می کرد:وقتی به سامراء حمله کردند ما یک خط پدافندی دور شهر ایجاد کردیم.آن روز ها حرم خالی شده بود.شبها محل استراحت ما داخل حرم بود.ضریح مبارک درش باز بود.من نمازم را کنار قبور مطهر امام هادی علیه السلام و امام عسکری علیه السلام می خواندم و همانجا استراحت می کردم!» هر چه نیروها و مجاهدین عراقی بیشتر با مرتضی کار می کردند بیشتر شیفته مرام او می شدند .عراقی ها به بزرگان و قهرمانان افسانه ای خدا ، مثل شهدایشان ، لقب بطل» میدهند؛ یعنی پهلوان.اما این مجاهدین مرتضی را بطل الابطال» یعنی پهلوان پهلوانان لقب داده بودند!
@Agamahmoodreza
شهید مدافع حرم ابوالفضل مرادی» فرزند غلامعلی از لشکر فاطمیون، در منطقه حلب و در تاریخ بیستم مرداد 1395 توسط تکفیرهای داعش اسیر و سپس به شهادت رسید. نقل از یکی از همرزمان شهید ابوالفضل مدتی که در خط مقدم مشغول نبرد با تکفیریها بود، هرگز شیفت خود را ترک نمیکرد و علی رغم اصرار همرزمانش که جهت استراحت به عقب برگردد، اصرار بر ماندن و دفاع داشت.
شهید مدافع حرم ابوالفضل مرادی
@Modafeaneharaam
غروب بی تو بودن را در حالی بر روی کاغذ میآورم که این قلم توانایی روزهای تنهاییام را ندارد. رضای عزیزم سلام: با بندبند انگشتانم شمارش کردهام، که چند روز است از سفر عشق بازگشتی نداشتهای. در روزهای نبودنت انتظار بازگشت را با انگشتانم شمارش میکردم. اما افسوس که نیامدی و مرا مات و مبهوت تا ابد در انتظارت گذاشتی. هر بار که به نبودنت فکر میکنم اشک از چشمانم سرازیر میشود. روزی که خبر پر گشودنت را شنیدم با خود گفتم نه . میآید . خودش قول داده بود میآید، رضا روی قولش میماند، قرار نبودنیمه راه یکدیگر را رها کنیم. لحظهبهلحظهام پر از تپشهای قلبی گذشت که قرار بود در انتظار رسیدنت به شماره بیفتد. آمدی نه آن چنان که رفته بودی. خوابیده بودی. خوابی آرام وابدی و بخواب! آرام بخواب! هوا اینجا ابری ست زمین جای شما نبود در چهرهات میتوانستم آرامش را ببینم. آرامش اینکه از امتحان سربلند بیرون آمدی. من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگیمان را در راه آرمانت که دفاع از حرم بیبی زینب(س)و مولایت حسین (ع) و اصحاب او بود صرف کردی. تحمل روزهای بیتو خیلی سخت است، اما هنگامیکه به هدف و مقصودت میاندیشم خود را دلگرمی میدهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی خوشا به توای کبوتر سفرکردهام . . خداوند را سپاس میگویم که در این مسیر، هرچند کوتاه همسفرت بودم و هدیهای برایم گذاشتی یعنی دخترت نیایش» .
شهید رضا دامرودی شهید مدافع حرم سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
خواهر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی:
وقتی کوثر بدنیا اومده بود، محمودرضا با خانواده به تبریز اومده بودن. محمودرضا دوتا قاب عکس کوچولو خرید، تو یکیشون عکس کوثر رو قاب گرفت گذاشت بالای ستون آشپزخونه خانه پدری. به محمودرضا گفتم محمود؛ میشه اینو من بردارم؟ یکیش خالی بود هنوز عکسی نداشت با لبخند و یه حالتی که انگار علاقه ای به مال دنیا نداشت گفت مال شما بَرِش دار. حالا هر لحظه که چشمم به قاب عکس ها میوفته یاد همون لحظه میوفتم. بعد شهادتش عکسشو قاب گرفتم تو همان قاب خالی. کوثر تقریبا پنج شش ماهه بود که عکسش رو قاب کرد و این قاب عکس رو داد به من. هیچ شکی نداشت که بزودی آسمانی میشه.!!
@Agamahmoodreza
قبل از ماموریت اخرش به سوریه پایش در فوتبال شکسته بود! برای اینکه زودتر برود سوریه، زودتر از موعد گچ پایش را در آورد. کمی می لنگید. اصرار می کردم برود عصا بگیرد. قبول نمی کرد. ته دلم فکرش را هم نمی کردم با این پا برود مأموریت! خوشحال بودم که به مأموریت نمی رود. اما محمود می گفت: خانم، تو دعا کن هرچه خیر هست خدا همان را انجام دهد». گفتم: آخرتو چطوری می خواهی توی درگیری با این پایت فرار کنی؟» خندید و گفت: مگر من می خواهم فرار کنم؟ آن قدر می جنگم تا با دست پر برگردم! من و فرار؟!»
منبع : کتاب شهید عزیز "مجموعه خاطرات شهید رادمهر" راوی:همسرشهید @zakhmiyan_eshgh
وقتی محمودرضا به تبریز می آمد، کمتر توى جمع بزرگترها مى نشست. بلند میشد و بچه ها را سرگرم می کرد. پسرم ، سه تا خواهر زاده ها و دختر خودش مدام روى سر و کولش بودند. تقریبا بجز وقت نماز و کارهای بیرونش، بقیه وقتی را که در خانه داشت صرف بچه ها می کرد آنهم تا حدی که دیگر بچه ها خسته مى شدند از بازی.
@Agamahmoodreza
همسر شهید مدافع حرم ابراهیم عشریه»: خودش گفت من برات شهادتم را در اربعین گرفتم سه شنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۸ ساعت ۰۸:۳۰کد مطلب: 692541 هر شب روضه یکی از اهل بیت(ع) را میخواند و دعای شهادت میکند اما ناراحت بود که شهادت نصیبش نمیشود. مثلا نوشته بود امشب(شب دوم) هم گذشت و من هنوز شهید نشدهام. خودش گفت من برات شهادتم را در اربعین گرفتم به گزارش جهان نیوز، ابراهیم عشریه، فرزند شعبان اول شهریور 56 در نکا به دنیا آمد. سال 92 کارشناسی ارشد را در تهران خواند. یکی از مربیان و اساتید تاکتیک فنون نظامی و فارغالتحصیل دانشگاه افسری امام حسین(ع) بود که بهعنوان یک مستشار از قم به سوریه رفت و در همین جبهه نیز به شهادت رسید. شهید عشریه 20 اسفند ماه سال 94 راهی سوریه شد. او 25 فروردین ماه 95 در منطقه العیس سوریه مفقودالاثر شد. با گذشت 54 روز خبر شهادت وی رسماً تأیید شد و بهعنوان شهید جاویدالاثر نام گرفت. از این شهید 39 ساله سه دختر بهیادگار مانده است. پیکر مطهر او بعد از گذشت سه سال از شهادتش در سوریه کشف و شناسایی شده است. ساره عیسی پور همسر شهید ابراهیم عشریه 13 سال با او زندگی کرده است. او حالا راوی روزهای مقاومت و حماسه شهید است و در گفتگو با تسنیم میگوید: همه ما آدمها با فطرت پاک خلق شدیم. ولی خیلی چیزها ممکن است به مرور تاثیر بگذارد که این زیبایی قلب و فطرت پاک را از دست بدهیم. ولی کسانی که واقعا میخواهند عاشق خدا و عاشق امام زمان شوند، به مرور زمان همه کارهایشان را با اخلاص و پاک میکنند. شهید ابراهیم عشریه هم یکی از آنان بود. به قول خودش راه درست را انتخاب کرده بود و میگفت: "عاشقانه راهم را انتخاب کرده و پای آن هم ایستادهام. و حتی اگر هم به شهادت هم رسیدم بعد از ظهور امام زمان(عج) میخواهم دوباره زنده شوم و در رکاب ایشان هم به شهادت برسم." او به ماجرای ازدواجش اشاره کرده و ادامه میدهد: در دوره نوجوانی تغییری را پشت سر گذاشته بود و به کلاسهای قرآن علاقهمند شده بود. تا اینکه من هم بعد دیپلمم رفتم در کلاسهای کانون قرآن شهرمان به عنوان مربی شرکت کردم. من در واحدخواهران بودم و او در واحد برادران. آنجا انتخابش را کرد و میگفت میخواستم دختری را به برکت قرآن انتخاب کنم تا در سایه اهل بیت(ع) با او زندگی تشکیل دهم. ازدواج کردیم. ما وقتی ازدواج کردیم به اصفهان رفتیم. درس همسرم که تمام شد قم را برای زندگی انتخاب کردیم. ماندیم تا وقتی ایشان به شهادت رسید. هنوز هم من ساکن قم هستم. همسر شهید عشریه با اشاره به کلاسهای اخلاقی که شهید شرکت میکرد میگوید: با یک استاد اخلاق در دوره سربازی آشنا شده بود و به این نتیجه رسیده بود که روزمرگی دنیا نمیتواند انسان را قانع یا بینیاز کند و باعث میشود انسان از یاد مرگ و آخرت غافل شود. اما این کلاسهای اخلاق یک یادآوری است. و باعث میشود دستت پر باشد. در اصفهان هم که بودیم معمولا جلسه حدیث کسا و ختم صلوات را در قم شرکت میکرد. دیگر به قم رفتیم و توانست همه جلسات را راحت شرکت کند و میگفت این کلاسهای اخلاق برای من فرصتی بود که توانستم راهم را درست انتخاب کنم. خیلی از دوستان و اطرافیانش را به همین راه کلاسهای اخلاق آورد. ساره عیسی پور از خصوصیات اخلاقی همسرش میگوید و ادامه میدهد: اخلاق خوب، نماز اول وقت، احترام به پدر و مادر و محبت به خانواده از خصوصیات او بود. کلاس اخلاق هم میرفت و وقتی میآمد خانه اگر نماز شبش قضا میشد یا نمازش را خیلی با صفای دل نمیخواند، میگفت: خانم اگر من کاری کردم یا فلان جا عصبانی شدم من را ببخشید. یا به بچهها میگفت که اگر من این اشتباه را کردم و سرتان داد زدم من را ببخشید. میگفت: "طلب بخشش و گذشت کردن باعث میشود خدا به ما نگاه ویژهای بیندازد تا مطمئنا بهتر بتوانیم خدا را بشناسیم." کمتر کسی است که احتمال شهادت ابراهیم را در سوریه نمیداد. همسرش در این باره میگوید: انتظار شهادت همسرم را داشتم. سال 94 سفر اربعین رفت . 20 اسفند 94 به سوریه رفته بود. یک گزارش نوشته بود و گفته بود من برات شهادتم را در اربعین گرفتم. وقتی آمده بود، تغییر کرده بود. نماز شبهای طولانی، توسلهای با اشک و اخلاص و خواندن روضه حضرت زهرا(س) با اشعار حافظ و اشعار فیض. او از نگاه خاص شهید برای اعزام به سوریه چنین میگوید: وقتی حرف از سوریه شده بود، دو بار قرار بود برود که هر بار به هم خورده و نتوانسته بود راهی بشود. به من میگفت: "شما راضی نیستی؟" یا به مادرش زنگ میزد و همین سوال را میپرسید و میگفت: "بالاخره یک چیزی هست که حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) من را نمیطلبند." وقتی قسمتش شده بود دیگر خیلی خوشحال بود. آمد به من گفت: "بالاخره تصمیمت را گرفتی یا نه چون بالاخره جنگ است و ممکن است هر اتفاقی بیفتد. تصمیمت را الان بگیر که آن موقع دیگر پشیمانی یا شکوه و شکایت نباشد." یا مجیب الدعوه المضطرین, [۰۲.۰۷.۱۹ ۱۳:۰۴] همسر شهید عشریه ادامه میدهد: من هم پیش خودم گفتم این همه هر سال در روز عاشورا در مجالس روضه شرکت کردهام. گریه کردهام و به اهل بیت(ع) گفتهام که کاش بودم و به دادتان رسیده و دستتان را میگرفتم. اما در آن روزگار نبودم که کنار اهل بیت(ع) باشم. حالا که حرم مطهر این اهل بیت(ع) در خطر است و بالاتر از آن دینمان در خطر قرار گرفته و درخت اسلام که باید آبیاری شود تا به دست امام زمان(عج) برسد. حالا که پای عمل من به میان آمده چرا بگویم نه؟ من چه کسی هستم که بخواهم مانع ایجاد کنم؟ ساره عیسی پور از تنهاییهای بعد از شهادت همسر میگوید: تنها زمانی که یک مقداری در دلم ترسیدم اما به همسرم نگفتم حرفی بود که در دلم گذشت. به حضرت زینب(س) گفتم خانم جان اگر اتفاقی برای همسرم افتاد شما دست ما را بگیر و تنهایمان نگذار. دخترها بابایی هستند و کمبود محبت پدر خیلی برایشان سخت است. بچهها را تنها نگذارید. خود همسرم هم به بچهها میگفت اگر من نبودم و دلتان تنگ شد یاد حضرت رقیه(س) بیفتید. بعد از شهادت همسرم وقتی میدیدم گاهی حال و هوای خانه غمگین است، ناراحتی خودم هم دو چندان میشد اما نمیتوانستم پیش بچهها گریه کنم و در این شرایط فقط میگفتم یا حضرت رقیه(س) خودت کمکمان باش. و دلتنگی بچهها را به آرامش تبدیل کن. او از تخصص این مستشار نظامی در سوریه چنین میگوید: مربی تاکتیک نظامی بود. برای یک ماموریت 60 روزه و به عنوان مستشار نظامی به سوریه رفته بود. زنگ هم که میزد خیلی صحبتی از اتفاقات سوریه نمیکرد ولی میگفتند به عنوان مربی نیروهای مقاومت نجبای عراق حضور داشت. به نیروها آموزش میداد و عکسهای آموزشاش هم هست. همیشه سعی میکرد آموزشها را به صورت عملیاتی هم به نیروها نشان بدهد. یکی از دوستانش تعریف میکرد و میگفت رفته بودیم شناسایی که ابراهیم گفت من میخواهم یک چیزی بخوانم تا دشمن بداند ما در این شرایط هم شاد هستیم و بعد در موقعیتی ایستاده و یک شعر مازندرانی را خوانده بود. همسر شهید عشریه از آرزوی شهادت همسرش چنین روایت میکند: در دفترچه خاطراتش در منطقه نوشته است که هر شب روضه یکی از اهل بیت(ع) را میخواند و دعای شهادت میکند اما ناراحت بود که شهادت نصیبش نمیشود. مثلا نوشته بود امشب(شب دوم) هم گذشت و من هنوز شهید نشدهام. شب سوم و شب چهارم و . به همین منوال هر شب را روایت کرده بود. تا اینکه در روز سی و پنجم به شهادت رسید. در روز عملیات آزادسازی تپه العیس در جنوب حلب بود که به شهادت رسید. عملیات به کمین خورده بود. چند گروه با نیروها رفته بودند. اما گروه آنها بیشترشان مجروح شدند که شهید ابراهیم هم در این گروه به شهادت رسید. کمین باعث شده بود که تیر بخورد. فیلم پس از شهادتش را هم بچههای نجبا گرفته بودند ولی چون نیروهای تکفیری داشتند به محل میرسیدند، دیگر فرصت نداشتند که پیکر را به عقب بیاورند. او به ماجرای آخرین فیلم شهید اشاره کرده و میگوید: آخرین فیلم و عکسی که از او داریم مربوط است به یک روز قبل از اینکه به تهران برود برای اعزام. ماجرا از این قرار بود که گفت: "من مینشینم از من فیلم بگیر که اگر قسمتم شهادت شد، نگویند که فلانی برای پول یا از روی اجبار رفت. و به این ترتیب اهداف والا را زیر سوال ببرند." وقتی به شهادت رسید من آن فیلم را پخش کردم. صحبت کرده و گفته بود: "من عاشقانه و با اختیار خودم این راه را انتخاب کردهام. اجبار کسی در میان نبوده و همه ما مطمئنا در ازای این سلامتی و تعهد و اعتقادی که داریم باید بتوانیم به عقایدمان جامه عمل بپوشانیم." عیسی پور از دلتنگی فرزندان چنین میگوید: دختر کوچکم تازه کلاس اول است. گاهی که به گار شهدای قم میرفتیم، چون تازه سواد یاد گرفته بود، روی قبرها را میخواند و میگفت: "مامان عکس بابا اینجاست اما سنگ قبرش نیست. همه عکس ها زیرش سنگ و اسمشان هست. اما ابراهیم عشریه نیست." گفتم بابا پیش حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) است. چون آنها خیلی بابا را دوست داشتند خواستند تا هر وقت که خودشان میخواهند پیششان بماند. در پایان او به توصیههای شهید اشاره کرده و میگوید: بیشترین توصیهاش به دخترانش بود مبنی بر اینکه مناسبتهای اهل بیت(ع) و شهادتها و میلادها را جدی بگیرید. هر روز یاد امام زمان(عج) را داشته باشید چون هر چه ما بیشتر به یاد ایشان باشیم، ایشان هم یاد ما هستند. توسل به حضرت فاطمه زهرا(س) داشته باشید. نماز اول وقت را حتما اقامه کنید. به مادر احترام بگذارید و مطیع ولی فقیه باشید. در عمل هم این اطاعت را نشان دهید و فقط به زبان نباشد.
منبع:تسنیم
همسر شهید: فرشاد در طول 8 سال جنگ تحمیلی در جبهه ها بوده و جانباز شیمیایی بود پس از جنگ به هیچ نهادی مراجعه نکرد و جانبازی اش را اعلام نکرد، زیرا اعتقاد داشت مشکل شیمیایی او یادگاری از جنگ و عملیات فا و است، او طی این سال ها از ناحیه ریه بسیار زجر کشید و با کوچک ترین سرماخوردگی از پا می افتاد. به او گفتم که شما 30 سال خدمتت در سپاه پر شده و شاید دیگر نیازی به رفتنت نباشد ولی او معتقد بود که جهاد تمام شدنی نیست و هر زمان اسلام در خطر باشد باید دفاع کرد.
شهید فرشاد حسونیزاده سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
دوست شهید: بابک همیشه تکه کلامش بود : فداتـمـ همیشه به من این حرف رو میزد آخرین باری که دیدمش یک هفته قبل از رفتنش به سوریه بود! من خبر نداشتم قراره بره؛ این حرفشو همیشه یادمه، گفت: "فداتـم!" و رفت. فدایی حضرت زینب(س) شد.شهید بابک نوری هریس
سالروز ولادت
@zakhmiyan_eshgh
قبل از شهادتش خواب یکی از فرماندههای زمان جنگش که شهید شده رو میبینه میبینه که توو یه باغ کوچیک و توو یه ویلایی داره زندگی میکنه ازش میپرسه که اینجا چیکار میکنی! اونم میگه ما توو این باغ و ویلا زندگی میکنیم! فرماندش توو عالم رؤیا به اسدالله میگهتوو چیکار داری میکنی! کجا داری میری! اسدالله میگه: چطور مگه؟ فرماندشون میگه: تو داری خیلی بالاتر از ما میری! فکر کنم چیزی نمونده به خود خدابرسی! داری حسابی اوج میگیری! این خواب رو اسدالله قبل از اعزامش دیده بود و برای ما تعریف میکردهمیشه میگفت توو اون جنگ عقب موندیم و سی سال طول کشید تا فرصتی به دست بیاریم این دفعه هم اگه تموم بشه و ما نرفته باشیم خدا میدونه که کی دوباره قسمتمون بشه دیگه نمیخوام جا بمونم
راوی: مراد علی کیپور شهیدجاویدالاثر اسدالله ابراهیمی @Modafeaneharaam
اگر نیرویش زخمی می شد، حتما می کشیدش عقب، یک تنه. وقتی عقب نشینی شود، کسی زخمی را با خود نمی آورد . طرف می ماند با سلاح و خستگی اش. ولی عمار برای هر کدام وقت می گذاشت. برای تک به تکشان حوصله به خرج می داد. روز به روز روی خودش کار می کرد تا روی نیرو بیشتر تاثیر بگذارد. نیرو قبول می کرد که عمار پایش می ایستد. به جای اینکه بگوید برویید، می گفت بیایید. خیلی هوای نیرویش را داشت . مسئول گروهان بود. برای همین اداره کردن نیرو را خوب می دانست. او را با عنوان فدایینیروها می شناختند. شهید محمدحسین محمدخانی
@zakhmiyan_eshgh
حکایت یکی از اسرای داعش که سرانجام به شهادت رسید به گزارش پایگاه رسمی اطلاع رسانی فاطمیون عبدالرحمن ۱۳ سال بیشتر نداشت،اما باهمین سن کمش نیروی داعش شده بود چند روزی بود که توسط رزمندگان فاطمیون اسیر شده بود. در این چند روز، چند تا از بچه ها جیره لباسشان را به او داده بودند. کنارش هم تعدادی کلوچه و تنقلات بود که بچه ها برایش گرفته بودند. بچه ها زبان او را نمیدانستند، ولی با توجه به سن کمش با او مهربان تر از باقی اسرا بودند. محبت بچه ها و آنچه که از واقعیت فاطمیون دید، باعث شد تصمیم بگیرد با داعش بجنگد داعشی که با دروغ دوستانش را کافر و بی نماز به او معرفی کرده بود. شب تقاضای آب کرد و گفت میخواهم غسل شهادت کنم. صبح روز اربعین مانند دیگران نماز صبح خواند و همراه بچهها به عملیات رفت. میگفتند پرچم فاطمیون را به دوش گرفته بود و یک لحظه هم زمین نمیگذاشت. عبدالرحمن که دیگر از بچه ها خواسته بود علیاصغر صدایش کنند، در روز اربعین شربت شهادت را نوشید و به آرزویش رسید. modafeanharam77.
شهید مدافع حرم احمد حیاری نخستین شهید مدافع حرم شهرستان شوش است که چهارم شهریور ماه سال ۹۴ در روستا شیخ حلال» استان حمص سوریه به شهادت میرسد. شهید حیاری، دوازدهمین شهید مدافع حرم استان خوزستان، جزء ۵۰ شهید اول مدافع حرم در کشور و همچنین دومین شهید دانشگاه پیام نور کل کشور است. این شهید فرمانده گردان امام حسین علیه السلام شهرستان شوش بود و در اولین اعزام به سوریه به شهادت رسید. او قهرمان رشته تکواندو بود و کمربند سبز داشت. از ایشان دو یادگار به نام های فاطمه» و زینب» به یادگار مانده است. فاطمه زمان شهادت پدر ۴ ساله و زینب، ۴۰ روز بعد از شهادت پدر به دنیا میآید و بنابر وصیت شهید نام او را زینب میگذارند.
@modafeanharam77
سرلشکر حاج قاسم سلیمانی سردار دلها : من در آن لحظهی آخر که شهید حسین همدانی را دیدم، یک لحظه تکان خوردم. فهمیدم که او از شهادتش مطلع بوده است.آنجا با خنده به من گفت که بیا با هم یک عکسی بگیریم؛ شاید این آخرین عکس من و تو باشد. خیلی اهل این کارها نبود که به چیزی اصرار کند و بخواهد مثلا عکسی بگیرد؛ چه از خودش، چه با کس دیگری. من وقتی این حرف را زد تکان خوردم، خواستم بگویم که شما نروید از همانجایی که او میخواست برود، من داشتم برمیگشتم ولی یک حسی به من گفت خب چیزی نیست، خبری نیست، چیزی به او نگفتم. وقتی که این حالت را در شهید همدانی دیدم، این شعر در ذهنم آمد: رقص و جولان بر سر میدان کنند رقص اندر خون خود مردان کنند چون رهند از دست خود دستی زنند چون جهند از نقص خود رقصی کنند این حالت خیلی حالت زیبایی است. قطرهای که به دریا متصل میشود، دیگر قطره نیست؛ دیگر دریاست ۹۵/۷/۱۴ اللهم الرزقنا شهادت سالگرد شهادت شهید مدافع حرم : ۱۶ مهر ۹۴
@modafeanharam77
در سفری که اخیراً به کربلا داشتیم شهید حسین حریری در حال قدم زدن در اطراف بین الحرمین بود که یکی از خدام حرم حضرت عباس علیه السلام اشاره ای کرد به ایشان و چند نفری که با هم بودیم برای کمک به ساخت برخی کفشداری های اطراف حرم که در حال ساخت بود که در حال حاضر ساخته و آماده شده است. با شهید بزرگوار تا پاسی از شب در حال کمک رسانی و ساخت بخشی از کفشداری حرم حضرت عباس علیه السلام بودیم لیکن در حال روزی گرفتن از حضرت علمدار کربلا و ارباب بی کفن بودیم که ایشان عنوان داشت " خدا همین کار مار را ان شاءالله ذخیره آخرت و موجب شفاعت قرار بگیریم " و خاطره ای شد از علاقه شدید شهید والا مقام به حضرت سیدالشهدا(ع) و ساقی العطاشا حضرت عباس علیه السلام تا زمانی که ایشان در محضر حضرات معصومین علیهم السلام متنعم شده است و ان شاءالله مورد شفاعت شهدا قرار بگیریم.
راوی: دوست شهید مدافع حرم آل الله شهید حسین هریری
@modafeanharam77
وقتی می رفتیم هیئت کسی که بیشتر از همه سینه می زد و گریه می کرد روح الله» بود. وقتی هیئت تموم میشد تنها کسی که گریه هاش همچنان ادامه داشت روح الله» بود. موقع توزیع غذا هم وقتی همه می نشستیم سر سفره تا غذا بگیریم کسی که می رفت پارچ رو آب میکرد تا به عزاداران امام حسین(علیه السلام) آب بده روح الله» بود. اون کسی هم که به یاری مردم مظلوم سوریه شتافت و فدایی عقیله ی بنی هاشم زینب کبری(سلام الله علیها) شد روح الله» بود. روح الله» جان اربعین امسال در کربلا یاد ما هم باش. عاشق حضرت زهرا سلام الله علیها روح الله عاشق حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. وقتی میخواست از ته دل برای کسی دعا کنه میگفت: ان شاالله به حق حضرت زهرا خدا هرچی میخوای بهت بده» روسفیدی در محضر انسیّةحوراء» نوشش باد.
راوی : دوست شهید مدافع حرم آل الله شهید روح الله قربانی.
@jamondegan
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله . . یه عده دست و پا زدن که کربلا نرن
یه عده دست و پا دادن تو راهِ کربلا. . . .
ای کشته صد پاره تن رفیق قدیر کوهی
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فداییان حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدقدیرسرلک
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله . . باید رفت، باید دنبالِ پرچمت تا ابد رفت. . باید موند، باید پایِ این روضه ها تا ابد موند. . . یه عده پایِ حق که میرسه فراری و یه عده پایِ حق که میرسه فدایی ان چه کعبه رفته ها که حاجی هم نمیشن و چه کربلا نرفته ها که کربلایی ان . . سفر بخیر، جوونی که شدی عاقبت به خیر سفر بخیر، به مقصدت رسیدی مثل زهیر سفر بخیر سفر بخیر . . . اصلا این شعر رو برای من و تو خوندن، برای من.یه عده پایِ حق که میرسه فراری و. . برایِ تو یه عده پای حق که میرسه فدایین. . برایِ منچه کعبه رفته ها که حاجی هم نمیشن و برایِ تو چه کربلا نرفته ها که کربلایی ان . . هی زیر لب این مصرع آخر رو میخونم و اشک میریزم محمودرضا، نمیدونم برای تو یا برایِ خودم. . . محمودرضا میخواستم بگم که ما با هم رفیقیم دیگه مگه نه. . . . سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت بخیر رفیق محمود کربلایی عاقبت بخیر جامونده سربازان آخرامانی امام زمان عج فداییان حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم.خسته و کوفته سر سفره ناهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد. محمدرضا بود.اصرار کرد که بیرون برویم، چون کفش های بندی پایش بود. به زور مارا از پای سفره به بیرون کشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم. آن لحظه آخرین دیدارما بود. خداحافظ کرد و رفت.
نقل از دوست شهید بزرگوار
@modafeanharam77
از دوازده سالی که تو جبهه بود چندین بار مجروح شد تو گروه تفحص هم بود، یک پایش رو تو میدون مین جا گذاشت. یه جوری معلم اخلاقشون بود اگه کاری ازش میخواستی حتما انجام میداد ،‼️ شهید احسان حاجی حتملو و شهید غلامی از نیروهاش بودن صحبت کردنش آروم بود و خیلی شوخ طبع بود با پای مصنوعی ورزش میکرد تو کوه نوردی بهش نمیرسیدیم ‼️ پشت سر کسی صحبت نمیکرد ولی هر حرفی داشت جلو طرف میزد با همه افراد نشست و برخواست داشت خیلی از لاتای گرگان تو تشیع پیکرش زار میزدن شهید قاسم تیموری.
@zakhmiyan_eshgh
سرسپردند و سرفدا ڪردند ِارباً اربا
،مُقَطَعُ الاعَضاء ذڪر لبهـایشان دمِ آخر
" لَڪِ لبیڪ زینب ڪبری "
شهـید پویا ایزدی شهید محمد ظهیری شهید حسین جمالی شهـید حجت اصغری شهـید ابوذر امـجدیان شهـید سجاد طاهـر نیا شهید مصطفی صدرزاده شهـید سید روحالله عمادی شهـید روح الله طالبی اقدم شهیدسیدمحمدحسینمیردوستی شهدای تاسوعا یکم آبان ماه سال ۱۳۹۴ ســالروز شهـادت (شمسی)
بالاخره پس از تلاش های فراوان موفق به کسب اجازه فرماندهان سپاه برای اعزام شد اما از آن جایی که تولد فرزند شهید نزدیک بود، فرمانده سپاه گیلان نام سجاد طاهری نیا را از کاروان اعزامی حذف کرد. وقتی سجاد از حذف نامش خبردار شد به شدت ناراحت شد و حتی با التماس و گریه و زاری همسر و سپس فرمانده اش را راضی کرد تا اعزامش به تاخیر نیفتد و در تهایت هم با همان کاروان راهی سرزمین شام شد.
مناسبت مرتبط: سالروز شهادت
zakhmiyan_eshgh
او را شهید زین الدین صدا میکردیم به دور از تعارف و بزرگ نمایی واژهای برای توصیف محمدحسین پیدا نمیکنم، جز اینکه از ابتدا او را شهید زین الدین صدا میکردیم نه تنها به خاطر شباهت ظاهری او به فرمانده شهید لشکر علی ابن ابی طالبع»، رفتارش، نگاهش، برخوردش به زمینیان شبیه نبود.
شهید محمدحسین مومنی
@mdafeaneharam2
روحالله خیلی تر و فرز بود و قدرت بدنی بالایی داشت. هر روز خودجوش ورزش میکرد. یک کوله پشتی پر از وسایل نظامی داشت که خیلی سنگین بود. کولهاش را به دوش میانداخت و دور محوطه میدوید. خیلی ورزیده بود. . اما من گاهی توی تمرینات نظامی به خاطر اضافه وزن از گروه جا میموندم. . یادم است تو تمرینات گروهی، روحالله به خاطر من آرام میدوید. به خاطر این آرام دویدن همیشه هم توبیخ میشد. اما از آنجا که روحالله آخر معرفت بود، با وجود توبیخ باز هم کنار من میدوید تا تنها نباشم. .
به نقل از: دوست شهید .
@modafeanharam77
یادم میاد مقداری از موهای اطراف سرش کمی سفید شده بود. هر وقت جلوی آینه می ایستاد و خودش را می دیدآه حسرتی می کشید و میگفت: آخر پیر شدیم و شهید نشدیم. آنقدر با حسرت ونگرانی این جمله را بیان میکرد که اشتیاق به شهادت را در کلامش میدیدم او با این جملات مرا آماده میکرد و مهیا میشد برای پرواز
راوی : همسر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا
@Modafeaneharaam
شهید مسلم نصر تاریخ تولد : ۵۹/۶/۲ - جهرم تاریخ شهادت : ۹۴/۷/۳۰ - حلب سوریه ڪلام شــهید در ایڹ مقطع زمانے ڪہ همگے استڪبار و گردڹڪشاڹستمگر ڪمر بہ همٺ ٺضعیف و ٺسلیم ساخٺڹ انقلاب و نظام اسلامے با تمامے شیوههاے فرهنگے، جنگ نرݥ و تسخیر کردڹ فکر و ذهن جوان ما دارند، همگی ما باید در فتنہ ها از مسیر حق منحرف نشویم و چشم بہ چراغباڹ و روشناے راه ایڹ مسیر، مقام عظماے ولایٺ داشتہ باشیم. نشر بمناسبت سالروز شهادتــــ
zakhmiyan_eshgh
آرزویش این بود: یک قبر در کربلا، یکی در قطعه۲۶ بهشت زهرا! در عملیات جُرُف الصَخَر عراق پیکرش متلاشی شد و جاماند. ۳روز بعد سرودستش پیدا شد، آوردن قطعه۲۶! و بعد، بدن بی سر را هم کشف و در کربلا خاک کردند.
شهید حمیدرضا زمانی سالروز شهادت معارف @zakhmiyan_eshgh
دلتنگی واژه غریبی هست که تا کسی دچارش نشده باشد آن را درک نمیکند گاهی وقتی عزیزی را برای مدتی نمی بینی دلتنگ میشوی اما این دلتنگی بعد از مدتی با دیدنش تمام میشود اما خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر پیشت نیست خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر هیچ گاه خنده هایش رانمی توانی بشنوی خدانکند که دلتنگ عزیزی بشوی که دیگر صدایش را نمیتوانی بشنوی . شهیدعبدالرحیم فیروزآبادی
@zakhmiyan_eshgh
اذن شهادت از حرم امام رضا(ع) خاطره ای از شهید حسن باقری می گفت: با فرماندهان سپاه رسیدم خدمت آیت الله بهاء الدینی. وقتی از مشکلات اداره ی امور جنگ گفتم آقا فرمودند ما توی ایران یک طبیب داریم که همه ی دردها رو شفا می ده. همه چیز رو از ایشون بخواین. این طبیب حضرت امام رضا علیه السلامه. چرا حاجاتتون رو از امام رضا(ع) نمی خواین؟ یک روز بعد این ملاقات رفتیم مشهد زیارت امام رضا(ع). وقتی وارد حرم شدم، یک حالی بهم دست داد. سرم رو گذاشتم روی ضریح مطهر و حسابی با آقا درد دل کردم. یاد جمله ی آیت الله بهاء الدینی افتادم. فکر کردم که از امام رضا (ع) چی بخوام، دیدم هیچ چیز ارزشمندتر و بالاتر از شهادت نیست؛ از آقا طلب شهادت کردم.» یک هفته بیشتر از این جریان نگذشته بود که دعای حسن مستجاب شد. امام رضا(ع) همان چیزی را بر آورده کرد که حسن خواسته بود؛ پیوستن به کاروان سرخ شهادت. @zakhmiyan_eshgh
کـبوترم، هوایی شدم ، ببین عجب ـدایی شدم دعای مادرم بودہ که منم امام رضایی شدم مادر بزرگوار شهید عارف کایدخورده: پسرم یادته مرتب این شعر رو زمزمـه میکـردی؟ هر سال که نه، هر فصل می رفتی زیارت امام رضا(ع). می ـفتم چـخبرہ و راه دورہ و با این شرایط سخت اینهمـه تلاش و برنامـه ریزی می کـنی واسـه زیارت؟؟ می ـفتی بَراتِ شهادتمُ ازش میخوام !! آخرش هم بـه زیبایی ازشون ـرفتی، خیلی زیبا.
@Agamahmoodreza
سعید مربی کیوکوشینگ کاراته بود. در مسابقات استانی رتبه داشت. یک بار مادرمان به او گفت: سعید چند سال است که کاراته کار میکنی و مربی هستی، پس چرا پول جمع نمیکنی؟ در جواب گفت: مامان همین که بچهها را از کوچه خیابان جمع کنم و به سمت ورزش بیاورم خیلی ثواب دارد. بعد از شهادتش شاگردانش به منزل پدرم میآمدند و میگفتند آقا سعید شهریه ما را جمع میکرد و برای بچههای بیبضاعت لباس میخرید. برادرم دو باشگاه ورزشی داشت. شاگردان زیادی هم تحت نظر داشت. از ۱۸ سالگی در مسابقات کاراته مقام آورده بود و در وصیتنامهاش نوشته بود؛ ورزش را برای اسلام انجام دهید. روزی میرسد که به ورزشکاران احتیاج پیدا میشود.
به روایت خواهر شهید ولادت : ۱۹ فروردین ۱۳۷۰ اراک شهادت: ۹ آبان ۱۳۹۴ شمال حلب سوریه
شهید مدافعحرم سعید مسلمی سالروز شهــادت
@jamondegan
سالروز شهادت فرمانده و یادگار دفـاع مقـدس فرمانده توپخانه لشکر۳۱ عاشورا مسئولعملیات گروه توپخانه ۶۰رسالت مسئول عملیات سپاه عاشورا و مسئول توپخانه شرق حلب در سوریه ۱۳۹۵
رزمنده دیروز مدافع امروز شهید سردار حاج ذاکر حیدری @jamondegan ┄
بسم رب الشهدا والصدیقین حامد سلطانی» از رزمندگان مدافع حرم که برای دفاع از ارزشهای اسلام و انقلاب اسلامی و مبارزه با تکفیریها داوطلبانه به سوریه رفته بود، در جریان یک ماموریت تخریب ایام شهادت امام رضا(ع) به همرزمان شهیدش پیوست.
@Agamahmoodreza
همسر مکرم شهید مدافع حرم محمد کیهانی نقل میکند، شهید محمد قبل از آخرین اعزام وقتی به مرخصی آمده بود به ما گفت میخواهم شما را به مشهد ببرم. ما را به زیارت امام رضا علیه السلام برد. یک بار وقتی از حرم بیرون آمدیم، نگاهش کردم همه محاسنش از شدت گریه و زاری خیس شده بود . به محمد گفتم من را آوردی زیارت یا آمدهای کار خودت را پیش امام رضا علیه السلام راه بیندازی؟! گفت: شرمندهام جبران میکنم انگار وعده شهادت را از امام رضا علیه السلام گرفته بود. به محمد نگاهی کردم و گفتم: محمد جان کار خودت را کردی دیگر. در نهایت هم در ۸ آبان ۹۵ با اصابت گلوله به پیشانیاش به آرزویش رسید و نذرش را با ریختن خونش در راه اسلام و یاری دین پیامبر اکرم صل الله علیه وسلم ادا کرد. آری مقربان درگاه خدا و ائمه اطهار (علیهم السلام) برای نزدیکی به آنها می کوشند و بر سرجان معامله میکنند.
@modafeanharam77
خدایا! می دانم که کم کاری از من است خدایا! می دانم که من بی توجهم خدایا! می دانم که من بی همتم خدایا! می دانم که من قلب امام زمان (عج) را رنجانده ام، اما خود می گویی که به سمت من بازآیی آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. @mdafeaneharam2
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
آخرین بازدید، دوشنبه، ۹۸/۸/۶ آخرین نگاه، آخرین بار. شاید بعدش گوشی رو خاموش کردی و گذاشتی کنار وسایلت، یا نه، گذاشتیش رو حالت پرواز و برای آخرین بار به عکس سپهر رو پروفایلت نگاه انداختی و یه بوسه ازش چیدی و با لبخند یه خداحافظ بابایی بهش گفتی و گوشی رو سُر دادی تهِ جیبت. حالا از آخرین بازدیدت نُه روز میگذره و روزهای تو تقویم نُه بار خط خطی شدن، و یه سوال حامد؛ برای رسیدن به اولین دیدار چقدر باید صبر کنیم؟ کاش یه روز با همین خنده ها همینجوری دستت رو دراز کنی و . . . در گوشی یه چیز بهت بگم حامد از تمامِ بودنت دلم بیشتر برای این خنده هات تنگه. . . . پیگیرِ پریشانیِ ما دیر به دیر است دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیم. . . .
آرامش مرد حامد فامیل دور
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدحامدسلطانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بدانید من برای هیچ چیز به سوریه نرفتم که اهداف مادی داشته باشم. راه برای هدف مقدس دفاع از نوامیس و کیان مسلمین و برای مقابله با استکبار و راس آن رژیم جعلی و سفاک اسرائیل، رژیم کودک کش و جنایت پیشه رژیم صهیونیستی هرچه در توان دارید بر این این رژیم جعلی فریاد بکشید و خشم و نفرتتان را نثار آن کنید. ‼️کینه های انقلابیان رسوب نگیرد و فراموش نکنید که همه ما شیعه علی ابن ابی طالب هستیم. شیعه علی علیه السلام ذلت نمی پذیرد. آقا و مولای ما حسین ابن علی علیه السلام هم تن به ذلت نداد.
شهید علی تمامزاده
سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
‼️علی یکسال و نیم پیگیر بود که برود سوریه، خیلی هم تلاش میکرد که هر زمانی شد برود. تا اینکه پسر دیگرم که پاسدار است به او گفت: اول باید در شهر خودمان آموزش ببینی، بعد بروی استان، از آنجا اعزامت کنند. ‼️یکسری آموزشهایی مثل دفاع شخصی دید، اما پسرم گفت: اینها آموزش محسوب نمیشوند باید بروی در شرایط سخت و خودت را برای آن موقعیت آماده کنی. علی با سه چهار نفر از دوستانش سه روز رفته بودند در یک جنگل بدون آب و غذا و در شرایط سخت و باران خودشان را آماده کرده بودند. ‼️پسرم گفت: باید تیراندازی هم یاد بگیری. علی به قدری مشتاق رفتن بود که آموزش تیراندازی هم دید، آنهم در حدی که وقتی مسابقه داد جزو 3 نفر برتر شهر شد و تا جایی پیش رفت که توانست در استان مازندران هم جزو سه نفر اول شود. ‼️او وقتی میدید هر چه میگوید علی انجام می دهد و بیشتر اصرار میکند، میخواست با آمادگی بیشتر با همه چیز آشنا شود. علی تمام آموزشها را دیده بود، حتی تلاش کرد با بچههای تیپ فاطمیون اعزام شود. بالاخره پسر بزرگترم گفت: کارهایت را برای رفتن درست میکنم و این شد که عاقبت فروردینماه رفت.
شهید علی جمشیدی سالروزولادت
@zakhmiyan_eshgh
بزرگممیگفتــــ تکیهڪنبهشهــــداء شهـــــداء تڪیهشانخداستـــــــ اصلاڪنارگݪبنشینۍبوۍگلمیگیرۍ پسگݪستانڪنزندگیترابایاد شهــــــدا باشهـــــداءتابهقیامتانشاءالله
شهید مدافع حرم صالح صالحی رامشیر
@modafeanharam77
. روحالله تو مرام و معرفت یک بود. جوری خودش رو برای دیگران خرج میکرد که انگار خودی وجود ندارد و تمام خودش برای دیگران است! . چنین آدمی میتواند شیرینترین و با ارزشترین سرمایهاش که جانش» است، برای نجات انسانها فدا کند. . یک بار سر موضوعی با برادرم حرف میزدیم. به او گفتم: من میدونم همه اطرافیانم اگر منافعشون تهدید بشه، من رو کنار میزارن و حاضر نیستند به خاطر من خودشون رو هزینه کنند. به جز دو نفر که واقعا با مرام هستند: مادرم» و روحالله» .
به نقل از: یکی از رفقای شهید .
@modafeanharam77
کلی فیلم از جنایات داعش داشتند. یه وقتایی که یک گوشه هایی از آنها را به من نشان می دادند، می گفتم واقعاً نمی ترسید که اسیر این وحشی های تکفیری بشوید؟ با صلابت نگاهم می کردند و می گفتند: نه فاطمه! من نمی ترسم، اتفاقاً دوست دارم تن به تن بجنگم، می خواهم یک کاری برای مظلومان انجام دهم، ما باید انتقام مردم مظلوم و شهدا را از این وحشی ها بگیریم.»
به روایت همسربزرگوارشهید شهید هادی شجاع
سالروزولادت
فرماندهاش برایم تعریف میکرد که علی خیلی وقتها غذای خود را به یتیمخانه میبرد، میگفت: یک بار دیدم تعدادی غذا در ظرف یک بار مصرف کناری گذاشته شده، پرسیدم جریان این غذاها چیست؟ گفتند:برای علی حسینی است. به چند نفر از بچهها سپردم که مواظب باشند و ببینند که علی با این غذاها چه میکند. بچهها هم مراقب علی بودند، تا اینکه ساعت دو شب غذاها را برمیدارد و به یتیمخانه میبرد و این بچهها مانند جوجهای که از دهان مادرشان غذا میگیرند دور علی حلقه میزنند و دست و پای علی را میگیرند. شهید علی حسینی کاهکش
@modafeanharam77
دوست شهید: یک بار موتورش را یدند. ملامتش کردم که آخر مرد حسابی، چرا یک قفل درست و درمان نمی بندی به بدنه این زبان بسته ؟ می گفت بیخیال! صبح ها که می خواست سر کار برود، با جثه لاغرش، موتور به آن سنگینی را هل میدادو می برد تا سر خیابان. که نکند صدای روشن شدن موتور، همسایگان را از خواب بیدار کند. دو سال همسایه بودیم.به آداب همسایگی کاملا مسلط بود! همه چیز را رعایت می کرد. از تفکیک زباله های تر و خشک گرفته، تا سر وقت زباله ها را به دم در آوردن و تحویل نیروهای شهرداری دادن. آدم هارا باید از سبک زندگی شان شناخت. اعتقادم این است حامد قبل از عزیمت به سوریه و دفاع از حرم عقیله بنی هاشم ، خاص بود و خاص زیست و برای شهادت، انتخاب شد!
شهید حامد کوچک زاده
@modafeanharam77
نوجوان زیباروی عکسهایم به شهادت رسید.
"محمد محمود نذر" خبرنگار شبکه تلویزیونی المنار، درحالی که مشغول فیلمبرداری از پیشروی نیروهای حزب الله و ارتش سوریه برای آزادسازی کامل شهر حلب بود، به دست تکفیریها به شهادت رسید. عاشورای سال ۱۳۷۴ در شهر نبطیه در جنوب لبنان، برای اولین بار چهره زیبا و جذاب محمد نظرم را جلب کرد و از او عکس گرفتم. سال ۱۳۷۷ هنگامی که به روستای عربصالیم در جنوب لبنان رفتم، محمد را دیدم و مجددا از او عکس گرفتم. بعدها شنیدم محمد به صفوف مقاومت اسلامی پیوسته است؛ خیلی دنبالش بودم تا ببینمش. سرانجام محمد که در تبلیغات نظامی مقاومت اسلامی (اعلام الحربی) فعالیت داشت و با شبکه المنار کار می کرد، در تاریخ ۲۴ آبان ۱۳۹۴ به دست تکفیریهای داعش در سوریه به شهادت رسید. خدا شرّ تکفیریها و صهیونیسم را از سر جهان اسلام کم کند.
روحش شاد حمید داودآبادی
حزب الله لبنان شهید محمد محمود نذر
تصور نمیکردم حزب اللهی ها این قدر شاد و شنگول باشند. اصلا آدم های ریشو را که میدیدم تصور میکردم دپرس و افسرده و مدام دنبال غم و غصه هستند. محمدحسین یک میز تنیس گذاشته بود توی خانه دانشجویی اش وارد که میشدیم بعد از نماز اول وقت، بازی و مسخره بازی شروع میشد. لذت میبردم از بودن کنارشان از شادی میترکیدی بدون ذره ای گناه. شهیدمدافع حرم شهید محمدحسن محمدخانی
@modafeanharam77
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله هربار که میام گار شهدای چیذر و میریم بالا سرِ محمدحسین یادِ خاطره خاکسپاریش میافتم و حضور محمودرضا رو با اون هیبت و حالت ایستاده کنار دیوار حس میکنم. امشب هم که رفتم پیشِ محمد حسین وقتی چشمم به تاریخِ شهادتش افتاد، دوباره اون خاطره نقل شده یِ برادر محمودرضا تو مخم رژه رفت. احمدرضا میگفت: "آبانماه ۹۲ بود. برای شرکت در مراسم تدفین پیکر مطهر شهید مدافع حرم، محمد حسین مرادی، با محمودرضا به گار شهدای چیذر در امامزاده علی اکبر رفته بودیم. تراکم جمعیتی که برای تدفین آمده بودند زیاد بود و نمیشد زیاد جلو رفت اما من سعی کردم تا جایی که میتوانم به محل تدفین نزدیک شوم و لحظاتی از محمودرضا جدا شدم… اما فایدهای نداشت و نمیشد به آن نقطه نزدیک شد. چند دقیقهای در حال تکاپو برای جلوتر رفتن بودم که وقتی دیدم نمیشود، منصرف شدم و به عقب برگشتم. محمودرضا عقبتر رفته بود و تنها به دیوار تکیه زده بود و زیپ کاپشنش را بخاطر سرمای هوا تا زیر گلو کشیده بود و سرش را انداخته بود پایین و دستهایش را کرده بود توی جیبش و کف یکی از پاهایش را هم گذاشته بود روی دیوار. جلوی امامزاده یک سماور بزرگ گذاشته بودند؛ رفتم و دو تا چایی ریختم و آمدم پیش محمودرضا. یکی از چاییها را به او تعارف کردم اما محمودرضا اشاره کرد که نمیخواهد و چایی را از من نگرفت. با کمی فاصله ایستادم کنارش. چند دقیقهای محمودرضا به همین حال بود. سرش را کاملا پایین انداخته بود طوریکه نگاهش به زمین هم نبود و انگار داشت روی لباس خودش را نگاه میکرد. نمیدانم چرا احساس کردم در درونش دارد با شهید مرادی حرف میزند. در آن لحظه چیزی مثل برق از ذهنم عبور کرد… نکند شهید بعدی محمودرضا باشد؟! دو ماه بعد محمودرضا به شهادت رسید و وقتی برای تحویل گرفتن پیکرش به تهران رسیدیم، حالت آنروز محمودرضا در گار شهدای چیذر مدام جلوی چشمم بود"
منتظرم لیک نیست وقت معین
همچو قیامت وصال منتظرت را
رفیق محمود چیذر
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمحمدحسین مرادی شهیدمحمودرضابیضایی
مادر شهید امنیت: اگر 10 پسر دیگر هم داشتم در راه انقلاب میدادم/عاشق میدان سوریه بود
اما در تهران شهید شد مادر شهید مدافع امنیت، مرتضی ابراهیمی میگوید: ملارد شلوغ شده بود. مرتضی هم سه روز شبانهروز برای حفظ امینت شهر آنجا حضور داشت و خانه نمیآمد. عازم سوریه بود که گفته بودند "جا پر شده، برگردید و بار دیگر اعزام شوید."، عاشق حضور در میدان سوریه بود، اما در تهران شهید شد فرمانده گردان بود، با سربازانش که داشتند در منطقه گشت میزدند، سربازان گفتند "شما جلو نروید و در منطقه بمانید"، اما او گفته "من جلوتر میروم تا اگر خطری باشد من با آن مواجه شوم."، جانش را در دستش گرفت و رفت تا سربازانش به خطر نیفتند، شجاع بود و راضی نبود به پای کسی سنگ بخورد. @Bisimchimedia
یکی از آرزوهای پدرم این بود که مانند امام حسین شهید بشه وطبق گفته دوستانش به ارزویش رسید و وقتی مادرم تقاضای دیدار پدرم را کردند گفتن که نمیشود فقط بدانید که به آرزویش رسید. دستانش مثل حضرت اباالفضل(ع) وبدنش مانند امام حسین (ع).
راوی:فرزندشهید مدافعحرم داوود مرادخانی
@modafeanharam77
بسم رب الشهدا در دفترچه خاطراتی که از او باقی مانده در جایی نوشته است دوستانم در حال خواندن زیارت عاشورا هستند و در همان حال اشک می ریزند ولی من هرگز گریه نمی کنم زیرا اشک ریختن قلب انسان را نرم می کند. من می خواهم بغضم را فرو بخورم و کینه ام را در درونم نگاه دارم تا با کمک آن بتوانم تکفیری ها هر چه بیشتر به هلاکت برسانم.
نقل از خواهرشهید عباس کردانی
@modafeanharam77
خاطره ای از حمید آقا تقریبا روزهایی بود که حمید آقا میخواست بره سوریه دلم براش تنگ شده بود بهش زنگ زدم گفتم فردا بعدازظهر میام خونتون میخوام ببینمت طبق معمول خیلی با ادب و احترام و خیلی خوشحال شد فردا رفتم پیشش کلی با هم حرف زدیم من معمولا توی مهمونیها میوه انار نمیخورم ولی حمید آقا عاشق انار بود برام انار آوردش گفتم حمید من سیب میخورم خیلی اسرار داشت انار بخورم ولی نخوردم با این وجود همش لبخند میزد حتی میخواست برام دون کنه که نذاشتم ولی کاش از دستش انار رو میخوردم.
روایت از برادر شهید حمید سیاهکالی
@modafeanharam77
باهرجان کندنی بود،بالاخره بی سیم را روشن کردورفت روی خط ابوحسنا : ابوحسنا،ابوحسنا،خلیل در فاصله آمدن جواب از بی سیم، نفسش که انگار گره خورده بودرا آزاد کرد،آه کوتاهی کشیدوبعدهم باپشت دست چشم هایش راپاک کرد.بازهم کلیدرافشاردادوگفت: "ابوحسنا،خلیل". بعدچندثانیه صدای ابوحسنا آمدکه می گفت :" خلیل جان به گوشم". مصطفی سرش رابه صندلی تکیه داد.آب دهانش راکه مثل زهرتلخ شده بود،قورت داد. انگار که یک مشت خاک خورده بود، صورتش رادرهم کردوگفت: "حاجی منم مصطفی،خلیل کربلایی شد" ابوحسناباتشرپرسید:"درست حرف بزن، خلیل چی شده؟ "مصطفی باگریه گفت:"خلیل کربلایی شد،حاجی بدبخت شدیم". هیاهوی صداها راردکردم .رگه آفتاب تاوسط های اتاق آمده بود.مامان باچادرنمازسفیدخوشگلش سرسجاده نشسته بود، زیرلب ذکرمیگفت وباهرذکرش یک دانه تسبیح پشت سربقیه میدوید. خم شدم، چادرش رابوسیدم.مطمئن بودم دل تنگ محبت ها ونگاه پر از عشقش میشوم؛برای همین صورتم رانزدیک آوردم وصورتش رابوسیدم. شنیدم که گفت:"خدایا شکرت،من راضی ام به رضای تو". شهید رسول خلیلی
@zakhmiyan_eshgh
اولیݩ معلم شهید شهید عسکری جمکرانی او همکاری بسیار متواضع ، خون گرم، رئوف و اجتماعی بود در برقراری ارتباط صمیمانه با افراد بویژه با دانش آموزان بسیار موفق و پیشقدم بود. او علاوه بر تدریس دروس مختلف کامپیوتر در هنرستانها، خود نیز مشغول تحصیل علوم حوزوی بود و همواره در نشر معارف دینی و اخلاقی و ترویج فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر مجدانه تلاش می کرد شهید عسگری جمکرانی ضمن برگزاری و تشکیل حلقه های صالحین در هنرستان هر هفته جلسه ای راجع به امربهمعروف و نهیازمنکر داشت و دانش آموزان را ارشاد می کرد. وی همواره در نماز جماعت حضور پر رنگ داشت و گاهی که امام جماعت مدرسه نمی آمد به صورت خود جوش نقش امام جماعت مدرسه را نیز به عهده می گرفت و چه شیرین دانش آموزان به معلم خود اقتدا می کردند. این شهید مدافع حرم مکرر به زیارت حضرت فاطمه معصومه (س) می رفت و جزو خادمین افتخاری حرم مطهر بی بی بود وی هر سال چندین بار به زیارت آقا امام رضا (ع) می شتافت و در ایام اربعین به کربلا مشرف میگشت.
دوستان شهید مجیدعسگریجمڪرانی سالروزشهادت zakhmiyan_eshgh
همسرشهید اولین باری که حرف از رفتن و مدافع حرم شدن به میان آمد زمانی بود که بعد از 9 ماه اسمش برای اعزام در آمده بود. علیرضا 9 ماه قبل برای رفتن به سوریه ثبتنام کرده بود و کاملاً داوطلبانه برای دفاع از حرم رفت. بعضی از مردم میپرسند همسرت را به اجبار بردند؟ میگویم نه. کاملاً داوطلبانه و با خواست عمیق قلبی رفت. وقتی به من گفت میخواهم بروم سوریه، واقعاً شوکه شدم چون اصلاً حرفی از اسمنویسیشان به من نزده بود. به من گفت: یعنی ناراضی هستی؟؟؟ گفتم ناراضی نیستم اما. . . قبل از تمام شدن حرفم به من گفت: فکر کن اینجاصحرای کربلا است. امروز روز عاشورا و آقا امام حسین(ع) هل من ناصر سر داده و تو میخواهی جلوی من را بگیری؟ راستش دیگر حرفی برای گفتن نداشتم. همین برای مجاب شدن صد در صدم کافی بود و خوشحالم و خدا را شکر میکنم از اینکه مانع رفتنش نشدم.
شهیدمدافع حرم علیرضا بریری
@Modafeaneharaam
می رویم به پیشواز گلوله هایی که سینه هایمان را سرد میکند از داغ هایتان. و شما می مانید و دو چیز . اولی : خون ما و پیروی از ولایت فقیه دومی ؛ دنیا و هوای نفستان.گ. یادتان باشد؛ قیامت باید در چشمان تک تک شهدا زل بزنید و جواب بدهید
شهید مدافع حرم عارف کاید خورده
@modafeanharam77
با اینکه هم سن بودیم به من می گفت: چرا ازدواج نمی کنی⁉️ من گفتم سید جان خودت چی؟ رطب خورده منع رطب کی کند! می خندید به شوخی میگفت: من برای ازدواج ۵۰ درصد% پیش رفتم. اون هم اینکه فعلا خودم راضی هستم آخرین بار به من گفت: کیشه(مرد) فکری به حال خودت کن کم کم داری پیر میشی! از ما که گذشت، من برم دیگه شهید میشم اما شما به فکر ازدواج باش خیلی دوست داشت همسرش هم عاشق شهدا باشه. آخرین باری که رفته بود مشهد به ما گفت: از آقا خواستم هرکس رو که برام من صلاح می دونه جور کنه. این اواخر صحبت هایی کرده بود گفت: ان شالله قضیه ازدواج تمومه اما اول برم سوریه اگر برگشتم تمامش می کنم. الان می ترسم این تعلق دست و پا گیرم بشه عشق اولم شهادته بعد ان شاالله فرصت برای ازدواج هست. جایی رفته بود خواستگاری جواب رد شنید! خبر داشتم که سید رفته خواستگاری، اومد پیش من گفتم: سید جان چه خبر؟؟ شنیدم رفتی خواستگاری؟؟ گفت: آره؛ اما جواب رد دادن گفتم برای چی؟! کی از شما بهتر گفت: چی بگم! من هم تعجب کردم که چرا جواب رد دادند از اون خانم پرسیدم: چرا جواب رد دادید⁉️ گفت: من تو شما هیچ عیبی نمیبینم. فقط این رو بگم من به درد شما نمی خورمشما خیلی از من بالاتری واقعا برای من هم عجیب بود که چرا اون خانم این جواب رو داده بود! یه بار دیدم کت و شلوار پوشیده، موهاش رو هم کچل کرده گفتم: سید اینطوری بری خواستگاری من که مَردم نمی پسندمت وای به حال اون خانمی که تو رو بخواد با این قیافه بپسنده! خندید/
راوی: دوست شهید شهید سیدمیلاد مصطفوی
@zakhmiyan_eshgh
این لطف خدا بود که ابوالفضل نسبت به بقیه همسن و سالهایش متفاوت باشد. مادرش زمان برادر بزرگترش مریض احوال بود و شاید هنگام شیردادن به آنها دقت نداشت اما برای ابوالفضل همیشه باوضو شیر میداد. به نظر خودم شیر دادن با وضو به بچه تأثیر بسیار زیادی در رفتار و روحیات او دارد شهید بدون وضو از خانه خارج نمیشد به دوستانش هم خواندن قرآن و نماز_شب را بسیار توصیه میکرد.
شهید ابوالفضل راه چمنی شهید مدافع حرم ن
@zakhmiyan_eshgh
شهیدی که تنها از پیکرش فقط پوتینش باقی ماند شهید سیدمجتبی حسینی از بهیاران ناجا در منطقه مرزی سراوان نهم دیماه ۸۷ زمانی که در حال نگهبانی از ستاد انتظامی سراوان بود، محموله یک تنی مواد منفجره عامل انتحاری گروهک تروریستی تکفیری جیش الظلم وارد ستاد شده و با دیدن این پلیس رعنا و جوان در همان بدو ورود خود را منفجر می کند سید بزرگوار شهید می شود و پیکر مطهرش شرحه شرحه، و به گفته مادر شهید باقیمانده پیکرش را به قدری بود که داخل یک ساک جا می گرفت.
شهید امنیت
@zakhmiyan_eshgh
ساعت ۴ صبح بود که مجبور شد بزنه به خط، پاتک خورده بودیم و داشت خط میشکست تا دوباره اون بخش حماه بیفته دست دشمن، فوری جمع و جور کرد، داشت میرفت بیرون از مقر، یهو برگشت، انگشتر و ساعت و کارد و هرچی که ارزشمند بود رو در آورد و گذاشت رو میز، بعدم پلاکشو درآورد گذاشت کنار همونا، گفتم چکار میکنی سیدمجتبی؟ گفت: اگر برنگشتم، نامردا از من چیزی غنیمت نگرفته باشن برن باهاش کیف و حال کنن، اینو گفت و خندید و رفت. تاحالا سابقه نداشت موقع رفتن این کارو بکنه، دلم شور افتاد، گفتم: داره میره که برنگرده، صداش کردم باهاش دوباره خداحافظی کردم و رفت. وقتی گروهانش شکست خورد و خبر عقب نشینی و تلفات بالا رو آوردن و خبر رسید که سیدمجتبی غیبش زده اما قطعا شهید شده چون نیرو نداشته و یه تنه واستاده، ترسیدم و گفتم، حتما پیکرشو بردن، وقتی حدود سه روز بعد پیکرش لابلای شهدای زینبیون و فاطمیون و سوری و. تو بخش مفقودین از روی اتیکت (برچسب بازوبند) "لبیک یا مهدی" دستش شناسایی شد، یاد اون کارش افتادم. شهید حسین معزغلامی(سیدمجتبی) راوی:همرزمشهید
@AHMADMASHLAB1995
بسم رب الشهدا والصدیقین
صبح امروز در پی تیراندازی فردی مسلح در شهرستان شادگان استواردوم یاسر سپیدرو از واحد گشت کلانتری ۱۱، مجروح و پس از انتقال به بیمارستان به علت شدت جراحات وارده به شهادت رسید. ضارب توسط مامورین دستگیر شد. شهید سپیدرو اهل استان مازندران، متاهل و دارای یک فرزند دختر بود. شادی روحش صلوات
@AHMADMASHLAB1995
هـمیشہ پاے ڪار بود هـمیشہ پاے ڪار بود بے ادعا و بدون اینڪہ سر و صدا ڪند هـر جا ڪہ ڪار فرهـنگے بود و ڪسے نداشتیم حامد یڪے از گزینهـهـاے اولے بود ڪہ بہ ذهـن مے رسید وقتے خبر شهـادت شهـید_روحے در شهـر پخش شد طبق برنامہ ریزے قرار شد فرداے آن روز از پل عراق تا فرهـنگ تشییع شود،لذا باید سریع فضاسازے صورت میگرفت. به حامد زنگ زدم گفتم حامد وقت داری؟؟؟ ڪمے مڪث ڪرد و گفت باشہ ساعت ۱۲ شب پل عراقم . یعنے تا آن موقع ڪار داشت ولے باز هـم نہ نگفت، آن شب تا نیمہ هـاے شب با وسواس بنرهـاے حبیب را نصب ڪرد و ما غافل از اینڪہ در مدتے نہ چندان دور باید بنرهـاے حامد را در هـمین خیابان هـا نصب ڪنیم.
شهید حامد کوچک زاده شهید مدافع حرم
@zakhmiyan_eshgh
علی» دفعه آخری که آمده بود ماه صفر بود مجروح شده بود و از ناحیه آرنج دست چپ تیر خورده بود ما بهش اصرار میکردیم که دیگه برنگرده سوریه؛ ولی اصلا گوش نمیداد،همیشه بیمارستان پیش دوستانی که بااوبرگشته و بیمارستان بستری بودند میرفت وکمکشون میکرد حتی مرخصی مجروحیتش رو نموند،انگار زمین زیر پاش داغ شده بود و همیشه میگفت:میرم و اسرا بازگشت به سوریه رو داشت و آخرشم رفت. از پادگان بهم زنگ زد گفت: دارم میرم خیلی اصرار کردم داداش نرو بمون همین قدر هم که رفتی خدا قبول کنه کافیه. گفتم: داداش شهید» میشی خندید و گفت: آبجی من لیاقت شهادت» در راه حضرت زینب(س) رو ندارم. به روایت خواهر شهید علی یعقوبی.
@modafeanharam77
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
دروازه بهشت
و چهل روز گذشت. . . .
رفتی و داغ فراقت همه را بر دل ماند پیش هر دل ز تو سد واقعهٔ مشکل ماند دولت وصل تو چون مدت گل رفت و مرا خار غم حاصل از این دولت مستعجل ماند روز م به تو گویم که چه با جانم کرد از تو داغی که مرا بر دل بیحاصل ماند ساربان ناقه بر انگیخت ز پی بشتابید وای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند. . .
. وااااای بر آنکه در این بادیهٔ هایل ماند. . .
.چهلم حامد رفیق رفاقت تا بهشت شهید محرم ترک اولین شهید مدافع حرم شهیدحامدسلطانی (فعلا) آخرین شهید مدافع حرم
انگاری که دارن از دروازه بهشت رد میشن.
. @bi_to_be_sar_nemishavadd
تا اندکی دلش میگرفت میرفت سراغ تلفن. میگفت صدای پدر و مادر یا همسرم را نشنوم آرام نمیشوم. برای پسرش دلتنگی میکرد و هر بار تماس میگرفت میپرسید سید محمد توانست دوچرخه اش را رکاب بزند؟! اما با تمام دلبستگی هایش خداحافظی کرد. داوطلب شد و رفت. به دوستش گفت میدانم اینبار دیگر شهید میشوم. در خواب دیدم که از اسمان به پیکر خون آلود خودم نگاه میکنم. زن و فرزندم را به خدا میسپارم. شهید سید رضا طاهر @shahid_satar_owrang
پسرم با همسرش مشڪل پیدا ڪرده بودند و همسرش قهر ڪرده بود رفته خونه باباش . ماخیلی ناراحت بودیم ، یه روز پسرم خیلی عصبانی شده بود و رفت در خونه ی پدرخانمش و خیلی سر و صدا راه انداخت . من هم با اینڪه همیشه مشڪلات دیگران را حل می ڪردم دیگه برا پسر خودم مونده بودم چه ڪنم . زنگ زدم به آقاجواد و آدرس را بهش دادم گفتم بیا اونجا. آقاجواد وقتی اومدند پسرم را دید ڪه خیلی دادوبیداد می ڪند ، دست پسرم را گرفت بردش توی ماشین و گفت : می خوایم با هم یه ڪم حرف بزنیم . اومدیم توی خونه ، آقاجواد نشست و یڪ ساعتی با ما حرف زد . پسرم خیلی آروم شد و مشڪلش هم همانجا حل شد . پسرم می گفت : من بلد نبودم حامی زنم باشم و آقاجواد این را بهم یاد داد . حالا هم زندگی خوبی دارندو این را مدیون آقاجوادیم .
راوی : دوست شهید جواد محمدی
@shahid_satar_owrang
و دوباره هجدهم آذر از راه رسید و بوی تــــــو را آورد و زمین چه خوشبخت شد با آمدنت تولد زمینی ات بر ما مبارک ، آسمان نشینِ مهربان و حالا روز تولدت ، از بهترین روزهای خداست برای همه ی آنانکه میشناسندت.
۱۸ آذر سالروز تولد شهید محمودرضا بیضائی
@Agamahmoodreza
هفدهم آذر ماه سالروز شهادت شهید مدافع حرم محمد هادی نژاد (خوزستان، شهرستان آغاجاری) (۱۳۹۴) شهید مدافع حرم ایوب رحیم پور (خوزستان، شهرستان امیدیه) (۱۳۹۴) شهید مدافع حرم اکبر شیرعلی (خوزستان) (۱۳۹۴) شهید مدافع حرم علی اصحابی (سمنان ، شاهرود) ( ۱۳۹۴)
@modafeanharam77
شهید مدافع حرم موسى جمشیدیان به روایت همسر گرامی هر سفر زیارتی که میرفتم از خدا میخواستم حتی یک ثانیه بعد از آقا موسی نباشم. یاد زیارت جامعه کبیره که نذرش کردم افتادم. بارها در این دعا میخوانیم بأبی أنت و امی و دعای من مستجاب شده بود. جنس گریههایم بعد از شهادت موسی حسابی فرق کرد. از ناحیه گردن و پهلو ترکش خورده بود و میشد چهرهاش را دید. هیچ شکی نیست که مصیبت ما در برابر مصیبت آقا اباعبدالله (علیهالسلام) هیچ است. اما وقتی صورتش را دیدم همهاش این جمله امام حسین (علیهالسلام) بعد از شهادت حضرت علیاکبر (علیهالسلام) بر زبانم جاری میشد؛ بعد از تو خاک بر سر این دنیا .اسم من را در گوشیاش پرتو فاطمه ذخیره کرده بود. وقتی پرسیدم چرا؟ گفت: آخر ما شیعیان شعاعی از نور حضرت زهرا (سلامالله علیها) هستیم».
@shahid_satar_owrang
به تنهایی با ۴۰ تن روبهرو میشود و پس از به هلاکت رساندن ۳۷ نفر از آنها، فشنگهایش تمام میشود. به سوی او حمله میکنند تا وی را به اسارت ببرند، اما با شجاعت بیبدیلی این بار با سرنیزه دفاع و دو نفر دیگر را مجروح میکند و در نهایت به شهادت میرسد. ‼️همرزمان وی در مراسم اربعین او نقل میکردند، اگر به لطف خداوند شهید پرهیزگار مقاومت و جانفشانی نمیکرد، جاده بوکمال به دست داعش میافتاد و به دنبال آن شهر بوکمال نیز به تصرف آنها درمیآمد و خدا میداند برای بازپسگیری چقدر خسارت و شهید باید تقدیم میکردیم.»
شهید عبدالکریم پرهیزگار سالروزشهادت
@zakhmiyan_eshgh
خسـته ام ازایــن همـه تکرار
دلــمـ حـریـــم امـنی می خواهــد
ای شهـیـــــد
مـــرابـخـوان بـه سرزمین آرامشتـ
شـهـــــدا!!!! مـارا ببخشیـد
اگـر گـاهـی یـادتـان دیـرمیشود
مــا زمین گـیـر خویشتنیـم
مــارابــه اسـم بخوانیـد
که بپــرد از سـرمــا خـواب غفلت!!
ای کـهمــراخوانــدهای
راه نشـانم بــده
@zakhmiyan_eshgh
بعد از هیئت رایه العباس، با لیوان چای روی سکوی وسط خیابان منتظرم میایستاد. وقتی چای و قند را به من تعارف میکرد، حتی بچه مذهبیها هم نگاه میکردند. چند دفعه دیدم خانمهای مسنتر تشویقش کردند وبعضیهایشان به شوهرشان میگفتند: حاج آقا یاد بگیر! از تو کوچیک تره! ابراز محبت های این چنینی و میکرد و نظر بقیه هم برایش مهم نبود. حتی میگفت: دیگران باید این کارا رو یاد بگیرن! ولی خیلی بدش میآمد از زن و مرد هایی که در خیابان دست در دست هم راه میروند. میگفت:مگه اینا خونه و زندگی ندارن؟ اعتقادش این بود که با خط کش اسلام کار کن.
شهید محمدحسین محمدخانی
@shahid_satar_owrang
فرزندم مشکلی داشت که باید حتما عمل میشد و به هر کس که میگفتم پول نیاز دارم کسی نتونست کمکی بهم بکنه. خیلی دلم گرفته بود. صبح ابوالفضل را دیدم، گفت: چی شده خیلی ناراحتی؟! جریان مشکلم را برایش تعریف کردم گفت :توکلت به خدا باشه حل میشه. بعد ازظهر شهید بزرگوار تماس گرفت گفت پول جور شده.الان که میبینم فرزندم در سلامتی کامل هستش، متوجه شدم که شهدا همینطوری شهید نشدن، اونا ویژگیهای خاصی از جمله بخشندگی و دل رئوف داشتن و خداوند به دل پاکشون نگاه میکنه و توفیق شهادت رو نصیبشون میکنه.
شهید ابوالفضل شیروانیان
سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
اینجانب بنده گناهکار خداوند از شما امت شهید پرور تقاضا دارم که مطیع محض ولایت امامای نه در حرف بلڪہ در عمـل باشید؛ اینگونه نباشید ڪہ به خاطر حرفِ عدهای منحرف ، حرف ولی بر روی زمین بماند یا اگر حرف ولـی را مخالف با میل شخصی دیدیم به آن عمـل نڪنیم .
پاسدار مدافـع حــرم شهید محمدرضا فخیمی
سالروز شهـادت
@jamondegan ┄
گفت: اولین شهید از بنی هاشم که برای دفاع از حرم رفت، علیِّ اکبر بود. گفت: اولین شهید ایرانی که برای دفاع از حرم آل الله تقدیم شد هم باید علی اکبر باشه. گفت: وقتی پیکر محرم رو آوردن خزانه تا جوونای محل و رفقاش باهاش وداع کنن، روضه خون روضه ی علی اکبر خوند. چون محرم، تو سوریه، اسمش علی اکبر بود. سلام علیِّ اکبرم.
دیدم اعضای تنت را جگرم سوخت علی
پاره های بدنت را جگرم سوخت علی
یوسفم ،کاش که می شد
به میان حرمت ببرم پیرهنت
را جگرم سوخت علی
شهید مدافع حرم محرم ترک
@shahid_satar_owrang
خودش خیلی وقت ها با صدای گرفته هم روضه میخواند فکر این را نمی کرد که ممکن است بگویند چقدر صدایش بد است. می گفت الان وظیفه ام روضه خواندن است حتی با صدای گرفته. آخر روضه هم نصیحت می کرد : "رفیق نکنه جا بمونی! نکنه ارباب تو رو نخره! نکنه روسیاه بشی! اگه نخره آبروت میره." داداش حالا که ارباب تو رو خرید و ما جاموندیم، یه کاری کن آقا مارو هم بخره. امشب که میری پیش ارباب سفارش مارو هم بکن بگو آقا ما رو بخره شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی
@Modafeaneharaam
ساعت ٧ صب بود منو بیدار کرد گفت بابا امروز من میرسونمت دانشگاه. ماشین را که روشن کرد طبق معمول همیشه آیه الکرسی را زیر لبش زمزمه کرد. نصف مسیر را گذراندیم و یک فلش رو گذاشت رو ضبط ماشین و آهنگى را انتخاب کرد. لبخند میزد ، حالش از همیشه بهتر بود. با خنده گفت بابا این آهنگو میشنوى؟ ازت میخوام این آهنگو براى مراسم شهادتم بذارین مردم فیض ببرن(با خنده) قلبم درد گرفت از شنیدن این جمله حتی تصورش هم برام دردناک بود گفتم بابا این چه حرفیه اول صبح میزنى؟!گفت: خلاصه یادت نره یک هفته بعد رفت سوریه وقتى شب وداع بابا شد یاد اون روز افتادم .آهنگو براى عمو فرستادم شب وداع گذاشتن همونطور ک خودش خواست. راوی فرزندشهید عادل سعید
@zakhmiyan_eshgh
تو بہ دیدبانیِ دلِ ما مشغولی
و باخبری از ما
خدا ڪند دلم دلت را نرنجاند . .
پاسدار مدافـع حــرم شهـید علی شاه سنایی سالروز شهـادت
شهـید داود جوانمرد سالروز شهـادت
پاسـدار مدافع حـرم شهید محسن فرامرزی سـالروز شهــادت
سردار شهید حاج حمید محمد رضایی
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله . .
میگفت: یادش بخیر شب نشینیهامون. پولی نداشتیم ولی همونی هم که بود دنگی دونگی میذاشتیم رو هم تا بساطمون جور بشه. پولا رو که جمع میکردیم، با محمود میزدیم بیرون تا خرید کنیم. میگفت: محمود موتورش رو آتیش میکرد و میپریدم ترک موتورش و تو سرمای اول زمستون میزدیم به دلِ خیابونا.محکم بغلش میکردم و سرم رو میذاشتم روی شونه هاش تا گرم بمونه دلم وسط سرمایِ زمستون. معمولا محمود مسئول خرید میشد. حسابیام هله هوله خر بود. از چیپس و پفک و کرانچی بار میزدیم تا ماست موسیر و انواع ماءالشعیر. میگفت: محمود از میوه غافل نمیشد. سیب و موز رو که میخرید،میرفت سراغِ پُرتَقال!!! بعد هم میرفتیم لادن یکی دو کیلو تخمه میخریدیم تا جنسمون جورِ جور بشه. شبایی هم مثل شب یلدا که خاصتر بودن ولخرجی میکردیم و دو سه کیلویی بستی سنتی میخریدیم که هیچی تو سرمای زمستون مثل بستنی نمیچسبه. میگفت: خریدمون که تموم میشد و برمیگشتیم،یکی یکی بچه ها جمع میشدن تو اتاق ما. پیچ سماور برقی رو میپیچوندیم و یه پتو سربازی پهن میکردیم وسط اتاق و دور پتو میشستیم.کوه پوست تخمه بودکه اون وسط جمع میشد صدای چِرِک چِرِک تخمه شکستن و شوخی بچه ها و خندههاشون قشنگترین صداهاییه که تو عمرم شنیدم،و پایِ اصلی خیلی از شوخیها وقشنگترین صدایِ خنده ها محمود بود. میگفت: شب نشینی، مخصوصا تو شب یلدا بدون بازی نمیشد. سریع دو تیم میشدیم و یه تیکه سنگ میاوردیم و گل یا پوچ رو شروع میکردیم و صدای خندههای حلالمون تا خود صبح ادامه میداشت. آخر سر هم دیوان حافظ رو با سلام و صلوات و بسم الله باز میکردیم و برای تک تک بچه ها تفأل میزدیم،به نیت آرزوهاشون.و این وسط،خیلیا به آرزوهاشون رسیدن ولی ما هنوز منتظریم تا "بگذرد ایام هجران نیز هم" ما هم برسه. میگفت: برای خوش بودن و خندیدن از ته دلِ واقعی و زندگی کردن، پول آنچنانی و ماشین آنچنانی و خونه و ویلای آنچنانی و.نیاز نیست ولی حتما رفیق آنچنانی نیازه.آنچنانی که محمود بود. . . شب یلداست، بعد تو همهی شبام شب یلداست. بعد از تو. . . هر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتر . . خب داداش امشبم شب یلداست چشمات رو ببند و نیت کن تا برات تفألی به حافظ بزنم مثل روزایی که داشتمت. نیت کن، یه صلوات بفرست و فاتحه ای بخون. آماده ای؟
بسم الله الرحمن الرحیم.
رفیق محمود شب یلدا تو گل بودی ما پوچ
مابه دیماه پرازحادثهعادتداریم
سربازان آخرامانی امام زمان عج
شهیدعقیل خلیلی زاده فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
از سرِ دلتنگی. .
. باز فرو ریخت عشق
از در و دیوار من. .
. ز خوابگاه عدم
چون به برخیزم
روایح غم عشق
تو آیدم ز کفن. .
. جانم آن لحظه که
غمگین تو باشم شادست.
. . رفیق محمود دلتنگ
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
همرزمان پدرم تعریف میکردند که ایشان عادت داشت اغلب شبها نیروهایش را از خواب بیدار کند تا غسل شهادت انجام بدهند و خودش همواره غسل شهادت داشت، میخواست همواره آماده شهادت باشد. هر صبح بیدار میماند و مناجات حضرت امیرالمومنین علیه السلام در مسجد کوفه را گوش میکرد، ایشان خیلی به این مناجات علاقه مند بود. آخرین بارکه از سوریه تلفن زد برخلاف همیشه سکوت کرده بود و میگفت شما صحبت کنید میخواهم صدایتان را بشنوم، مثل سابق خنده در صدایش نبود طوری که من بعد از اتمام صحبت شروع کردم به گریه کردن و به خانواده گفتم مطمئن هستم قرار است حادثه ای رخ بدهد. چند روز بعد از آن تماس تلفنی هم به شهادت رسید.
شهید محمدرضا علیخانی
جانبـاز دفاع مقدس سردار مدافع حرم
سالروز شهـادت
بسم رب الشهدا و الصدیقین
فرمانده لشگر فاطمیون مدافع حرم شهید محمد جعفر حسینی به یاران با وفای حضرت زینب (سلام الله علیها) پیوست. وی در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سالها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از او دو فرزند به یادگار مانده است.
وی متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (ع) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت ابوحامد عضو این لشکر شد و از همرزمان شهید مصطفی صدرزاده، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود. او از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت میکرد و با تشکیل هیأت شهدای گمنام افغانستانی و دورههای آموزشی ویژه مهاجرین قدمهای اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت. شهید حسینی در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سالها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.
@jamondegan
رفقا از کار فرهنگی غافل نشید . مبارزه سخت افزاری ، ڪار ماست و نرم افزاری با شما ڪار فرهنگی ڪنید و شیعہ واقعی را بہ ڪشور و ڪشورهای اطراف معرفی ڪنید . این فرهنگ عاشوراییہ ؛ مطمئن باشید اگر ڪار فرهنگی انجام بشہ ، سربازش هم پیدا می شود .رزمنده دفاع مقـــدس شهیـد مدافـع حــرم سردار سیدحمید تقویفر
سالـروز شهـادت شهادت سامرا
@jamondegan
امروز روز میلاد توسـتــ
و ما تمام دلتنگےهایمان را
بہ جای تــو در آغوش مےڪشیم
چقدر جایت میان ما خالیست
شهید محمدحسین سراجے تاریخ ولادت:۱۳۵۹/۱۰/۶
تولدت مبارڪ قهرمان
سالروز ولادت شهید رضا حاجی زاده
میلاد شهید محمدرضا فخیمی
@jamondegan
نه تبسم، نه اشاره،
نه سوالی، هیچ چیز عاشقی
چون من فقط او را تماشا میکند
در این شـب های سرد زمستان گرماۍوجودتان ای شهدا، یادسرما را از جسم و جانمان برده است. به یاد ؛ شهید مسعود محمدی شهید خالد مرادی شهید بهزاد مسعودی
مرزبانانۍکه در راه حراست از مرزها یخ زدند
@zakhmiyan_eshgh
عملیاتی صورت میگیرد و نیروها در جریان آن عملیات مجبور به عقبنشینی میشوند، سید فاضل جزء نیروهایی که باید در آن عملیات شرکت میکردند نبود، منتها شرایط به گونهای میشود که نیروهای درگیر تحت محاصره قرار میگیرند، نیروهای پشتیبانی هم نمیتوانند خود را به آنها برسانند، سید فاضل که صدای کمک خواستن نیروهای در محاصره را میشنود تاب نمیآورد و به همراه راننده ماشین به سمت آنها حرکت میکنند، با کمک تعدادی نیروهای دیگر محاصره را میشکنند و موفق به عقبنشینی میشوند، در مسیر برگشت سید فاضل در ماشین فرمانده عملیات که مجروح شده بود مینشیند، به علت شکسته شدن پل مجبور میشوند مسیر را دور بزنند و به دلیل سرعت زیادی که داشتند آمبولانس و ماشین سیدفاضل چپ میکنند، بعد از دو روز که نیروها به منطقه برمیگردند میبینند که داعشیها افراد داخل ماشینها را بیرون آورده و هر دو ماشین را آتش زدهاند، از طریق پهبادها متوجه میشوند که داعش دو پیکر شهید را از ماشین خارج کردهاند. خبر مفقود شدن سید فاضل را بهمن ماه و خبر قطعی شهادت ایشان را در ماه اسفند به ما دادند. خبر شهادت را به ما دادند؛ اما خبری از پیکر شهید نبود.
شهید سیدفاضل امین
راوی برادرشهید
@zakhmiyan_eshgh
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله . . .
. نشسته باز خیالت کنارِ من
. اما دلم برای خودت تنگ میشود. چه کنم؟ . . .
رفیق محمود
دلتنگ دلتنگ
سربازان آخرامانی امام زمان عج فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
بسم رب الشهدا حجت خدا. بعد از تمام شدن عملیات که فهمیدیم محسن اسیر شده یکی از بچه های حیدریون آمد و فیلم لحظه اسارت رو بهم نشون داد که تیر به پهلوء محسن خورده بود و نشوندنش عقب تویوتا و میزدنش لباش از تشنگی خشک خشک بود. یکی از داعشی ها آمد و گفت فردا از همین شبکه ویژه برنامه ای داریم. فردا دوباره به آن شبکه مراجعه کردم محسن را دیدم که دارند شکنجه میدن، روی زخمش مرهم گذاشته بودن و به شهر القائم برده بودن چند بار با طناب از گردن آویزانش کردن صدای محسن به وضوح شنیده میشد که میگفت خدا یا کمکم کن!!! بعد به طرز فجیعی سرش را بریدن فرمانده محسن از ناراحتی این فیلم از هوش رفت و بعد دست هایش را بریدن اما به این هم اکتفا نکردن پیکر بی دست و سر اورا با طناب به پشت ماشین بستن و روی زمین کشیدن تا هر کس پیکرش را دید به او سنگ بزند پیکری که دیگر پاره پاره شده بود به راستی تو کدامین روضه ای از بی سر بودنت به اما حسین(ع) از بی دست بودنت به حضرت عباس(ع) از پاره شدن پیکر به حضرت علی اکبر(ع) سلام به تو ای محبوب خدا و اهل بیت(ع)
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله . .
شنیدم این دو ماه آخر مُشت مُشت قرص میخوردی تا یه کم آروم بشی. . شنیدم موج امونت رو بریده بود. . . مردم فکر میکنن این دردها و بیتابی هات از موج و زخمات بوده، هیچ کس نفهمید که تو آرامش میخواستی، هیچ کس نفهمید آرامش برات یعنی آغوش ابوحامد. یعنی لبخند سیدابراهیم. یعنی بودن کنارِ فوج فوج رفیقی که زودتر از تو پرکشیدن و تو رو تنها گذاشتن. . . باور میکنی برایِ تویی که نمیشناختمت برایِ تویی که ندیدمت همین الان همین لحظه که دارم اینا رو مینویسم دارم جوری گریه میکنم که نفسم بالا نمیاد؟ . . نمیدونم چرا میبینمت دلم میسوزه، برای دخترت، برای همسرت، برای بچه هات، برای رفقات. نمیدونم چرا دلم برای خودم میسوزه. تو که پریدی تو که رسیدی. ما چه میدونیم تو الان چه حالی داری. ولی عجب حالی داری. عجب حاااالی. . . آرامش یعنی سر گذاشتن رو دامن عمه جانت زینب کبری، یعنی پنجه انداختنشون لای موها و نوازش کردنت، یعنی اینکه بهت بگن: خسته نباشی سربازم. خوش آمدی. . . آخ که قلبم داره پاره میشه آخ که کاش دستت رو از روی قلبم بر نداری. این بی تابی رو دوست دارم. کاش من رو هم موج عشق میگرفت. . . . گله دارم گله نمیکنم فقط به حالت غبطه میخورم. نمیدونم تهِ حرفم رو چطور ببندم. کلافهم. ااااااخ اااااااااخ ااااااااااخ چقدر مهرت به دلم نشسته مرد، چقدر مهرت دلم رو سوزونده مرد، چقدر آتیشت سوزندهست مرد، چقدر دلم میخواد با تو حرف بزنم مرد، چقدر. . . عشق داغیست که تا مرگ نیاید نرود هر که بر چهره از این داغ نشانی دارد سعدیا کشتی از این موج به در نتوان برد که نه بحریست محبت، که کرانی دارد. .
خداحافظ محمد جعفر خداحافظ ابوزینب موج جانباز کربلا
سربازان آخرامانی امام زمان عج فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمدجعفرحسینی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
حاج قاسم به آرزویش رسید، مبادا سست شوید چون خبر شهادت مالک اشتر به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید بسیار اندوهگین و افسرده خاطر شد گریست و بر منبر تشریف برده فرمود: "ما از خدا هستیم و بسوى او باز مى گردیم، و ستایش خداوندى را سزا است که پروردگار جهانیان است، بار خدایا من مصیبت اشتر را نزد تو بشمار مى آورم، زیرا مرگ او از سوگهاى روزگار است، خدا مالک را رحمت فرماید که بعهد خود وفاء نمود، و مدّتش را بپایان رسانید، و پروردگارش را ملاقات کرد، با اینکه ما تعهّد نموده ایم که پس از مصیبت رسول خدا- صلّى اللّه علیه و آله بر هر مصیبتى شکیبا باشیم، زیرا آن بزرگترین مصیبتها بود. خدا مالک را جزاى خیر دهد و چگونه مالک که اگر کوه بود کوهى عظیم و بزرگ بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، آگاه باشید بخدا سوگند مرگ تو اى مالک، جهانى را ویران و جهانى را شاد مى سازد یعنى اهل شام را خوشنود و عراق را خراب مى گرداند، بر مردى مانند مالک باید گریه کنندگان بگریند، آیا یاورى مانند مالک دیده می شود، آیا مانند مالک کسى هست، آیا ن از نزد طفلى بر مى خیزند که مانند مالک شود". خبر شهادت حاج قاسم سلیمانی و مهندس ابوالمهدی توسط بالگردهای آمریکایی در عراق، یعنی اینکه راهبردها و راهکارهای آمریکا در منطقه جواب نداده و آنها مجبور شدهاند دست به این جنایت هولناک بزنند. چرا؟ چون راه زمینی ایران از قائمیه تا ابوکمال باز شده و دسترسی ایران به مرزهای فلسطین اشغالی بطور کامل برای انتقال نیرو و تجهیزات برای نابودی اسرائیل مهیا شده است. امروز اگر حاج قاسم و ابوالمهدی به آرزوی خود رسیدهاند اما جبهه مقاومت را به جایی رساندهاند که بتواند نبرد را با نیروهای تازه نفس ادامه دهد. بچهها نگران نباشید، امروز اگر خبر شهادت مالک اشتر سیدعلی رسید اما بدانیم که این جبهه هزاران مالک دارد و تیغ تدبیر سیدعلی هنوز هست. مبادا محزون شوید، مبادا ناامید شوید، مبادا سست شوید. خون حاج قاسم مایه حیات اسلام خواهد بود کمااینکه خون حمزه سیدالشهدا اسلام را حیات بخشید. خون حاج قاسم و ابوالمهدی عزیز، قلوب ایرانیان و عراقیها و میلیونها عاشق اهل بیت و دلبسته به اسلام را در راه مقاومت محکم خواهد کرد. مبادا مبادا ناامید شوید. جبهه مقاومت از این بعد، با اقتدار و انگیزه بیشتری علیه آمریکاییها و صهیونیستها وارد عمل میشود. یقین بدانید آمریکاییها دیگر به آخر خط رسیدهاند و بهای سنگینی پرداخت خواهند کرد. آمریکاییها من بعد نه در خلیج فارس که در هیچ کجای عالم دیگر امنیت نخواهند داشت. دعا کنید این خونها، زمینه ظهر حجت بن الحسن را هرچه زودتر فراهم کند.
حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیدند. شهادت راه و سرنوشت مردان خداست و چه سرنوشتی بهتر و والاتر از شهادت در راه پروردگار مهربان. حاج قاسم سلیمانی آن بزرگ مجاهد نستوه میادین جهاد و شهادت، سرانجام ثمره یک عمر تلاش و مجاهدت فی سبیل الله را از پرورگار خود گرفت و حقا که چه شهادتی… شهادت، حق او بود. حاج قاسم خجسته باد این افتخار، گوارای وجودت این شهادت… … هنیئا لکم ما منتظر و گوش به فرمان دستور ولی امر مسلمین، امام ای هستیم.
تکه کاغذ بخشی از دعا که از شهدا (احتمالا ابومهدی) باقی مانده: ای کسی که کم را قبول میکنی و از بسیار درمیگذری کم من را قبول کن و (خطای) زیاد من را عفو فرما یامن یقبل الیسیر ویعفو عن الکثیر اقبل منی الیسیر واعفو عنی الکثیر انک انت الغفور الرحیم zakhmiyan_eshgh
دفتر فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اسامی شهدای عضو سپاه پاسداران را که در حمله تروریستی آمریکایی ها در بغداد به شهادت رسیدند اعلام کرد. دراین حمله تروریستی، جمعا ده نفر به شهادت رسیدند که پنج نفر از جمله سردار سپهبد پاسدار شهید قاسم سلیمانی, ایرانی و پنج نفر دیگر از جمله ابومهدی مهندس معاون نیروهای حشدالشعبی عراق، عراقی بودند. اسامی شهدای پاسدار همراه سردار شهید سلیمانی به این شرح است:
1-سردار سرتیپ پاسدار حسین جعفری نیا
2-سرهنگ پاسدار شهرود مظفری نیا
3- سرگرد پاسدار هادی طارمی
4- سروان پاسدار وحید زمانیان
@zakhmiyan_eshgh
عملیات ترور سردار سلیمانی پیچیده نبود/ ابومهدی برای استقبال به فرودگاه آمده بود/ این عملیات خط قرمزی باقی نمیگذارد
قاسم سلیمانی نمایه حاج قاسم سلیمانی حاج قاسم سلیمانی در مسیر فرودگاه به شهر بغداد به شهادت رسید، جایی که ابومهدی المهندس در فرودگاه منتظر ایشان بود و با یک کاروان کوچک متشکل از دو خودرو مسیر حرکت خود را آغاز کردند. سرویس جهان مشرق - رومه لبنانی الاخبار در گزارشی به بررسی تحولات پیرامون شهادت سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس از رهبران مقاومت منطقه پرداخته و مینویسد که حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس اقدامات امنیتی غیر عادی را در مسیر کاروان خود در پیش نگرفته بودند و تردد آنها در بغداد تقریباً طبیعی و علنی بود. معمولا بسیاری از فعالان در زمینه روابط بین الملل در دفعات قبل نیز زمان ورود سردار سلیمانی از تهران یا کشورهای دیگر به بغداد را می دانستند و خبر دارند که وی با چه کسانی دیدار خواهد کرد. حاج قاسم و المهندس بارها به مرگ نزدیک شده بودند و سرویس های جاسوسی آمریکا و رژیم صهیونیستی بارها تلاش کرده بودند آنها را ترور کنند، البته علت عدم اجرای توطئههای آنها طی سال های اخیر در نتیجه قدرت بازدارندگی بود که در محور مقاومت ایجاد شده است. عملیات ترور سردار سلیمانی و ابو مهدی المهندس را نمیتوان یک عملیات امنیتی پیچیده قلمداد کرد، اما در موازنه های ی و نظامی این عملیات مهمترین و بزرگترین عملیات ضد محور مقاومت منطقه لقب گرفته و میتواند باب تحولات جنونآمیزی را در منطقه باز کند. کسانی که این عملیات را انجام دادند یا به اندازه ای احمق بودند که نمی دانستند چه می کنند یا اینکه خود را برای جنگی در سطح منطقه آماده کرده اند. آمریکا با این عملیات تلاش داشت این پیام را به محور مقاومت مخابره کند که قدرت بازدارندگی این محور در حال کاهش است و محور مقاومت نمیتواند آمریکا را از منطقه اخراج کند، البته این پیامی نیست که محور مقاومت آن را بدون پاسخ بگذارد و انتقام خون شهدای خود را نگیرد. آنها علاوه بر گرفتن انتقام خون شهدای خود به دنبال بازگرداندن اعتبار قدرت بازدارندگی خود و تثبیت دستاوردهای خود طی چند دهه گذشته خواهند بود، بنابر این نمی توان تصور کرد که عملیات ترور سردار سلیمانی و ابومهدی المهندس در بغداد که نیمههای دیشب اتفاق افتاد، بدون پاسخ رها شود. این مقاله سردارسلیمانی را مشهورترین فرد نظامی ایران و شریک حاج عماد مغنیه در دفاع از لبنان در جنگ ۳۳ روزه و مهمترین حامی مقاومت در برابر اشغالگری آمریکایی و نظریهپرداز خطوط دفاعی در دمشق و شریک میدانی دستاوردهای سوریه در جنگ بزرگ ضد تروریستها معرفی کرده و نوشت که او همان کسی بود که با ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه برای مداخله نظامی در سوریه و همچنین با هاکان فیدان مدیر سرویس اطلاعات ترکیه در خصوص سازش های صورت گرفته در شمال سوریه مذاکره کرد و حلقه وصل بین ایران و گروههای مقاومت فلسطین بود. این گزارش می افزاید که در دوره فرماندهی سردار سلیمانی سپاه قدس پاسداران انقلاب اسلامی به یک قدرت نظامی بزرگ منطقهای تبدیل شد و به عنوان یک قدرت لجستیک جنگی در مناطق متعدد از یمن گرفته تا عراق و لبنان و سوریه و فلسطین و به ویژه نوار غزه وارد فعالیتهای مقاومت ضد مداخلههای آمریکا در منطقه و اشغالگری رژیم صهیونیستی شد. به نوشته الاخبار، حاج قاسم سلیمانی در مسیر فرودگاه به شهر بغداد به شهادت رسید، این مسیر در ایدئولوژی محور مقاومت مسیر قدس نامیده میشود، جایی که ابومهدی المهندس در فرودگاه منتظر ایشان بود و با یک کاروان کوچک متشکل از دو خودرو مسیر حرکت خود را آغاز کردند اما در ادامه هدف حملات هواپیماهای بدون سرنشین آمریکایی قرار گرفتند. واشنگتن بلافاصله مسئولیت این عملیات ترور را برعهده گرفته و این عملیات را در نتیجه رویکرد ی و نظامی بسیار پیچیده عراق توصیف کرد. این در حالی است که آمریکا تلاش دارد از خیزش های مردمی صورت گرفته در عراق به نفع خود سوء استفاده کند و این روند را برای کاهش آنچه که نفوذ تهران در عراق توصیف میکند، به کار گیرد و کودتایی را ضد نیروهای مردمی الحشد الشعبی و گروه های مقاومت عراق به راه بیندازد. آمریکاییها در همین راستا یکشنبه گذشته به مراکز نیروهای حشد شعبی در مرزهای عراق و سوریه در نزدیکی شهر القائم حمله کردند که در نتیجه این حمله ۲۵ تن از مبارزان حشد به شهادت رسیده و دهها تن دیگر زخمی شدند. اشغالگران با این عملیات به دنبال تثبیت قواعد ی جدید با محوریت جداسازی سوریه و عراق و کنترل توان نیروهای حشد الشعبی و سایر جریانهای محور مقاومت در عراق بودند و در این عملیات نیز تلاش کردند بین ایران و عراق و سایر کشورهای محور مقاومت جدایی بیندازند. ماشین شایعه پراکنی آمریکایی با مشارکت کشورهای خلیج فارس بلافاصله بعد از اجرای این جنایت آغاز شد و آنها اسامی تعدادی از رهبران حزب الله لبنان را در لیست افراد ترور شده قرار دادند که همراه با سردار سلیمانی و المهندس به شهادت رسیدهاند. البته منابع عراقی و لبنانی وجود شهدای حزبالله در این حمله را تکذیب کردهاند. این در حالی بود که شبکه العربیه عربستان علاوه بر این شایعات اخباری در خصوص بازداشت شیخ قیس الخزعلی رهبر گردانهای اهل الحق عراق و هادی العامری فرمانده سازمان بدر را نیز منتشر کرده بود که این اخبار نیز شایعه بود، اما نشان می دهد که آنها نیز در لیست هدف های آمریکا قرار دارند. این تصمیمی است که از سوی دولت آمریکا برای شعلهور کردن جنگ در منطقه اتخاذ شد. دست کم میتوان گفت که آمریکا تلاش دارد زمان را به عقب بازگرداند و نتایجی که با افزایش قدرت محور مقاومت در لبنان و سوریه و یمن و عراق و فلسطین ایجاد شده را از بین ببرد. آنها تلاش دارند با افزایش های خود در منطقه تمامی این دستاوردهای متراکم را از بین ببرند، اما حتی بدون هیچ اطلاعاتی از سوی منابع موثق محور مقاومت نیز می توان واکنش قطعی این محور به عملیات اخیر را پیشبینی کرد، چرا که خطوط قرمز زیادی وجود داشت که ترور سردار سلیمانی باعث از بین رفتن آن شد. به این ترتیب میتوان گفت آمریکا هزینه زیادی را بابت این عملیات پرداخت خواهد کرد، چون خط قرمزها همیشه به صورت یک جانبه رعایت نمیشود.
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سیزده دی به دیدار شهیدان رفتی مالک اشتر آقا چه زیبا رفتی
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا۲۳ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستادهاند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. شهادت هنر مردان خداست و چه خوب هنرمند بودی و ماندی یک نفر نبودی یک مکتب بودی مالک اشتر آقا امروز معنی پایان ماموریت بسیجی شهادت هست را فهمیدم بدن ارباً اربای تو خون پاک تو سردار دلها مثل اربابت ابی عبدالله علیه السلام روی زمین بغداد ریخت آخر قاسم بودی و قاسم شدی هر کی شد عاشق زهرا بدنش می سوزد جسم او شعله شود جان و تنش می سوزد می دانم تا آسمان راهی نیست اما تا آسمانی شدن راه بسیار است درونم آشوب بود می خواستم فریاد بزنم واین سکوت سنگین را بشکنم وبغض سنگینی که راه گلویم را بسته بود بترکانم بد جور داغ شما فرمانده سپاه قدس روی دلم سنگینی می کند سحرگاه سیزده دی خبر پرستو شدن تمام وجودم را شکست هوای حرم عمه جانم را کرده ام هوای کوچه های بنی هاشم هوای کوچه های شام حلب سوریه هوای دیدن حرم عمه کچلوی امام زمان عج بی بی رقیه (ع) زخم داغ عشق شما خاندان نبی تمامی ندارد خواستم سر فصل دفترم را با نام مدافع عاشقی آغاز کنم عاشقی از جنس نور عاشقی به وسعت وپاکی دریا در هجوم کلمات اسیر شده ام هر کدام برای رسیدن به زیباترین جملات در وصف این مالک اشتر اقایم پیشی می گرفتند چه سخت بود نوشتن لحظات سردار غرور آفرین کشورم کسی که از جنگ تحمیلی تا امروز دست از مجاهدت برنداشت هر روز شهید می شد حق داشتی سخت هست برای کسی که برای دیدن جاده های سبز شهادت لحظه شماری می کرد خدایا چه سری در شهادت نهفته است چقدر حرف نگفته چه قداستی داری. حاج قاسم که برای نوشتن نام پاک باید این چنین بود یاد سجده های طولانی تو همان سجده هایی که با نام خدا تزئین شده بود فاطمیه شاهد چشمان پر از اشکت وطنین ملکوتی صدایت بود خوب و مهربانم توکه تا بی کرانه ها اوج گرفتی نگفتی عاشقانت بچه های شهدا چی می کند چقدر سنگین این بار غم علیالدنیا بعدکالعفی بعدِ تو خاک بر سرِ دنیا. ایکشتهیدورازوطن هنوز گرمی حضورت رادر وجب به وجب خاک سوریه و ایران سخت است این واقعه عظیم برای همه دنیا چشم ها برای تو دلتنگ و غمگین هستند چهل سال زحمت کشیدی برای انقلاب امروز مزد این همه سال انتظار را گرفتی سردار عشق هرگز نوازش ونگاه پدرانه ات برای فرزندان شهدا را فراموش نمیکنیم باز هم فرزندان شهدا بی بابا شدند راستی. زینبت را کی نوازش میکند بچه های شهدا شما را نمی بیند وملاقات شما به قیامت موکول شد حاج قاسم چه بگویم خودت طناب عشق را خریدی به ملاقات محبوب رفتی راز رها شدن راز پر پر شدنت چه بود سالها زیر آتش سنگین توپ و. گلوله بودی دلاور خستگی ناپذیر بالهایت کو ؟ تا ملکوت پرواز کردی و همسایه خورشید شدی. چقدر برازنده شما بود لباس شهادت تو از جنس نور بودی از جنس شبنم های صبح گاهی بهشت دل نگران آقا بودی آقا بدون تو چی میکند مدافع عمه جانم چه خوب بودی خوب شدی خوب رفتی شما فاتح قله بلند شهادت شدی و در بلندای گلدسته های دل اذان دلدادگی ورشادت راسر دادی ودر سجده عشق محبوب محو شدی پس آینه شفاف سادگی و پاکی ارزانی شما باد سردار با اخلاق و دوست داشتنی ولایت من به شما شاهد شهید سختی ورنج افتخار می کنم رنجی که دشمن زبون برما تحمیل کرد اما نه همین رنج شما را پر داد و پر آوازه کرد پدر خوب مهربانم حاج قاسم شکر خدا عقیق سرخ تو را ساربان نبرد. کمکم کن در تاریکی های روحم گمراه نشوم دستان ما را هم بگیر به دنبال خود بکشان نام شیرینت نگاه دلنشینت حرارت عشق به ولایت و امامت را بیادم می آورد دست هایت را غرق بوسه میکنم چرا با وجود تو در فردو س خدا وندی ما زمینیان را فراموش نمی کنی دلم برایت تنگشده ای کاروان آهسته ایست خورشید تشییع کرده ام دار وندار عمه را در خویش مخفی کردهام یک لحظه ایی آهسته تر آرام تا بویت کنم این لاله های خفته را تقدیم این کویت کنم یک لحظه ای آهسته ایست از این که تاریک خانه قلبم را روشن و سرشار از نور کردی و برایم ماندی سپاسگزارم چشم های یاس عمریست در جادههای انتظار مانده جان مادر بگو یا مادر ما را از عطر وجودت خالی رفتندوما در وادی عشق جا بماندیم، تنها بُودیم تنها شٌدیم تنها بِماندیم.
دلنوشته یاس خادم الشهدا رمضانی_ مدیر کانال زخمیان عشق
تقدیم به خانواده محترم سردار سپهبد شهیدحاج قاسم سلیمانی
ما مظلومان همیشه تاریخ محرومان و پابرهنگانیم.
ما غیر از خدا کسی را نداریم و
اگر هزار بار قطعه قطعه شویم دست از مبارزه با ظالم برنمی داریم.
امام خمینی (رض)
شهیدهادی طارمی(شهادت ۱۳۹۸بغداد)
برادر شهیدجوادطارمی (شهادت ۱۳۶۲ جزیره مجنون)
@jamondegan
جمال جعفر محمد علی آل ابراهیم التمیمی» ملقب به ابومهدی المهندس» فرمانده میدانی و معاون رئیس سازمان الحشدالشعبی عراق، بامداد امروز در حمله هوایی آمریکا در بغداد به شهادت رسید. ابومهدی در سال ۱۹۵۴ در بصره متولد شد. او در سال ۱۹۷۳ وارد دانشکده مهندسی فنآوری و در سال ۱۹۷۷ فارغالتحصیل شد. او پس از اتمام خدمت سربازی در یک کارخانه آهن و فولاد در بصره مشغول کار شد و پس از آن مدرک کارشناسی ارشد در رشته علوم ی را کسب کرد. پس از آنکه صدام در سال ۱۹۷۹ قدرت را در دست گرفت، ابومهدی در سال ۱۹۸۰ عراق را ترک کرده و به کویت و سپس به ایران عزیمت کرد. او بعد از مدتی فرمانده سپاه بدر شد و در سال ۱۹۸۵ نیز عضو مجلس اعلای اسلامی عراقی شد. به دنبال تشکیل سازمان الحشد الشعبی، ابومهدی به عنوان معاون رئیس این سازمان انتخاب شد و نقش مهمی در برنامهریزی و اجرای عملیاتها علیه داعش و بیرون راندن ترویستها از عراق ایفا کرد.
@sardarhajghasemsoleymani
رفتم منزل یکی از معاونان و همرزمان حاج قاسم؛ کوهی از آرامش را در آغوش گرفتم. کلمه تسلیت که بر زبانم جاری شد گفت: در شهادت حاج قاسم نباید تسلیت گفت و خاطره ای از شهید تعریف کرد: در حلب با حاجی قدم میزدیم به او گفتم: نمیدانم گیر کار من و تو کجاست که زیر این همه آتش شهید نمیشویم؛ گفت: مطلبی را به تو میگویم تا زنده ام جایی نقل نکن: *من اصل شهادتم را گرفته ام؛ اما زمانش را تا حد زیادی به خودم واگذار کردهاند* ».
این دستنوشته هم سند آن.
مصطفی الهیاری
دختر شهید سلیمانی: انتقام تا نابودی کامل آمریکا و رژیم صهیونیستی ادامه دارد زینب سلیمانی در نماز جمعه ظهر امروز کرمان:
داستان کربلا در عصر ما دوباره تکرار شده، عملدار محور مقاومت تکه تکه شد تا ولی امرش آسیب نبیند، عملدار رفت تا ایران بماند، علمدار رفت تا ایرانی بماند و ناموس حفظ شود.
امروز با خون پدر شهیدم در میدان نبرد حریف میطلبم. دنیا بداند روح حاج قاسم بر ذره ذره دنیا دمیده شده و هزاران هزار حاج قاسم آماده حرکت به سمت کاخ سفید هستند تا آخر عمر به ترسید و منتظر ما باشید چرا که انتقام برای ما زمانی معنا میگیرد که رژیم منفور آمریکا، آل سعود و صهیونیت دیگر وجود نداشته باشد.
زینب سلیمانی
@AhmadMashlab1995
واکنش سردار سلیمانی به پیشنهاد کاندیداتوریاش برای ریاستجمهوری
حجتالاسلام حاج علیاکبری» خطیب نماز جمعه تهران به نقل از یکی از دوستان خود گفت: به حاج قاسم گفتم که محبوبیت شما اقتضا میکند کاندیدای ریاستجمهوری شوید. ایشان در جواب گفتند: من نامزد گلولهها و نامزد شهادت هستم. سالهاست در این جبههها به دنبال قاتل خودم هستم، امّا او را پیدا نمیکنم».
دو شهید در یک قاب شهید محمد جاودانی و شهید حسین حریری از همرزمان شهید حسین حریری (سوژه مستند پرواز از حلب) بود. در مرحله تحقیقات قبل از ساخت مستند، با شهید محمد جاودانی» آشنا شدم. تماس گرفتم. وقتی شنید تصمیم دارم برای دوست و همرزمش مستند بسازم، خیلی خوشحال شد و مدام تشکر میکرد. همان روز بلافاصله خودش را به دفتر کارم رساند. یک جوان حدوداً سیساله که آرامش صورت و سیرت و کلامش از چند فرسخی به آدم آرامش می داد. بسیجی بود و تخصصش تخریب. مدتی در عراق و حالا در سوریه در حال جهاد بود و از السابقون» به حساب میآمد. در نگاه اول حدس زدم که او هم امروز یا فردا به رفقای شهیدش خواهد پیوست. وقتی لب به کلام باز کرد، سوز و حسرتی که در کلامش موج میزد، حدس من را به یقین تبدیل کرد. وقتی از حسین حریری»، مصطفی عارفی» و سایر رفقای شهیدش صحبت میکرد، از حسرت لب میگزید. چندماه گذشت و تا توانست در جمعآوری آرشیو و تحقیقات پروژه مستند پرواز از حلب» به ما کمک کرد. فروردینماه، وقتی کار به مرحله رونمایی رسید، تماس گرفت و عذرخواهی کرد که برای حضور معذوریت دارم. قرار شد حضوراً در دفتر کار، برایش اکران خصوصی داشته باشم. چند ماه گذشت و مدام امروز و فردا کرد. تا اینکه خبر آمد، محمد جاودانی» شب عاشورا خودش را به رفقایش رسانده.
شهید محمد جاودانی شهید مدافع حرم
@Ahmadmashlab1995
سرهنگ پاسدار شهید شهروز مظفری نیا تولد: ۱۳۵۷ قم شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد فرمانده تیم حفاظت حاج قاسم او مثل فرمانده اش شجاع و با ایمان و بخصوص با نیروهای تحت امرش مهربان بود وی آرزوی شهادت داشت و همیشه حسرت می خورد که شهید مدافع حرم نشد! مخصوصا در زمان شهادت محسن حججی، می گفت چه شهادت قشنگی داشت و حسرت این شهادت را می خورد و همچنین آرزو داشت در حرم حضرت معصومه(س) دفن شود. بالاخره به آرزویش رسید با پیکری که سوخت و اِرباً اِربٰا شد از شهروز دو دختر به یادگار مانده. او در کنار سردار بزرگ ایران و همرزمانش به ملکوت اعلی پرواز کرد و در حرم حضرت معصومه(س) به خاک سپرده شد.
@Agamahmoodreza
شهید حسین پور جعفری تولد: ۱۳۴۵ کرمان شهادت: ۱۳ / ۱۰ / ۱۳۹۸ بغداد شهید حسین پور جعفری از جانبازان جنگ تحمیلی بودند که از ایشان دو دختر و دو پسر به یادگار مانده است وی فردی امین و رازدار حاج قاسم بود و در تمامی عملیاتهای خطرناک خارج از مرزها در کنار و همراه سردار سلیمانی بود. وقتی صحبت از وفاداری میشود همه یاد علمدار کربلا میافتند یاد شیرمردی که تا آخرین لحظه به مولایش وفادار ماند. باورش سخت است؛ اینکه دو نفر ۴۰ سال تمامی روزهای سخت کنار هم و پا به پای هم باشند. باورش سخت است؛ ۴۰ سال با هم بخندند، با هم بگریند، با هم از آرمانها و آرزوهایشان بگویند، در کنار هم بجنگند، قبل از هر عملیات با هم خداحافظی کرده و حلالیت بطلبند و بعد از هر عملیات با یاران رفته وداع کنند. باورش سخت است ؛ ۴۰ سال در کنار هم بودن، در کنار هم ماندن و سرانجام در کنار هم پرکشیدن و آسمانی شدن و چه زیبا در کنار سردار به آرزویش رسید .
@Agamahmoodreza
تو از افلاک بودی نه در خط املاک اهل همت بودی نه اهل صحبت مرد عمل بودی و نه مرد شعار دارای مقام بودی نه صاحب عنوان و مقام خوشا بحالت که یار نظام بودی و نه مثل ماها بار نظام تو سرباز ولایت بودی نه سربار ولایت تو به انتظار ایستاده بودی نه به انتظار نشسته تو سوار بر تانک بودی نه سرمایه دار بانک نمی دانم تو چندمین بودی از ۳۱۳تن تو یار مردم بودی ،هر جا که عازم بودی حتما آن جا لازم بودی چه در اهواز چه حلب چه بغداد و چه دمشق و یا اربیل و در آخر در سرزمین کوفه به شهادت رسیدی سردار تصورمی کردیم که تو فتح الفتوح کردی ولی تشییع پیکرت به ما فهماند که تو فتح القلوب کردی سردار دلم پدرم عزیزم غریبم شهیدم برای ما دعا کن که به دعایت سخت محتاجیم دلم تنگ شده برات. مگه تو چند نفر بودی که یتیمان این قدر دلتنگ تواند.
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
اولین باری که رفتم تبریز، ای بود. شبونه با اتوبوس راه افتادیم و خروسخون ترمینال تبریز پیاده شدیم. محمودرضا با یه شلوار پارچهای مشکی و پیراهن سفید و یه کیف هندیکم که انداخته بود رو دوشش اومد به استقبالمون. از همون ترمینال هم دوربین رو در آورد و شروع کرد به تصویر گرفتن و کارگردانی کردن. . حالا اینوری برید!!! حالا حرف بزنید!!! سید نظرت چیه!!! مصطفی حال میکنی اومدی تبریزا!!! اوهوی بچرخ ازت فیلم بگیرم!!! بعد هم یه تاکسی گرفتیم و رفتیم به طرف شهرک پرواز. به خونهشون که رسیدیم رفتیم واحد همکف و اتاقی که پنجره اش به حیاط دلبرِ خونهشون باز میشد و یه قاب عکس آسدمرتضی به دیوار اتاق خودنمایی میکرد. صبحونه خورده و نخورده گفت جمع کنید بریم هیئت، بعدشم میریم نماز جمعه. بهش گفتیم مگه اردو بسیج آوردی ما رو؟ مرد حسابی مسافر نمازهم نداره چه برسه به هیئت! یعنی این تبریزتون جای دیدنی نداره ما رو ببری!!؟ و فکر کنم جای دیگه ای بلد نبود. یعنی همونجاهایی میخواست ما رو ببره که خودش دوست داشت و حال میکرد یعنی اینکه هرآنچه برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند!!! ولی آخه نمازجمعه دیگه!!! . . وارد هیئت که شدیم ی شروع شده بود. آذری میخوندن و ما هم ترکی بیلمیرم بودیم. قدری که سینه زدن، جناب مداحِ هیئت محترمِ عزاداران حضرت ثامن الائمه تبریز، اعلام کرد چون مهمونِ تهرانی دارن چند بیتی هم فارسی بخونم عزیزان فیض ببرن. و با صدای سوکی که داشتند این بیت رو خوندند که: سلسلهیِ مویِ دوست، حلگهیِ دام بلاست هر که دراین حلگه نیست، فارگ ازین ماجراست و با این تک بیت اشک ریختن و سینه زدن. عجیب حالِ خوبی داشتند. بعد از هیئت هم بنا به قولی که به ما داده بود که سوپرایزمون کنه ما رو برداشت و برد نشوند پایِ خطبه های نماز جمعه، به امید اینکه رستگار شویم!!! بین صفوف نماز هم دو سه تا از رفقاش رو دید که تا دلتون بخواد ترکی گفتند و خندیدند و ما هم به خندهشون به رسم میزبان نوازی خندیدیم. بعد نماز اما انگار هنوز محمودرضا برگههایی داشت برا ما که رو کنه. پس ما رو برد به یکی از بستنی فروشیهای نزدیک مصلی و به قول آقا صمد ماکارونی با بستنی خرید. . . و این اولین باری بود که من اومدم تبریز، سفری که توش فقط صدای خنده بود و خنده بود و خنده بود و "رفیق" . . . رفیق محمود تبریز دیماه که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق.
سالگرد شهادت
شهیدمحمودرضابیضائی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
آخرین روز قبل از واقعه . اسرار ناگفته از آخرین روز زندگی سپهبد سلیمانی پنجشنبه(98/10/12) ساعت 7 صبح دمشق با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم، هوا ابری است و نسیم سردی میوزد. . ساعت 7:45 صبح به مکان جلسه رسیدم. مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند. . ساعت 8 صبح همه با هم صحبت میکنند. درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود. با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند. هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛ همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین! همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت. . گفت و گفت. از منشور پنجسال آینده. از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد. از شیوه تعامل با یکدیگر. از. کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی. سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه . آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما پنج شنبه اینگونه نبود. بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه. . ساعت 11:40 ظهر زمان اذان ظهر رسید با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد! . ساعت 3 عصر حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم. پایان جلسه. مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم. خوردویی بیرون منتظر حاجی بود حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند. . ساعت حدود 9 شب حاجی از بیروت به دمشق برگشته شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند سکوت شد. یکی گفت؛ حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین! حاجقاسم با لبخند گفت؛ میترسین شهید بشم! باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست! _ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت: میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته! بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست. ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد ساعت 2 صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود. (راوی؛ ستاد لشکر فاطمیون)
بسم رب الشهدا و الصدقین
فرمانده حوزه بسیج دارخوین شادگان در جنوب استان خوزستان توسط افراد ناشناس ترور و به شهادت رسید عبدالحسین مجدمی فرمانده حوزه بسیج شهر دارخوین از توابع شهرستان شادگان استان خوزستان شامگاه چهارشنبه توسط افراد ناشناس و نقابدار مورد ضرب مستقیم گلوله اسلحه قرار گرفته است. و به درجه رفیع شهادت نائل آمد
zakhmiyan_eshgh @
خواب امام حسین(ع) در بازگشت از سفر اربعین پارسال، در فرودگاه نجف یک خانم مسن لبنانی جلویم نشسته بود و با دو سه تا آقای لبنانی صحبت می کرد و عکس رو تو گوشیش بهشون نشون می داد. جسارت به خرج دادم و پرسیدم این جوون کیه؟ چقدر زیباست؟ گفت پسرمه دو هفته ی پیش تو سوریه شهید شد. بغض کرده بود و از پسرش برام میگفت. ولی والله من ذره ای انکسار تو وجود این زن ندیدم!! ابراهیم وار اسماعیل خودش رو داده بود و سربلند بود و می گفت:( اولش خیلی بی تاب بودم، تا اینکه چند شب قبل از پنجره ی هتل با حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) حرف می زدم و یه شب گفتم آقا شما مادرت حضرت زهرا (سلام الله علیها) رو روسفید کردی، منم پسرمو دادم میخوام رو سفید باشم، و شب حضرت رو در خواب دید که فرمود روسفیدی و قبول باشد. و می گفت از آن شب دیگر آرام آرامم. و من مات و مبهوت از این همه عظمت فقط گفتم مادر چگونه ما باید از شما تشکر کنیم!؟ راوی مادرشهید شهید جهاد مغنیه
@zakhmiyan_eshgh
روحالله توی زندگیش خیلی مشکل داشت. یک دوره ای هم خونه شدیم و با هم زندگی میکردیم. یادم میاد روحالله بهم میگفت: وقتی من خوابم به هیچ عنوان بیدارم نکن. چون وقتی خوابم مشکلاتم یادم میره!» برای من اما خیلی جالب بود که روحالله با این حجم از مشکلات راه کج نرفت.!!! اون هم به خاطر تقوای که داشت و تربیت درست مادر و نان حلال پدرش بود.
نقل خاطره: یکی از دوستان شهید روحالله قربانی
@zakhmiyan_eshgh
یادداشت منتشر نشده از شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی خطاب به برادرزادهاش مهدی جان!۱ تمام کسانیکه به کمالی رسیدند خصوصا کمالات معنوی که خود منشأ و پایه دنیوی هم میتواند باشد، منشأ همه آنها سحر است. سحر را دریاب نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چندبار آنرا با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب میشود به آن تمسک یابی ۲ زیربنای تمام بدیها و زشتیها دروغ است ۳ احترام و خضوع در مقابل بزرگترها خصوصاً پدر و مادر به خودت عادت بده بدون شرم دست پدر و مادرت را ببوسی، هم آنها را شاد میکنی و هم اثر وضعی بر خودت دارد عمویت ۹۱/۸/۱۷
شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی
@zakhmiyan_eshgh
و شعرهایم
،امضای تو را در پای خود دارد،
ای که قامتت، از بادبان بالاتر
و فضای چشمانت
گسترده تر از آزادی ست،تو زیباتری،
از کتاب های نوشته و نانوشته من،
و سروده های آمده و نیامده ام
شهید علی عسکری سالروز ولادت و شهادت
@zakhmiyan_eshgh
یک بار به سفر قم که رفته بودیم، یکی از بزرگان نظامی آمده بودند که شهید حامد خیلی تلاش کرد او را ببیند تا برگه اعزام به سوریه اش را امضا کند، تصریح کرد: گاهی برای رفتن صحبت میکرد که من در اوایل با این موضوع مخالفت میکردم چون این موضوع برایم ملموس نبود. همسر شهید کوچک زاده خاطرنشان کرد: حامد و دامادم هر دو برای اعزام به سوریه اسم نوشته بودند که چون حامد به دلیل مخالفت های من مدارکش کامل نبود، از تهران به او زنگ زدند که دامادم به سوریه اعزام شده و او نمی تواند به سوریه اعزام شود. روزافزای با بیان اینکه زمانی که دامادم برای خداحافظی آمده بود، حامد به قدری ناراحت و غصه دار بود که من دلم خیلی سوخت و به من گفت که من مدارکم را بخاطر شما نبردم وگرنه من هم اعزام میشدم، اظهار کرد: وقتی این صحبت را کرد خیلی از دست خودم ناراحت شدم که چرا مخالفت کردم. وی با بیان اینکه بعد از این ماجرا لشکر و گردان قرار شد خودش نیرو به سوریه اعزام کند، افزود: حامد کم کم من را آماده کرد تا به سوریه اعزام شود و با رضایت کامل این کار را کردم.
شهید حامد کوچکزاده راوی همسرشهید
@zakhmiyan_eshgh
حاج قاسم گفت: کنار آب های خشمگین و پرتلاطم اروند زهرا(س) را عاجزانه صدا کردیم و اروند را گرفتیم» دیروز هم خانطومان با یازهرا آزاد شد. و یمن با یازهرا آل سقوط را به زانو در آورد. وشاید موسی با یازهرا نیل را شکافت. وما با یازهراء درقدس نماز خواهیم خواند. دلتنگ_فرمانده.
@zakhmiyan_eshgh
شماها چه کار به من دارید، مجلس حضرت زهرا را برگزار کنید. مهدی صدفی از دوستان و همرزمان دوران دفاع مقدس سردار شهید حاج قاسم سلیمانی؛ حاج قاسم ۱۰ روز قبل از شهادتش درباره آمادگی بیت اهرا برای ایام فاطمیه،با من تماس گرفتند و گفتند از روند آماده سازی بیت اهرا چه خبر؟ امسال این مکان نیاز به بازسازی داشت. بازهم برایم جالب بود با این همه مشغله کاری که داشت اما حواسش به ایام فاطمیه بود. به ایشان گفتم ان شاءالله به فاطمیه دوم می رسد و ایشان تاکید داشت که کار باید انجام شود و روضه حضرت زهرا(س) هرجوری که شده حتی بر روی خاک ها باید برگزار شود. از سردار پرسیدم که شما کی تشریف می آورید برای مراسم ایام فاطمیه در بیت اهرا؟ گفت فلانی چه کار به من دارید. شما مجلس را برگزار کنید و شما کارتان به من نباشد.
@Agamahmoodreza
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: یَرْفَعُ اللّهُ الـمُجاهِدَ فی سَبیلِهِ عَلی غَیرِهِ مِأهَ دَرَجَهٍ فِیالجَنَّهِ ما بَیْنَ کُلِّ دَرَجَتَیْنِ کَما بَیْنَ السَّماءِ وَالأرْضِ خداوند مجاهـد فی سبیلالله را صـد درجـه در بهشـت بالاتر از دیگـران رفعـت میدهـد ڪه فاصلـه میـان هر دو درجـه از زمیـن تا آسمـان است.
مستدرک الوسائل، جلد۱۱، صفحه۱۸
@Agamahmoodreza
وَ فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیم عشـق است . . . که دل به راه دلبر دادن جان را به هوای آل حیـدر دادن این کارِ بزرگ، کار مردان خداست ماننـد حسین بن علـے سـر دادن مادر شهید میگفت: همرزمش گفته ڪه رضا شب قبل از شهادتش خـوابی دیده و همه را بیدار ڪرد. گفت: بیدار شوید، بیدار شوید من می خواهم شهید بشوم. دوستانش گفتند: حالا نصف شبی چه وقت این کارهاست؟! ڪو شهادت؟ گفت: من خواب دیدم امام حسین(ع) به خوابم آمد و فرمود: "رضا تو شهید می شوی، اگر ســرت را بریدند، نترس، درد ندارد." وقتی من این را شنیدم واقعاً آرام شدم. تسلی پیدا کردم.مطمئنم ڪه خود امام حسین(ع) در آن لحظه هوای پسرم را داشته. شهید مدافع_حرم رضا اسماعیلی اولین ذبیح_فاطمیون شهادت: ۹۲/۱۱/۸
@zakhmiyan_eshgh
خانطومان یعنی : مرزِ بین ِمــــاندن و رفتـــن . یعنی : گــذاشتن و گـــذشتن . یعنــــــــــی : غربتِ رزمندگانِ یگان فاتحین ، فاطمیون ، زینبیون . یعنــــی : طنین ِ صدای مظلومانه ی لبیک_یا_زینب . خانطومان یعنـــی : اقامه ی نمــــاز ِ عشق با وضوی خون . یعنی : ما رأیت الّا جمیـــــــــلا . خانطومان یعنـــــی : حجله گاهِ عباسآبیاری . مجید قربانخانی . عباس آسمیه . خانطومـــان یعنی : کربلای محمد آژند . سکـــــوی پرواز ِ محمد اینانلو . بابُ الشهادة مهدی حیدری . معراج ِمیثم نظری . خانطومان یعنـــــی : میقـــــــات مرتضی کریمی علیرضا مرادی حسین امیدواری . خانطومان یعنی : یادآوری ِآخـــــرین نگاه ِ رضا عباسی و مظلومیت و گمنامی ِ مصطفی چگینی امیرعلی_محمدیان . خانطومان یعنــــی : پیکرهای ارباًاربا . یعنـــی نینوا . کـ_ر_بـ_لـ_ا . خانطومان یعنی : مادرانِ چشم به راه . همسران ِ دلسوخته . کودکان ِدلتنگ . خانطــــومان یعنـــــی : حسرت . آه . یعنی : مــــــاندن . مانـــدن . ماندن . نحوه به شهادت رسیدن 13 مدافع حرم مازندرانی در خانطومان آزادی خانطومان است
@AHMADMASHLAB1995
قدر اسلام عزیز را بدانید و نعمت انقلاب را پاس بدارید، گوش به حرفهای یک عده راحت طلب ندهید. اگر دقت کنید همیشه افرادی که بدی انقلاب را می گویند برای این ملت و کشور کمترین قدمی بر نداشته اند و همشیه خود را طلبکار می دانند و به همانها می گوییم خیال نکنید اگر روزی ،خدا نکند دشمن بیاید نسبت به شما رحم می کند!!! نخیر آنها به هیچ کس رحم نخواهند کرد اگر چنین باشد سوریه، عراق و افغانستان را نظاره کنید مگر به شیعه،سنی،مسیحی و. رحم کرده اند مگر آمریکا با پخش برنامه های ضدخانواده به کسی رحم می کنند!! مگر احداث چندصد کانال ماهواره ای و پخش برنامه های ضد اسلامی و اخلاقی فارسی زبان برای حمایت از خانواده است؟؟ پس برادران و خواهران آنها با انجام این کارها بر علیه ما هستند و بنا به دستور صریح قرآن ما نیز نباید به آنها اعتماد نماییم.
شهید جانباز قاسم تیموری
رزمنده تخریبچی دفاع مقدس فرمانده گردان حضرت ابوالفضل (ع) تیپ ۴۵ جوادالأئمه (ع) گرگان
شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۴ ،منطقه العیس سوریه
الموت لنا عادة و کرامتنا من الله شهادة در عملیات دیروز زینبیون در محور عملیاتی خلصه و خانطومان رزمندگان که در محاصره دشمن تکفیری بودند تا آخرین گلوله مقاومت کردند و به شهادت رسیدند. در این عملیات به هنگام پیشروی به مواضع دشمن ؛ خطوط پشتیبانی توسط یک انتحاری تکفیری قطع شد . رزمندگان تیپ زینبیون با شکستن شبه محاصره تکفیریها تا اخرین گلوله مقاومت کردند اما تعداد زیاد و تجهیزات دید در شب دشمن تکفیری و کمک اطلاعاتی محور غربی اجازه خروج همه رزمندگان به مناطق از قبل پیش بینی شده را نداد و تعدادی از رزمندگان دلیر زینبیون در این عملیات به خیل شهدای مقاومت اسلامی پیوستند. @zakhmiyan_eshgh
الله اکبر ولله الحمد به برکت خون شهدای عزیز مقاومت شهر استراتژیک `` سراقب `` آزاد شد تودهنی بزرگ جبهه مقاومت به ارتش ترکیه و تروریستهای تکفیری همزمان با خروج تروریستها از شهر مهم و راهبردی سراقب، لحظاتی پیش نیروهای ارتش سوریه از سه جهت وارد شهر شده و شروع به پاکسازی خانه به خانه آن کردهاند. تروریستها پیش از ترک شهر طبق معمول اقدام به ایجاد تلههای انفجاری متعدد کرده تا کار را برای نیروهای ارتش سخت کنند، اما این عادت ارتش سوریه است.
@syriankhabar
هنوز یک ماه از آسمانی شدن فرمانده نگذشته که خبر پروازت از راه رسیده خانطومان باز هم شهید میطلبد. برادرم! خوب میدانم مزد همه این همه سال دوری و دویدن و نخوابیدن و دربدری و خانهبهدوشی جز شهادت نیست اما کاش فکری هم برای دل ما میکردی. یک دل سیر ندیدیمت و دیدارمان افتاد به قیامت رفیق شفیقت محمد را که دیدی سلام مرا هم برسان. سهسالی میشود که منتظر رسیدنت مانده. شهادتت مبارک برادر عزیزم شهید اصغر پاشاپور شهید محمد پورهنگ حلب خانطومان ما را مدافعان حرم آفریدهاند لبیک یا زینب پی نوشت
: پست اینستاگرام خواهر شهید اصغر پاشاپور
و همسر شهید مدافع حرم محمد پورهنگ
(شهید پاشاپور برادر همسر شهیدپورهنگ بودند)
@AHMADMASHLAB1995
بسم رب الشهدا و الصدیقین
اسامی شھداء عملیات زینبیون که در محور عملیاتی خلصه شمالی و الحمیره در جنوب شرقی خانطومان در محاصره دشمن تکفیری تا آخرین گلوله مقاومت کردند و به شهادت رسیدند. در این عملیات به هنگام پیشروی به مواضع دشمن ؛ خطوط پشتیبانی توسط یک انتحاری تکفیری قطع شد . رزمندگان تیپ زینبیون با شکستن شبه محاصره تکفیریها تا اخرین گلوله مقاومت کردند اما تعداد زیاد و تجهیزات دید در شب دشمن تکفیری و کمک اطلاعاتی محور غربی اجازه خروج همه رزمندگان به مناطق از قبل پیش بینی شده را نداد و تعدادی از رزمندگان دلیر زینبیون در این عملیات به خیل شهدای مقاومت اسلامی پیوستند. 1:شھید ریاض علی2:شھید مصور علی موسی 3:شھید اخلاق حسین اخلاقی 4:شھید ایجاب حسین شبر 5:شھید مجاھد حسین بابو 6:شھید ھدایت حسین 7:شھید سید زاھد حسین 8:شھید شبر حسین 9:شھید نسیم علی 10:شھید منور خان کربلائی11:شھید جاوید لالا 12:شھید جاوید حسین
تنها نماینده ای که مدافع حرم شد حجتالاسلام سید علی محمد بزرگواری از سادات منتسب به امام جواد علیه السلام و نماینده اسبق دوره هشتم و نهم کهکیلویه که از صندلی سبز مجلس خداحافظی کرد و سالهاست در سوریه در میدان جهاد علیه تکفیری ها و دواعش حضور مستمر دارد.
@Agamahmoodreza
هزار بار شکستم که یک کلام بگویم که در وداع تو امشب به تو سلام بگویم سلام! صورت خونین ! سلام دست بریده! سلام جسم مقطع، من از کدام بگویم؟ مُرید راه ولایت، شهید حضرت زینب اجازه هست برایت از ازدحام بگویم؟ چه روضهایست مجسم، عقیق سرخ برایم که حکم کرد از انگشتر امام بگویم ورق ورق شدی اما، سَرت نرفته روی نِی دگر نخواه که از سنگ و پشت بام بگویم عزا بس است برای تو ای حماسۀ مطلق عزا بس است دِلا! باید از قیام بگویم اگر اجازه دهد غم، خدا کند بتوانم که فتح و نصر تو را در عراق و شام بگویم هلا ! لباس شهادت به تو چقدر میآید خدا کند که برایت علی الدوام بگویم از آن طلوع که آغاز فتح مسجدالاقصیست و دیر نیست شبی که از انتقام بگویم انتقام سخت
@Agamahmoodreza
(۱) خدایا برای دفاع از دینت، دویدم و افتادم و بلند شدم. خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم. خدایا ثروت چشمانم گوهر اشک دفاع از مظلوم است. خدایا سپاس که مرا از اشک بر فرزندان فاطمه(س) بهرهمند نمودی. سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به علما: حضرت آیتالله ای را مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی شماست. خدایا سپاس که سرباز خمینی کبیر شدم. خدایا شکرگزارم که مرا در مسیر حکیم امروز اسلام، ای عزیز قرار دادی. امام، اسلام را پشتوانه ایران کرد. خدایا مرا بپذیر آنچنان که شایسته تو باشم. به فرزندان شهدا به چشم ادب و احترام بنگرید. سپهبد قاسم سلیمانی خطاب به یون: در رقابتها و مناظرات، دین و انقلاب را تضعیف نکنید. با فرزندان و پدر و مادر شهدا همیشه مانوس بودم. در مسائل ی، ولایت فقیه را بر سایر امور ترجیح دهید. دوست دارم کرمان همیشه با ولایت بماند. امروز به تقدیر الهی از میان شما رفتهام. نیروهای مسلح را برای دفاع از اسلام و کشور احترام کنید. فرزندانتان را با نام و تصاویر شهدا آشنا کنید.
آخرین باری که برادرم را دیدیم دو سال پیش عید فطر بود که به ایران آمده بود. مادرم به شدت وابسته به اصغر بود و همه این را می دانستند☝️. برای همین وقتی ابراز دلتنگی می کردند برادرم می گفت من نمی توانم کارم را رها کنم، شما بیایید سوریه. وقتی هم که پدر و مادر آنجا می رفتند مادرم می گفت بعضی روزها سه چهار ساعت می توانیم او را ببینیم. شوخِ مهربان خیلی حضور ذهن ندارم ولی خصوصیاتی هست که بین شهدا مشترک است مثل مهربانی .اصغرآقا بسیار مهربان بودند و سعی می کردند مهربانی را با شوخ طبعی ابراز کنند.وقتی خاطراتشان را بیان می کردیم خنده روی لبمان می آمد از لحظات خوشی که ایجاد می کرد. چه عاقبتی بهتر از شهادت وقتی همسرم شهید شد با اینکه خودم روحیه قوی ای داشتم و راه شهادت را قبول دارم اما برادرم با جدیت می گفت ناراحت نباشی ها چه عاقبتی بهتر از اینکه کسی با شهادت برود؟ حرف هایش برایم آرامش بخش بود.با اینکه اصغر با همسرم رفیق صمیمی بودند و هر گاه یکی را کار داشتیم و پیدا نمی کردیم با دیگری تماس می گرفتیم چون می دانستیم کنار هم هستند. دیشب شب سختی بود مادرم ناراحتی قلب دارند. برای همین دکتر سفارش کرده بود خیلی آرام باید خبر شهادت را بدهیم.دیشب همه خبر داشتند جز مادرم.شب سختی بود. امروز که آرام آرام خبر را دادیم خیلی ارام برخورد کردند و به نظرم آمد بهشان الهام شده بود.الان هم اشک می ریزند اما احساس افتخار از شهادت اصغر آقا در چهره شان نمایان است.
راوی:همسرشهید شهید اصغر پاشاپور همسر شهید محمد پورهنگ (خواهر شهید پاشاپور)
@zakhmiyan_eshgh
من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." ▫️آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟ گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرفهاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش سردار برد و بهعنوان یک مدافع حرم هممحلهای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد. آن روز بیش از هر چیزی، به این افتخار کردم که یکی از بچههای شادآباد، محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.» هادی میگفت: من هر روز از دست حاج قاسم، لقمه متبرک میگیرم. این بهجای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش میگذاشت. به روایت همرزم شهید محافظ رشید حاج قاسم سلیمانی شهید هادی طارمی @zakhmiyan_eshgh
شب تولدش به شهادت رسید یکی از دوستان مشترک مان که با شهید ثامنی به سوریه رفته بود و مجروح شده و به ایران برگشته می گفت: مهدی با اینکه دوره اش تمام شد، تمایل داشت که باز هم بماند و در عملیات بعدی که در روز بیست و دو بهمن قرار بود برگزار شود شرکت کند. وی در همین عملیات و در روز بیست و سوم بهمن در شب تولدش به شهادت رسید. یکی دو شب قبل از عملیات رو کرد به من و گفت: شهرستان ورامین برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) تا حوالی خیرآباد و گل تپه شهید داده اما خود ورامین شهید نداده. ای کاش یکی از ما دو تا در این عملیات شهید شویم. و در شب تولدش خدا او را به آروزیش رساند.
منبع : نوید شاهد شهید مهدی ثامنی راد شهید مدافع حرم سالروزشهادت @AhmadMashlab1995 #martyr #jihad
خسته نمیشوی؟ تا کِی میخواهی از آن سر شهر هر هفته بیایی اینجا؟ آخر دلت را به چه خوش کردهای؟ به یک تکه سنگ سرد؟ نه ! خسته نمیشوم برای آخر هفته لحظه شماری میکنم دلخوشم به بوی پیراهن یوسفم که هرچه به این،به قول تو،تکه سنگ سرد نزدیکتر میشوم؛ عطرش بیشتر به مشامم میرسد گرمای وجودش را هنوز حس میکنم حتی اگر زیر
یک تکه سنگ سرد باشد!! غبار از چهره زیبای قاب گرفته اش می زُدایم برایش قصه اتفاقاتی که در طول یک هفته برایم افتاد را تعریف میکنم برایش از بچهها و خانه زندگی و موفقیت های دختری میگویم که برایش نشان کرده بودم و خوشحالی میکنم حتی حالا که تقدیر نبود عروسم شود برایش از درد زانویم وقت راه رفتن میگویم و آن پسر نوجوانی که یک روز درمیان سری به خانه ام میزند که ببیند کم وکسری ندارم که برایم خرید کند خدا حفظش کند میگویم اگر تو کنارم نیستی پسرهای زیادی دارم اما. اما هیچ کدام جای تو را نمیگیرند اگر یک هفته بیشتر شود که بوی پیراهنت را استشمام نکنم مریض میشوم مادر
روز مادر بر صبورترین مادران زمین، مادران شهدا مبارک .
@Agamahmoodreza
مادر نمای قدرت دنیای خلقت است مادر به ما ز ایزد یکتا فضیلت است فردوس را به زیر قدمهاش مانده رب کو را مفام، بعد خدا در عبادت است تصویری از سردار شهید حاج قاسم سلیمانی بر سر مزار مادرشان در روز ولادت حضرت فاطمه زهرا س و روز مادر شهید حاج قاسم سلیمانی
@zakhmiyan_eshgh
راوی:سیده سلام بدرالدین(مادر شهید) میلاد بزرگترین بانوی عالم حضرت فاطمه زهرا (س) روز مـادر ومناسبتی عظیم است،که در این روز تمام انسانیت و بزرگی به تصویر کشیده شده است،در این روز هر مادری ارزو دارد که پسرش برایش هدیه بیاورد احمد روز مادر برایش روز مقدسی بود. از همان کودکی،از ماه ها قبل به آن فکر می کرد تا بهترین هدیه را به من بدهد واین نشانه ی عشقش به من بود حالا که به شهادت رسیده است،روز مادر طعم ویژه ای دارد و روز خاصی است.هر چند برای من در آن اندوهی نهفته است و از پسرم ظاهراً دورم اما عزت و کرامت در آن موج می زند.
خاطرات شهیداحمدمشلب
@AhmadMashlab1995
وصیت نامه برای من مجلس عزا نگیرید چون من به چیزی که میخواستم رسیدم و برای امام حسین (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام الله علیها ) مجلس بگیرید و گریه کنید. پشت سر ولی فقیه باشید و با بصیرت، چون همین ولی فقیه است که باعث شده ایران از مشکلات بیرون بیاید. از خواهران میخواهم که حجابشان را مثل حجاب حضرت زهرا رعایت بکنند نه مثل حجابهای روز، چون این حجابها بوی حضرت زهرا(سلام الله علیها) را نمیدهد. جهان در حال تحول است دنیا دیگر طبیعی نیست،امام زمان (عجل الله تعالی و فرجه الشریف) را تنها نگذارید وصیت من به طلاب این است که اگر برای رضای خدا درس میخوانند و هدف دارند بخوانند و اگر اینطور نیست نخوانند.
شهید محمدهادی ذوالفقاری شهید مدافع حرم وصیت شهید سالروزشهادت @Ahmadmashlab1995
صبح جمعه ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ همان روز تلخ فراموش نشدنی خبر شهادت سردار حاج قاسم سلیمانی، ابومهدی مهندس و پاسداران همراه ، خواب شیرین جمعه را بر چشم همه حرام کرد و یک ایران عزادار از دستدادن سردار دلها شد. در همان ساعت های پر التهاب ، خبر شهادت شهید مصطفی محمدمیرزایی یکی دیگر از پاسداران اسلام هم در رسانهها منتشر شد اما هنوز کسی نمیداند آقا مصطفی که بود !! شهید مصطفی محمد میرزایی» پاسدار بود اما یک محله او را خطاط ماهر، باربر صلواتی و اوستاکار با انصاف می دانستند. کسی خبر نداشت او امین حاجقاسم سلیمانی و متخصص سیستم های مخابراتی و مهندس مختل کردن سیستم ارتباطی گروه های تکفیری است .
@mdafeaneharam2
چهار تن از رزمندگان افغانستانی یگان فاطمیون طی چند روز گذشته در سوریه به شهادت رسیدند. شهید منصور علی دادی» ساکن کرج، شهید اسماعیل رضایی» ساکن مشهد، شهید حافظ نظری» ساکن ساوه و شهید قدرتالله » ساکن سمنان در جریان عملیات ادلب توسط تروریستهای تکفیری احرار الشام به شهادت رسیدند
خاطرم هست، دومین ماموریت ایشان سه ماه طول کشید. وقتی برگشت، من و بچه ها منزل مادرم بودیم. ساعت 2:30 نیمه شب بود که تماس گرفت. خواب نبودم و با دیدن شماره ایشان به سرعت جواب دادم. گفتم: برگشتی؟» گفت: آره توی حیاط هستم اما کلید درب ورودی را ندارم.» گفتم: بیا اینجا. چرا اطلاع ندادی؟» گفت: نه مزاحم نمی شوم. داخل انباری را نگاه می کنم شاید کلید را آنجا گذاشته باشم.» گفتم: هوا سرد است، سرما می خوری.» راضی نشد بیاید. بالاخره صبح شد. برادرم ما را به خانه مان رساند. زانوهایش را زمین گذاشت و دستهایش را مثل بال پرندگان باز کرد و فرزندان خود را در آغوش کشید. گفت: شب که آمدم خیلی خسته بودم اما خوابم نمی برد. یک ساعتی را کنار وسائل و کتاب ها و دفترهای بچه ها بودم و ورق می زدم. توی خونه می چرخیدم. چقدر امنیت خوبه، چقدر خونه خوبه. بعد از نماز صبح بود که خوابیدم.»
راوی: همسر شهید شهید حمیدرضا انصاری سالروز شهادت
@zakhmiyan_eshgh
شهیدی که مدافع حرم بودن را به داشتنِ پست در فرمانداری ترجیح داد.
فرصتی پیش آمد که دقایقی خصوصی پای درد دلهای پدر شهید حمیدرضا باب الخانی بنشینم و اسرار شهید را از زبان معلمی عزیز و صبور بشنوم، ایشان گفتند حمید در سن ۲۵ سالگی موفق به اخذ مدرک کارشناسی ارشد در رشته عمران شدند، و روزی تصمیم گرفتند در فرمانداری استخدام بشوند، مدتی طول کشید که مدارک مورد نیاز را فراهم کردند و رزومه کاری ارائه دادند و بخاطر اینکه دانشجوی ممتاز و محقق و پژوهشگر بودند شرایط استخدام ایشان فراهم شده بود، ایشان بخاطر دوستی با پسر آقای دکتر شریعتی در این زمینه م میکنند، آقای دکتر با اشاره به شرایط موجود استانداری و وجود باند و باند بازی و برخی موارد دیگر و با شناخت از روحیات شهید به او میگویند اگر میخواهی نون حلال سر سفره خانوادهات ببری برو در سپاه استخدام بشو، که این اتفاق هم میافته، و پس از این کار ایشون بصورت داوطلب عضو سپاه قدس و مدافع حرم میشوند، پدرش فرمودند ایشان تا لحظه شهادت بیش از دو سال در سوریه فعالیت داشت و از ما خواسته بود این موضوع را از فامیل مخفی کنیم که مبادا نگران شوند، تقریباً هر شش ماه دو هفته به مرخصی می آمد، برج ۵ امسال یک واحد سازمانی در شهر حلب در اختیار ایشان قرار میدهند و همسر ایشان هم به سوریه منتقل میشود. اخیراً هر چه خانواده از آنها میخواهند یه مدتی به ایران بیایند شهید عزیز به پدر میگوید شرائط سختی پیش آمده و حجم کارش خیلی زیاده و مقدمات سفر پدر و مادر خودش و خانمش را جهت سفر به سوریه فراهم میکنه، در تاریخ ۱۰/۱۰ امسال آنها به سوریه سفر میکنند که مدتی کنار فرزندانشان باشند، پدرش با حسرت میگفت چه دیداری حمید صبح زود از منزل خارج میشد و شبها با جسمی بیجان و خاک آلود و لباسهائی غرق در گل و لای به خانه بر میگشت، چون فقط سهشنبه ها پرواز به ایران وجود داشت بعد یک هفته تصمیم به باز گشت گرفتیم اما حمید مانع شد و گفت خواهش میکنم یک هفته دیگر اینجا بمانید، ما هم قبول کردیم. هرگز در این سالها به من از مسئولیتش نگفت فقط میگفت من روزها میرم قرارگاه، در سوریه از یکی از رزمندگان تیپ فاطمیون خواهش کردم بگه پسر من اینجا چکار میکنه، او گفت پسر شما فرمانده اطلاعات عملیات یکی از مناطق و مسئول آموزش رزمنده های سوری در زمینه های مختلف از جمله کار با دوربینهای جی آی اس و غیره هست، تازه اینجا بود که فهمیدم باید چشم انتظار شهادتش باشم. وقتی از حمید پرسیدم که چند سال تو اینجا هستی بهتر نیست برگردی ایران و اونجا خدمت کنی، به من گفت پدرجان من سالها درس خواندم، در سپاه آموزشهای مختلفی دیدم، به زبان عربی مسلط شدهام که حالا ازش اینجا استفاده کنم، من اگر به ایران بیایم خیلی از توانائیهای من اونجا کارائی نداره مضاف بر اینکه توی ایران خیلیها هستند که جای من رو پر کنند ولی اینجا هر کسی نمیاد و نمیتونه کار کنه، من نمیتونم بیام ایران و صبح برم سر کار و ساعت ۲ بیام خونه، من نمیتونم فریاد و ضجه و کشتار این مردم مظلوم را ببینم و بشنوم و بیام ایران راحت بخوابم. پدرش گفت وقتی این صحبتها را شنیدم فهمیدم تصمیمش را گرفته و با وجود نگرانی شدیدی که وجودم را فرا گرفت او را به خدا سپردم، ایشان در آخر از خداوند طلب کردند که لیاقت خانواده شهید بودن را به ایشان عطا کند و این شهید عزیز را از ایشان بپذیرد
@zakhmiyan_eshgh
تعدادی از رزمندگان حزب الله لبنان در حمله هوایی غافلگیرانه در استان ادلب به شهادت رسیدند. منابع خبری گزارش میدهند به احتمال زیاد ارتش ترکیه در ادامه حملات روزهای اخیر به مواضع ارتش سوریه در ادلب، یک مرکز تجمع نیروهای مقاومت را هدف قرار داده است. تا کنون شهادت سه تن و مجروحیت ۱۰ رزمنده دیگر تائید شده است. برخی خبرها از شهادت ۱۰ رزمنده حکایت که تا کنون تایید نشده است.
زندگی نامه شهید مدافع حرم سید علی زنجانی(فرزند مرحوم آیت الله سید ابراهیم زنجانی) و از یک مادر لبنانی در دمشق (زینبیه) متولد شد تا سن ۱۳ سالگی در زینبیه کنار حرم عمه ی سادات زندگی کردند و بعد از فوت پدرشان همراه گرامیشان به لبنان سفر می کنند سید علی نزدیک به ۵ سال به ایران جهت تعلم دروس حوزوی سفر می کنند. و بعد از چند سال به لبنان برمی گردند و همان جا هم ازدواج می کنند و دارای دو فرزند به نام های ابراهیم و زینب میشود و از زمان شروع فتنه در شام در کنار حرم عمه سادات، مشغول به دفاع از حرم همراه با قوات رضوان حزب الله می شوند. تا اینکه در تاریخ نهم اسفند ماه نزدیک نماز مغرب در ادلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل می آیند و یکی از ویژگی های بارز و شاخص سید شهید طی این آشنایی چند ساله اخلاص در عمل بود که کمتر کسی دیده ام که این ویزگی را در حد اعلی در خود داشته باشد. رفقا سید یه ویژگی داشت این بود که نمی گذاشت کسی ازش ناراحت بشه کلمه ی نه کمتر از ایشان شنیده می شد. علی الظاهر ویژگی هایی که انسان در این دنیا ملکه شده براش در برزخ و آخرت هم این عادت ادامه دارد. نتیجه این میشه که الان کسی توسل کنه به سید علی دست خالی نمیرود و نه به اصطلاح نمی شنود. سید جان رفاقت را در حق ما در این دنیا تمام کردی قطعا در برزخ و قیامت هم این حق رفاقت را تمام خواهی کرد.
@zakhmiyan_eshgh
به نام خدای شهیدان هر زمان که باهم شروع به حرف زدن میکردیم آخرای صحبتمون به شهادتش تموم میشد. همیشه میگفت:خیلی دوست دارم که پیکری نداشته باشم.نشونی نداشته باشم. بهش گفتم هم گمنامی دنیارو میخوای هم افتخار آخرت.من قبول نمیکنم منم دل دارم باید بیام سر مزارت.من بهترین چیزهارو برات میخوام مهدی که یکیش شهادته. -خندید و گفت:من حبیبم الآن شهید نمیشم» ولی اگر شهید شدم،دوست دارم با پیکری خونی و زخمی و با صورتی کبود اربابم رو زیارت کنم . و بعدش این شعر رو زمزمه میکرد باید گذشتن از دنیا به آسانی باید محیا شد از بهر قربانی سوی حسین رفتن با چهره خونین زیبا بود اینسان معراج انسانیپ.ن: ارباب خیلی قشنگ خریدارش شد حرفت خریدار داشت آقامهدی.
شهید مدافع حرم مهدی حسینی
@zakhmiyan_eshgh
سنگ مزار شهید حامد سلطانی کلمه ایی که روی آننوشته شده کلنابفداک یا زینب»این تیکه از سنگ از حرم حضرت زینب (س)میباشد. آقا حامد شهادت گوارای وجودت برادر امروز بعد پنج ماه برادر جان سنگ مزارت نصب شد.
شهید حامد سلطانی
@zakhmiyan_eshgh
زمانی که هنوز صحبتی از نقش ترکیه در بحران سوریه و حمایت این کشور از تروریست ها در رسانه ها بر سر زبانها نبود، محمودرضا ترکیه را دست خائن می دانست. دکتر احمدرضا بیضائی : داشتیم با هم یکی از عکس های خودش را می دیدیم که توی آن با سلاح، بالا سر تعدادی از جنازه های تکفیری ها ایستاده بود. درباره این عکس و درگیری اش با تکفیریها توضیح میداد که پرسیدم: این جریان تکفیری را چه کسی حمایت میکند؟ گفت: توی جیبهایشان از ریال سعودی و لیر ترکیه بگیر تا دلار آمریکایی پیدا میشود. محمودرضا ترکیه را دست خائن میدانست. برای اثبات حرفش یکبار عکسی نشانم داد که خودش در یکی از مقرهای جبهه النصره گرفته بود. عکس پنجره ای بود که برای پوشاندنش از پرچم کشور ترکیه استفاده کرده بودند.
@Agamahmoodreza
بسم الله الرحمن الرحیم قربة
الی الله غمت در نهانخانهی دل نشیند. . . .
. تو را چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب
تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری. . .
رفیق عمار قدیر مهندس فرمانده
اینجا تیپ سیدالشهداء سربازان آخرامانی امام زمان عج
فداییان حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدقدیرسرلک شهیدمحمدحسین محمدخانی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
هنوز هم شهادت مےدهند اما به "اهل درد" نه به بے خیال ها. فقط دم زدن از شهــــدا افتخار نیست. باید زندگےمان حرف مان نگاهمان لقمه هایمان رفاقتمان و. هم بوی شهدا را بدهد بیاد نزدیک به ۵۰شهید فاطمیون، ۶شهید حزب الله وشهیدزنجانی بفرستیم الفاتحه مع الصلوات الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
لحظه ای با شهدا
@mdafeaneharam2
از کجا بدانم از کجا ؟
بارانی که روی گلدان های ایوان نشسته تو نیستی؟
شاید آمده ای تماشایم کنی
که در آشپزخانه راه می روم
و هنوز هم دلم که می گیرد
پشتِ آن ستون پناه می گیرم
و آه می کشم
شهید خداداد رضایی فاطمیون بر سر مزار شهید رضا بخشی(فاتح) @zakhmiyan_eshgh
سامی مسعودی از فرماندهان حشدالشعبی به بیان بخشی از خاطرات خود در ارتباط با شهید سردار سلیمانی پرداخت: . سپس حاجقاسم گفت: ابومحمد من فردا ناهار را در منزل شما میهمان هستم سلام مرا به اممحمد برسان و به او بگو از غذای خودتان برای ما هم غذایی آماده کند.تا اینکه وقت آمدن حاج قاسم فرا رسید، اما حاجی نیامد. روز بعد یک جلسه داشتیم نگاهم به حاج قاسم افتاد که با دست به سرش زد طوری که نشان دهنده تاسف و غذرخواهی بود سپس به همه سلام کرد تا اینکه به من رسید، مرا بغل کرد و گفت: بگذارید دست شما را ببوسم و گفت از شما و خانواده عذرخواهی میکنم، دیروز یادم رفت میهمان شما هستم و تا شب هم یادم نیامد. فردا خودم میآیم و از خانواده شما عذرخواهی میکنم و از خانه شما نمی روم تا اینکه عذر مرا بپذیرید. روز بعد حاج قاسم به ما افتخار داد و به خانه ما آمد و بچه هایم را بغل کرد و به خانواده ما سلام کرد و به فرزندم هدیهای شبیه مدال داد که معمولا به فرزندان مجاهدان هدیه میداد و حدود ده دقیقه از همه عذرخواهی میکرد. حاج قاسم بسیار با ملاحظه و بسیار باهوش بود به اثاث منزل ما نگاه کرد و در گوش من گفت: شیخنا برخی وسائل منزل شما قدیمی است و نیاز به تعمیر و تعویض دارد و من گفتم خدا بزرگ است. چند روز بعد قرار بود به ایران بروم و حاج قاسم مرا به منزلش دعوت کرد. با خودم فکر می کردم که حتما منزل حاج قاسم مملو از فرشها و اثاثیه گرانبها است زیرا ایران کشوری است که مردم آن به فرش و وسائل شیک علاقه دارند. خلاصه وارد خانه حاجی شدیم و دیدم وسائل خانه آنها از ساده هم ساده تر است و خانه با یک موکت قدیمی مفروش است و اتاق پذیرایی هم پر شده از تصاویر شهدا. این بار من در گوش حاجی گفتم اثاثیه شما قدیمی است و نیاز به تعویض دارد! حاجی خندید و دستم را گرفت و چیزی نگفت. گفتم حاجی راستی چقدر حقوق می گیری؟ حاجی مبلغی را گفت که من بسیار تعجب کردم زیرا او یک سردار و فرمانده نظامی بزرگ در ایران بود. گفتم حاجی این حقوق یک افسر جزء است نه یک فرمانده!!! یک سردار مثل شما در عراق سه برابر این حقوق میگیرد با مزایای فراوان!! حاجی به من گفت: شیخنا مهم نیست فرمانده چقدر از کشورش می گیرد مهم این است که چه چیزی به کشورش می دهد و خدای متعال چند برابر آن را به او خواهد بخشید و این یک سنتالهی حتمی است. شیخنا ما به صورت موقت در این دنیا هستیم و ما و شما به سوی پروردگار کریم خود رهسپاریم. @zakhmiyan_eshgh
یاد یاران ظرف غذایش که دستنخورده میماند، وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم حتماً گروهانی در یک گوشهی خطِ لشکر غذا نخورده. اینطوری اعتراض میکرد به کارمان. تا آن گروهان را پیدا نمیکردیم و غذا نمیدادیم بهشان، لب به غذایش نمیزد. گاهی چهلوهشت ساعت غذا نمیخورد تا یقین کند همه غذا خوردهاند.
سپهبد حاجقاسم سلیمانی
@zakhmiyan_eshgh
این دست نوشته در جیب یکی از شهدایی که در بمباران هوایی آمریکا در عراق شهید شده است، پیدا شد. ترجمه: ای مولای من، رودهای روان بهشتی، جاودانگی و نعمتهای بی انتهایش را نمیخواهم. نه از روی زهد و بینیازیم، بلکه به طمع هر آنچه نیکوتر است نزد تو. ای مولای من، تنها بهشت من همسایگی با اباعبدالله الحسین علیه السلام است.
@khabar_sepah | خبرگزاری سپاه
در دریای وابستگیهای دنیا اگر شناگر خوبی نباشی غرق میشوی. اما گاهی اوقات هم، خدا فرشته نجاتی را میفرستد، مثل شهید محمدخانی که این روزها دستهای خسته از گناه را گرفته و به سوی خدا برده است. . کمتر کسی است که اسم حاج عمار را بشنود و یاد محمد حسین نباشد. . زندگیاش درسی است برای آنان که راه عشق را میجویند، حتی برای آنان که راه را اشتباه رفتهاند و منتظر راهنمایی هستند. . ▪️سر که زد چوبه محمل دل ما خورد ترک ▪️ریخت بر قلب و دل جمله عشاق نمک . آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک ▪️سر زینب به سلامت سر نوکر به درک . تمام زندگیاش همین دو بیت بود. مدافع شد و شهید، آنهم با اصابت ترکش بر سرش اما دل ها را وقتی سوزاند که وصیت نامهاش حکایت از پیراهن مشکی هیئت و زیارت عاشورا و ی بر پیکرش داشت. حتی شهادت را هم با روضه ارباب میخواست. . او فهمید. عشق را. حسین را. خدا را. . و این روزها حواسش هست، به دلی که عاشق ارباب است، به دلی که غافل شده است، حتی آنها که زخم گناه، روحشان را آزرده کرده است. ای شهید. مدت هاست گم شدهایم. پاهایمان خسته از رفتن های اشتباه و پراز التهاب گناه، بغضهایمان پیچک شده در گلو، چشم هایمان پر از اشک ندامت، نَفسِمان پر از وصلههای توبه و خسته از شکستن های دوباره. . با نفس مسیحاییات روضه شش ماهه بخوان بر دل های مرده ما، به یاد همان روز که کودک شش ماههات را به خاک سپردی و برای دل ارباب گریه کردی. . برایمان بغض کن، گریه کن، دعا کن، تا شرمنده نشویم؛ شرمنده نشویم در مقابل حضرت زهرا(س)، در مقابل حسین(ع)، در مقابل زینب(س)، در مقابل مدافعانش، در مقابل شهدا، در مقابل تو. .
شهید محمد حسین محمد خانی . حاج عمار .
نویسنده: طاهره بنائی منتظر .
بسم الله الرحمن الرحیم
قربة الی الله
گفت: رفتم بیمارستان ملاقات یکی از بچههای زینبیون،بعد از دو روز که تو اون سرما رو زمین مونده بود، تونسته بودن برش گردونن. ازش پرسیدم، چی شد؟ تعریف کن. تعریف کرد که: پای راستم تیر خورد, با کش بستمش و دوباره شروع کردم به تیراندازی. پای چپم هم تیر خورد، با چفیه بستمش،دیگه نمیتونستم حرکت کنم ولی همه چنان درگیر بودم باهاشون.نزدیک سه چهارنفرشون رو زدم. دوباره پای راستم تیر خورد. دیگه توان درگیری نداشتم.افتاده بودم رو زمین و قدرت حرکت هم نداشتم. زمین گل بود و نم بارونی میزد.هوا به شدت سرد بود. با چراغ قوه افتاده بودن دنبالم تا پیدام کنن. تو گل و لای افتاده بودم و ت نمیخوردم،یعنی اصلا نمیتونستم ت بخورم. هر آن ممکن بود برسن بالاسرم. ولی پیدام نکردن. . گفت: ازش پرسیدم اصلا ازینکه چطور هنوز بر اثر این همه خونریزی زنده موندی یا چطور اومدن بالاسرت و پیدات نکردن بگذریم، فقط بگو ببینم چطر تونستی اون سرمای وحشتناک رو تک و تنها وسط مسلحین، با اون خونریزی و وضعیت تحمل کنی!!؟ جواب داد: مطمئن بودم, قلبم گرم بود, تنها نبودمدو تا شهید همه اون دو روز کنارم بودن.با من حرف میزدنمن مطمئن بودم. گفت: پرسیدم که کدوم شهدا؟ جواب داد: شهید کربلا و شهید حیدر جنتی
. . . شهید حاج حیدر زینبیون کربلا خلصه
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمدجنتی
@bi_to_be_sar_nemishavadd
خانطومان چند روز بود برای پانسمان زخم پهلوش پیش ما میاومد، بهش میگفتیم برات کاور دارم درست سایز تنت، گرم و نرم. می خندید و اکثر اوقات از دستم در می رفت خدا میدونست که با دیدنش چه انرژی ما میگرفتیم، تو این گیر و دار چشمم خورد به انگشتر دستش، گفتم مومن تو که می خوای کورنت نوش جان کنی لااقل انگشتر و بده. راضی نمی شد. میگفت نمشه، تو اون مدتی که تا قبل از مرخصی آمدنش همش راجع به انگشترش حرف میزدم، از شهادت و انگشتر و سید ابراهیم، یه روز اومد اصلا بدون اینکه من بهش بگم گفت داداش . انگشتر مال تو، فکر کردم تو معذوریت قرار گرفته، گفتم نمیخواد، نوش جان، گفت نه جان تو به قول سید ابراهیم. از دستش در آورد و انگشتم کرد بقیه بچه ها کر کشیدن فضا عوض شد. من انگشتر فیروزه ای که از مشهد گرفته بودم و متبرک به حرم های مختلف شده بود و تقدیمش کردم، بعد از اینکه رسید ایران بهش تماس میگرفتم و احوال پرسی. یه روز گفت . انگشتری که به من دادی و دادم به کسی. اصلا بهش برنخورد چون به هیچ چیز دلبسته نبود فلسفه مقاومتش برای ندادن انگشتر به خاطر این بود که انگشتر و از حاج قاسم سلیمانی زمان آزاد سازی خان طومان گرفته بود.
راوی همرزم شهید عطایی
@zakhmiyan_eshgh
یکبار با روحالله حرف میزدیم. میون حرف هامون گفتم: من که میدونم جهنمی هستم. ما که جامون آخر جهنمه. یکدفعه چهره روحالله عوض شد. اخم هایش در هم رفت و ازم رو برگردوند! چند ساعتی با من حرف نزد. خیلی از دستم عصبانی شده بود. انگار به بخشندگی خدا توهین کرده بودم و به او برخورده بود بعد از کلی منت کشی برای آشتی کردن بهم گفت: دیگه هیچوقت این حرف رو نزن. خدا خیلی بخشنده است خیلی.
راوی همسرشهید روحالله قربانی @zakhmiyan_eshgh
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله سحر آخرین روز سال، خواب به چشمام نمیاد محمود. هی دو دوتا چارتا میکنم و هی میگم نه یه جای حسابم اشتباه شده. هی حساب میکنم که شش سال و شصت روز گذشته، هی به خودم میگم چی میگی تو بابا! شش سال؟ مگه میشه؟ شش سال گذشته و من از داغش هنوز زنده ام!!؟ امکان نداره. یه جاش رو حتما اشتباه ضرب و تقسیم کردی! اصلا تو از اولش هم ریاضیت خوب نبود، یادته محمود مینشست باهات ریاضی کار میکرد تا فقط بتونی پاسش کنی؟ حالا واسه من حساب و کتابِ چی رو میکنی؟ یعنی واقعا شش ساله دستات رو نگرفتم تو دستام!!!؟ یعنی واقعا شش ساله بغلت نکردم.صورتت رو نبوسیدم.سلامم نکردی.جوابم رو ندادی؟؟؟؟ اگه این همه ساله که پرکشیدی، پس من چرا هنوز منتظر زنگتم!؟ منتظر پیامکت؟ چرا هنوز منتظرم قرار بذاریم بریم کوه، بعدشم کلپچ بزنیم؟ پس چرا هنوز منتظرم بیای با موتورت بریم بهشت زهرا؟ پس چرا من هنوز منتظرم سرت خلوت بشه دعوتت کنم با کوثر بیای و مرتضی رو هم خبر کنم و دور هم بشینیم و صدای بازی بچه ها خونه رو پر کنه و ما هم غش کنیم از بازی و خنده هاشون؟ محمود من چی دارم میگم؟ خُل شُدما بیخیال این حرفا آقا، فقط بگوش باش که فردا اولین نفری که بعد سال تحویل بهت زنگ میزنه و تبریک میگه منم ها. گوشیت رو آفلاین نکنی محمود! خیلی وقته صداتو نشنیدم لااقل عید بهونه بشه صدات رو بشنوم، شایدم بعدش قرار گذاشتیم رفتیم چندجا عید دیدنی. راستی میخوای تو ماشین نیار، با یه ماشین بریم بهتره،بچه ها هم تو ماشین یه کم میزنن تو سر و کله هم. . . شش سال و دو ماه!!؟ بگو که شوخیه محمود.بگو که شوخیه. . . . آخ محمود، یه جایی از دلم تیر میکشه، که دستم بهش نمیرسه.داره میسوزه.لااقل یه چیکه آب بده دستم، محمودرضا . . . کس ندانست که من میسوزم سوختن. هیچ نگفتن، هنر است . . . من بی هنرم رفیق محمود نودوهشت تمام شش سال تمام میسوزم دلتنگتم
سربازان آخرامانی امام زمان عج فدایی حضرت زینب سلام الله علیها شهیدمحمودرضابیضائی بیست و نهم اسفند یکهزار و سیصد و نود و هشت به وقت آخرین سحرِ سال.
@bi_to_be_sar_nemishavadd
پست اینستاگرام زینب سلیمانی
این پلاک را اولینبار که با هم به سوریه رفتیم به من دادید و گفتید بابا اینو به همراه داشته باش تا اگر اتفاقی برایمان افتاد، بدانند تو دختر من هستی. سکوت کردم و گفتم یعنی با هم شهید میشویم؟ گفتید: بله؛ با اینهمه اصرار برای کنار من ماندن در همه جا، آخر با من شهید میشوی. بعد مکثی کردید و گفتید: البته من خوشحال میشوم تو با من شهید شوی. هر سفر که با هم میرفتیم این پلاک را به همراه داشتم و منتظر لحظه شهادت با شما بودم. چه انتظار بیثمری شد. آخر به شما نرسیدم. و شما پر کشیدید. شاید بالهای من برای پرواز و اوج با شما خیلی کوچک بود و باید میماندم تا بالهایم را قویتر کنم تا اوج بگیرم. امسال تلخترین سال زندگیم شد و هر سال تلختر و تلختر خواهد شد. نمیدانم تا چند ساعت تا چند روز تا چند هفته تا چند ماه تا چند سال باید انتظار دیدن روی ماهتان را بکشم اما باور دارم در حال آماده شدن برای بازگشتید و با مهدی فاطمه خواهید آمد. ان روز دور نیست. سال نو را پیشاپیش بر تمامی مردم شریف و صبور این آب و خاک تبریک عرض میکنم. از خداوند منان خواستارم که امسال را سال پایان سختی مردم سرزمینم قرار دهد.
التماس دعا
یقینا کله خیر
زینب حاج قاسم
@sayedkhorasani
دیر گاهیست گلو بغض مکرر دارد
چند روزیست قلم،حالت نشتر دارد
یادمان هست؛که اجداد شما،کرب وبلا
شیعه از داغ شما ،تیغ به پیـــکر دارد
ما جوانان بنی فاطمی اربابیم بی حیا!
عمه ما ،مالک اشتر دارد
ایل ما،ایل عجم هاست ،
که یک کودک ما جگری باجـگــــر شیر برابر دارد
اینکه ما دست به شمشیر و زره ایستادیم
سبب این است که این طایفه رهبر دارد
شهید حسین معزغلامی شهید مدافع حرم سالروزشهادت
@Ahmadmashlab1995 jihad martyr
دنبال رد پای خاطرات بارانم خاطرات سرزمین غریب اما آشنای دل.سرزمین کوچ ققنوس های سوخته. دنبال حول حالنای دلم میگردم کجاست؟ قرآن های جیبی وپلاک های ترکش خورده شب های حلب خانطومان خنده های دلربایت رفاقت بیمثالت شهید مدافع عشق شدی . داداش علی کجایی.
اولین انتشار: تحویل چفیه شهید جاویدالاثر مدافع حرم علی جمشیدی به خانواده شهید بعد از ۵ سال ارسالی برادر بزرگوار شهید
@zakhmiyan_eshgh
نزدیک عیدفطر سال 92 بودو به رزمندگان مقدار کمیپول سوریه ای به عنوان عیدی داده بودند، با فرمانده هماهنگ کرده بود تا در یکی از مساجد روزانه نیمساعتکلاس قرآن برگزار کند.عیدی اش شد هدیه تشویقی به بچههای روستایی کلاس قرآن. وقتی با ماشین در روستا عبور میکردند بچه ها شعارمیدادند : الله محی الجیش، محسن سرش را بیرون میکرد و میگفت: الله محی الاطفال، یعنی خدا بچه ها را حفظ کند .
شهید محسن حیدری سالروز ولادت @zakhmiyan_eshgh
بسیار مهربان و شوخطبع بود و تا جایی که در توان داشت به دیگران کمک میکرد. هادی، زمانی که در منزل بود کارهای خانه را انجام میداد و به جای اینکه کمک من باشد من به او کمک میکردم، هم آشپزی هم نظافت، همه کارها را خیلی خوب انجام میداد. اگر آقا هادی نبود من نمیتوانستم کاری کنم. خیلی به پدرو مادرش احترام می گذاشت. هروقت که خسته از شهر دیگری که دانشگاهش بود برمی گشت تا پدرومادرش کاری را می گفتند همانجا روی پله کیفش را می گذاشت و می رفت دنبال کاری که خواسته بودند. بعد از ازدواج پنجشنبه و جمعه ها از تهران می آمدیم آمل به محض رسیدن به سراغ پدر و مادرش می رفت تا اگر کاری دارند انجام دهد اگر هم پدرش منزل نبود به باغ می رفت تا در کارها کمک شان کند. سعی می کرد مرا آماده پذیرفتن شهادتش کند. بعد از اینکه به قرارگاه خاتم الانبیا رفت و با شهدای مدافع حرم بیشتر آشنا شد، می گفت: رئیس آباد شهید ندارد، مطمئنم من می شوم اولین شهید رئیس آباد.» یک روز وقتی داشتیم وارد دانشگاه علوم تحقیقات می شدیم چشم ما افتاد به عکس سه شهیدی که سر در دانشگاه زده بودند. نگاه عمیقی کرد و به من گفت: فاطمه جان! اینجا را نگاه کن، به زودی عکس من هم می آید همین جا.» به روایت همسربزرگوارشهید شهید هادی جعفری سالروز ولادت سالروز شهادت ولادت :۱۳۶۵/۱/۳ آمل ، مازندران شهادت : ۱۳۹۴/۱/۳ سامرا ، عراق
@zakhmiyan_eshgh
فرقی نمیکند شهید دیروز ، امروز یا فردا باشی غزه، حلب، تهران ، خرمشهر باز هم فرقی نمیکند تاریـخ تکــرار مـی شود . اگر مهدی باکریها در دفاع مقدس بودند امثال حاج فرهاد نیز این زمان بودند اگر شهید باکری شهردار ارومیه بود حاج فرهاد هم مسئول بلدیه زینبیه بود حقیقت همین است که سرنوشت مقلدان خمینی جز شهادت نیست و سرنوشت مقلدان ولی امر مسلمین نیز هم . بسیجی خستگی را خسته کرده؛ در این عکس جلوهنمایی می کند . شهید سردار مهدی باکری شهید مدافعحرم حاجفرهاد دبیریان
@zakhmiyan_eshgh
واسه همه مراسما سعی میڪرد یه برنامه داشته باشیم. محرم بود. حسین(معز غلامی) اومد و گفت حاجی ایستگاه صلواتی بزنیم؟ گفتم آره چرا ڪه نه، اما با چی؟ گفت با همین چای و بیسڪوییتای خودمون! یه میز گذاشت دم در مقر و شروع ڪرد. خودش هم چای میریخت و هم بیسڪویت میداد. حال و هوای ایستگاه های ایران شده بود، مردم هم تعجب ڪرده بودن. تا حالا تو "عقارب" ( سوریه) ازین ڪارا نشده بود . حسین بنیان یه ڪار زیبارو گذاشت. قرارشد واسه هفده ربیع هم اینڪارو انجام بدیم ڪه البته نشد. دشمن زد به محورمون وڪلا برنامه هامون بهم ریخت وشدیدا درگیرشدیم. حسین گفت هرطور شده ایستگاهو میزنیم و بعد اینڪه شرایط مساعد شد همین ڪارو ڪرد که اتفاقا خیلی هم بهتر از ایستگاه محرم شده بود. بعدها جاسوسان خبر دادن که از ڪار حسین عصبانی شدن و چون فهمیده بودن برنامه داریم، همون روز زده بودن به محور ما.
از وقتی رفتی ایستگاه های صلواتیتم رفته!
یار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل تلخ و خمار میطپم تا به صبوح وای من عزیز تر از جانم، نمادِ حقیقی پاسداری- پاسداری از مظلوم در چنگ ظالم، پاسداری از انسانیت، پاسداری از دین- هرسال ما برای شما با گرفتن دستهی گل، جشن میگرفتیم، امسال خودتان از بهشت برای اربابتان گل میچینید و تولدش را جشن میگیرید. بابا جان سلام ما را هم به آقایمان و اربابمان برسانید، بگویید فرزندانم را زیر پرچمتان به حرمت لحظه لحظههایی که قلبشان داغدار است، نگه دارید روزتان مبارک پاسدار وطن زینب بنت القاسم شهید سپهبد قاسم سلیمانی روز پاسدار
"برای شهید سلیمانی و آرامش و سلامتی دخترشون صلوات
برایش دلمه درست کردم و آش جو؛ دوست داشت. گفتم: از این دلمهها بخور، ببین خوشمزه شدهاند یا نه. نخورد؛ گفت اول میبرم برای حاج قاسم. حاجی خیلی دلمه دوست داره. هر قدر گفتیم برای حاجی هم میگذاریم که بعد ببری، قبول نکرد. همان موقع زنگ زد خانهشان، گفت: حاجی ناهار نخور؛ برات دلمه و آشجو میارم. سوریه،حرم حضرت رقیه(س) ۸فروردین
@khate_shahidan
وقتی گفت میخواهد برود از شنیدن حرفهایش تعجب کردم گفتم اصلاً به شما نیاز نیست که بخواهید به آنجا بروید. شما هستید و میتوانید همینجا بمانید و مردم خودمان را هدایت کنید اما میگفت رفتن به جمع مدافعان حرم برایم تکلیف است. چطور من روی منبر میروم و به مردم میگویم این کار را بکنید و این کار را نکنید بعد وقتی از منبر پایین میآیم خودم این کارها را انجام ندهم.⁉️ میگفتم الان پسرمان حسین کوچک است و دوست دارم شما در خانه کنارش باشید. میخواهم همیشه شما را ببیند و شما را الگوی خودش قرار دهد و شبیه شما شود. اما شهید میگفت من الگوی خوبی برای حسین نیستم و حسین الگویش باید امام_زمان(عج) و امام_حسین(علیه السلام) باشد نه من☝️ پسرم الان نزدیک به چهار سال دارد. به هرحال مخالفت کردم و گفتم الان برای رفتنتان خیلی زود است. الان ما اول راه و زندگیمان هستیم اگر میشود چند سال دیگر بروید. ایشان اینگونه توضیح میداد که فکر کن الان امام حسین(علیه السلام) به ما نیاز دارد، من میتوانم بگویم امام حسین(علیه السلام) الان صبر کنید چون من اول زندگیام هستم و چند سال دیگر میآیم اصلاً شاید چند سال دیگر به من نیاز نداشته باشند. وقتی گفتم بچهمان کوچک است گفت امام حسین(علیه السلام) هم بچه کوچک داشت و شما میخواهید فردا به حضرت فاطمه(علیه السلام) بگویید به وظیفهام عمل نکردم چون بچهام کوچک بود. شاهدان عینی میگویند مصطفی پس از شهادت چشمانش را باز میکند و به همرزمانش لبخند میزند » راوی :همسرمحترم شهید مدافع حرم مصطفی خلیلی
@zakhmiyan_eshgh
مهدی» از زمان کودکی ارتباط ویژهای با امام زمان داشت. او به خوبی میدانست که هر کدام از ما برای آماده سازی ظهور حضرتش باید کاری انجام دهیم. او متناسب با هر مرحله از عمرش آنچه که بر عهدهاش بود را انجام داد. میگفت: اگر الآن ما از یاران حضرت مهدی ـعجلاللهتعالیفرجهشریفـ نباشیم تا او را یاری دهیم، هرگز او را یاری نخواهیم کرد حتی اگر او را با چشمانمان ببینیم.» و سرانجام در روز مبارک جمعه، روز متعلق به صاحب امان عجل (عج)، مهدی» سر را بر خاکی نهاد که آن را با خون خود گلگون ساخت. شهید مهدی رعد»، فرزندی از دیار بعلبک» در لبنان است. از همان زمان کودکی اهداف خود در زندگی را با بصیرت و آگاهی انتخاب میکرد. مهدی» سرشار از نشاط و جنب و جوش بود و از س و بی حرکتی دوری میکرد. نهایت بهره را از وقت خود میبرد و از اوقاتش به درستی استفاده میکرد؛ گویی میدانست فرصت برای بهرهگیری از فرصتهای دنیا وقت چندانی ندارد. مهدی»، وه چه نام زیبایی! وچه خیره کننده است ارتباط محکم او با صاحب اصلی این نام. مهدی» پرورش یافته خانوادهای متدین و پایبند به مقدسات بود. تلاش پدر و مادر او بر این بوده تا تا فرزندانشان را به گونهای تربیت کنند که از نسل مهیا کنندگان ظهور امام مهدی (عج) باشند. مادر مهدی» زمانی که او را باردار بود بر انجام مستحبات بسیار مقید بود قبل از رسیدن به سن تکلیف نماز خواندن را شروع کرد و به آن پایبند شد. در کودکی سجاده اش را در نزدیکی یکی از والدینش پهن میکرد تا ایستادن و نشستنش شبیه به نماز خواندن بزرگترها شود. مهدی» در سلوک روحی از فطرت پاکی برخوردار بود. از خواندن دعای ندبه و زیارت عاشورا دست نمیکشید. در قنوت نمازش همیشه این دعا را با خود نجوا میکرد: پروردگارا! به حق فاطمه زهرا (س) و پدر بزرگوارش و همسر و فرزندانش شهادتی پاک را روزی من گردان» روح ایمانی در پهنای صورتش تجلی داشت. او دلها را اسیر و دلباخته خود میکرد. هر زمان که فرصتی به مهدی» دست میداد در امور خانه به مادر و پدر کمک میکرد. رضایت پدر برای او بالاتر از هر چیزی بود. @zakhmiyan_eshgh
درست در روز ۲۰ فروردین بود که خبری شنیدیم که نه تنها یک شخص و یک خانواده بلکه یک شهر را عزادار کردخبری که باعث شد خون تمام همرزمانتان به جوش آید. خبری که باعث افتخار خانواده تان شد. بله، خبر شهادت شما خون کنگاور و کنگاوریان را به جوش آورد. خوب به یاد دارم روز ۲۰ فروردین خبر شهادت شما در فضای مجازی پیچید. اما گفته بودند که شما ۱۶فروردین به شهادت رسیدید نمیدانم چه سری در این بندگی بود که حتی بعد از سه سال هنوز پیکرتان در جوار عمه سادات مانده.نمیدانم چه سری در راز و نیاز هایتان بود که هنوز هیچ سنگ مزاری ندارید.نمیدانم اما یک چیز را خوب میدانم این که مگر میشود کسی چون شما که از تمام دلبستگی های دنیایی بریدید تا به دفاع از حرم آل الله برسید،شهید نشود.
بستگان شهید مادر شهید: تنها خواسته ام از مسولین این است تا پیکر فرزند شهیدم را به زادگاهش باز گردانند تا تسلی بر دل داغدارمان باشد.
مدافع حرم زینبی یار دیرین حاج قاسم سردار شهید حاج مراد عباسی فر سالروزشهادت @zakhmiyan_eshgh @zakhmiyan_eshgh
هر وقت که می خواست برگردد سوریه خیلی خوشحال بود. می رفت برای بچه ها خرید میکرد و تک تکشان را زمان خداحافظی میبوسید. معمولا دوستانش میآمدند دم در دنبالش و خودم از زیر قرآن ردش میکردم. او می رفت من هم می رفتم داخل خانه.ولی دفعه آخر مثل همیشه که خداحافظی کرد و رفت من لای در را باز گذاشتم که رفتنش را ببینم، دلم نمی گذاشت بروم داخل، از لای در که یواشکی نگاهش کردم متوجه شدم شهید فدایی هم برگشته از ماشین خانه را نگاه می کند و اشکش را پاک می کند.اگر کسی به اعتقادتش توهین می کرد به شدت ناراحت می شد. حتی یکبار در یکی از فیلم هایش دیدم زمانی که سر صبح گاه داشتند درود می فرستادند احساس کرده بود به یکی از بزرگان نه بی احترامی حتی، یکی با لحن بد صحبت کرده. حسین آقا با ناراحتی و برافروختگی میرود سمت آن طرف که متوجه میشود قضیه را اشتباه متوجه شده.بسیار مقید به هدیه خریدن بود. هر وقت از سوریه می خواست برگردد زنگ می زد می پرسید خانم چی می خواهی برایت بخرم؟ اینجا مانتوهای قشنگی داره. روز زن هم امکان نداشت دست خالی بیاید.اول محرم با شهید حجت که در یه ماشین بودند مورد اصابت موشک قرار می گیرند. آقای خاوری همانجا شهید میشود و حسین آقا هم زخمی شد. من خبر نداشتم اما عمویم زودتر خبر دار شده بود و میسپارد که کسی به زهرا یعنی من خبر ندهد تا نگران نشوم. بعد از عاشورا یک شب زنگ زد گفت: خانم یک خبر خوش برایت دارم. گفتم: چه شده؟ گفت: قراره شما بیایید چند روز اینجا پیش من. خیلی خوشحال شدم گفتم: یعنی ما واقعا لیاقت زیارت بیبی زینب(س) را داریم؟! دلم شکست و زدم زیر گریه. ایشان هم گفت: وسایلت را آماده کن ایشالا تا ده روز دیگه نهایتا همدیگر را می بینیم. من هم رفتم اجازه بچه ها را از مدرسه گرفتم و وسایلم را جمع کردم. منتظر بودم تا خبر بدهند برویم. بعد هم گفت هر وقت آمدید دمشق زنگ بزنید من از حلب بیایم پیش شما. ازشان پرسیدم چطور شده ما بیاییم سوریه؟! هزینه اش را چکار کنیم؟ آن وقت بود که ماجرای مجروحیتش را به من گفت. و تعریف کرد که: چون مجروح شدم فرمانده لطف کرده تا من خانواده ام را ببینم. این را که گفت نگران شدم و گفتم نکنه خیلی مجروحیتت شدیده و می خواهی ما را سورپرایز کنی؟ گفت: نه می بینی که راحت دارم باهات حرف می زنم. گفتم: به زبان نیست که شاید دست و پات قطع شده. خندید گفت: به همین بیبی زینب(س) قسم حالم خوب است.همیشه بهش می گفتم سالم می ری سالم بر میگردی. من نمی توانم از مجروح نگهداری کنم. می خندید می گفت: خانم جان بادمجان بم آفت ندارد من هیچ طوریم نمیشه. وقتی دیدم سرحاله باور شد و پیگیر نشدم. همچنان منتظر بودم که خبر بدهند برویم اما خبری نمی شد.بچه ها هم بی تابی می کردند که پس کی می رویم پیش بابا؟ هر وقت هم پدرشان تماس می گرفت دائم می پرسیدن بابا پس چرا نمیاییم؟ او هم می گفت: صبر کنید. تا اینکه یک روز از طرف دوستانش تماس گرفتند گفتند خانم فدایی با بچه هایتان آماده باشید فردا شب پرواز میکنید. آماده شدیم که باز خبر دادند هوا خوب نیست و نمی شود رفت. یک نوبت دیگر هم گفتند هواپیمایی را زدند فعلا امکان پرواز نیست، بعد گفتند انشاء الله بعد از ماه صفر. خیلی ناراحت و عصبانی شدم. حسین آقا که زنگ زد با ناراحتی گفتم مسخره بازی نکنید دیگه، به فرمانده تون بگید اگر نمیشه درست حرفشان را بزنند بچه ها از انتظار آب شدند. گفت باشه من صحبت می کنم خبر می دهم.
راوی:همسرشهیدمدافعحرم حسین فدایی (ذوالفقار)
@zakhmiyan_eshgh
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله
. . بعد از تو، به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است میمیرم ازین غم،
که در آغوش تو ای دوست
یک بار نشد گریه کنم،
. حسرتم این است .
رفیق محمود
گریه
آغوش
حسرت
آااااااااااااه
سربازان آخرامانی امام زمان عج
فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیدمحمودرضابیضائی
پونزده روزِ که از فروردینی ترین ماهِ سال، میگذره اما من دلم سالهاست تو غروب بیست و نهمین روز از دی ماهی ترین ماه سال،اسیرِ. همین؛ گفتم که بدونی که میدونی.
روایت خبرنگاری که هدیه سردار قاسم سلیمانی را پس داد .
فاطمه بویرده، خبرنگار العالم روایت دیدار خود با سردار شهید سلیمانی را اینگونه توصیف کرده است: چند روز قبلتر از این در ایام عید نوروز، روزها و شبهای خیس و غرق شده در سیل را در خوزستان سپری می کردیم. خبری از عید نبود. شهر پیراهن ژنده گلآلود بر تن کرده بود؛ نمیدانستم حواسم به خوزستان همیشه سرافراز باشد، که اکنون سیل بیرحمانه به جنگ نخلهای سوخته در جنگ اش آمده بود یا حواسم به ارتباط های زندهای باشد که دقیقه به دقیقه با شبکه داشتیم. در همین حال و هوا باخبر شدیم سردار سلیمانی به منطقه آمده است؛ من باید با سردار سرافراز اسلام، مردی که نامش دشمن را به لرزه در می آورد مصاحبه می کردم. شبها و روزها گذشت، کار آسانی نبود، ولی اصرار داشتم که مصاحبه انجام شود. از صبح سر آفیش حاضر می شدم و برای مصاحبه با سردار سلیمانی تلاش می کردم اما متاسفانه موفق نمی شدم؛ نا امید شدم ازبس تلفن زدم و پیگیری کردم. برای سردار هرجا میرفتیم، سردار آنجا را ترک کرده بود. مهمان یکی از مردم شریف شادگان به نام حاج عوفی شدیم، حاج عوفی در خانه اش را در این روزهای بحرانی برای همه باز کرده بود؛ موکب امام حسن عسکری سپیدان» آنجا به مدت ده روز مستقر شده بود و به مردم سیل زده شادگان و خوزستان کمک رسانی میکردند، ۵ ساعت کنارشان بودیم، مردمی که خودشان را خادم الحسین معرفی کردند به من گفتند ما از سردار دعوت کردیم و سردار به نوکرای حسین نه نمیگوید همینجا منتظرشان بمانید. غروب شد؛ دلهره داشتم، سرانجام خبر رسید سردار به موکب می آید؛ راه افتادیم، من از بس که به بنبست خورده بودم، گریه کردم. وسط جاده بودیم که تماس گرفتند و گفتند: سردار به موکب رسیده است. با سرعت خودمان را به موکب رساندیم لحظه ورودم، سردار را که دیدم با روی باز از گروه ما استقبال کرد، از او درخواست مصاحبه کردم، عذرخواهی کرد و به من گفت دلخور نشو دخترم و رفت» با ابومهدی المهندس از مجاهدین برجسته عراقی مصاحبه گرفتم، اما از شدت گریه حالم بد شد راه افتادم سمت ماشین و از آنها فاصله گرفتم که یکی از خادمان موکب به من گفت: گریه نکن سردار انگشترش را به تو هدیه داده است». از خوشحالی سر از پا نمی شناختم ولی من طمع به مصاحبه دوخته بودم، گفتم نمی خواهم، با اخلاقی که از سردار انتظار داشتم به هدف می رسیدم، هدیه را رد کردم و گفتم من قول دادم به شبکه مصاحبه بگیرم. این را گفتم و به راه خودم ادامه دادم، که خودرو سردار توقف کرد و سردار سلیمانی با لحنی پدرانه گفت دخترم میشود گریه نکنی، حالا بگو چه بگویم» و من گفتم هرچی درحق این مردم باید گفته شود. جمعه 30 فروردین 1398
@zakhmiyan_eshgh
محد علی یونس» از رزمندگان حزب الله در لبنان ترور شد. ▪️علی محمد یونس» از رزمندگان و فرماندهان حزب الله ساعاتی پیش در جنوب لبنان توسط افراد ناشناس ترور و به یاران شهیدش پیوست. ▪️هنوز از چگونگی شهادت این شهید اطلاعات زیادی در دست نیست اما بنا بر گفتههای غیر رسمی وی مسئولیت تعقیب مزدوران و نفوذیها را برعهده داشت است. fna.ir/ewj7ay @Farsna
سنگ جدید مزار پاسدار مدافع حرم شهید محسن حججی در شب بیست و هشتم فروردین ۹۹ همزمان با پخش زنده مراسم دعای کمیل و مناجات شعبانیه از صفحات اینستاگرام و آپارات یادمان، از سنگ جدید مزار شهید حججی نیز رونمایی شد. در سفری که خانواده شهید محسن حججی به عتبات عالیات داشتند، تولیت حرم امام حسین (ع) و امام علی (ع) قطعاتی از سنگ مضجع قدیمی این امامان که در بازه های زمانی مشخص تعویض می شود را به خانواده شهید اهدا کرده بودند و در مقطع دیگری نیز خادمان حرم امام رضا (ع) با حضور در نجف آباد اقدام مشابهی را انجام دادند.
@zakhmiyan_eshgh
روایت یک عکاس از 15سال همراهی با حاجقاسم کنارفرزندان شهدا میگفت: حالاعکس بگیر حاج قاسم، همیشه از دوربین فراری بود. دوست نداشت از او عکس و فیلم گرفتهشود. در مواجهه با ما که کار ثبت عکس را انجام میدادیم، همیشه با ناراحتی میگفت: نگیر، نگیر!» گاهی حتی کار به برخوردهای شدید و تند میرسید. البته بعدش از ما دلجویی میکرد. یکبار بعد از این اتفاق، صورت مرا بوسید و گفت: بوسیدمت که بدانی دوستت دارم، مثل پسرم،اما من هم معذوریتهایی دارم. معذوریتهای حاج قاسم اما فقط برای مناطق عملیاتی و ماموریتهای حساس بود. وقتی موقعیتهای خاصی مثل دیدار با خانواده شهدا پیش میآمد، رفتارش کاملاً تغییر میکرد!! در این مواقع، خودش از عکس گرفتن استقبال میکرد. دست دور گردن فرزند شهید مدافع حرم میانداخت و میگفت: حالا بگیر. @Agamahmoodreza
این پرستار داوطلب، مدافع حرم است غافلگیر می شویم وقتی جهادگر ۲۸ ساله از حضور داوطلبانه در قرنطینه بیماران کرونایی و تی کشیدن زمین و شستن سرویس بهداشتی بیماران ما را به سوریه می برد و از توسل بانوی مسیحی به حضرت رقیه و نبرد با داعش می گوید. @AhmadMashlab1995
صحبت های علی الهادی برادر شهید احمد مشلب:
ای برادرم عهدی بر گردن ماست که ما ادامه دهنده راه جهادی که تو رفتی باشیم، راه مقاومت و پیروزی تا ظهور امام زمان(عج). ای کسی که امانت دار خون و ارواح شهدایی، ای سرور من، ای امین العام تجدید عهد و وفا می کنیم احمد شهید آخر نخواهد بود، و هرگز تورا میان میدان رزم تنها نخواهیم گذاشت و هیچ چیز مانع ما نخواهد بود و همچنان این راه را ادامه خواهیم داد و درسخت ترین شرایط هم با تو خواهیم ماند و سخن ترسوهای دروغگو را قبول نخواهیم کرد، دروغگو های آل سعود و طرفدارانشان. و ترسی به دل راه نخواهیم داد، مایه شرافت ماست که در مکتب شما باشیم که این مکتب امتدادش از محرابی است که پراز خون های ریخته شده در راه شماست و تا کربلا ادامه دارد.
@AHMADMASHLAB1995
علیرضا»، بعداز 3 ماه و چند روز از شهادت پدر به دنیا آمد. پدرش شهید شهروز مظفرینیا سرتیم حفاظت حاج قاسم بود که همراه وی در 13 دی ماه سال 98 به شهادت رسید. از شهید مظفری نیا دو فرزند دختر دیگر نیز به یادگار مانده است. روحشان شاد @zakhmiyan_eshgh
دلنوشته زینب سلیمانی به یاد پدر
من به فدای خواهر حسین(ع)
بابای عزیزتر از جانم چه قدر خوب شد نام مرا زینب گذاشتید. مادرم میگفت شما وقت انتخاب اسمم گفتید بعدها متوجه میشید چرا اسم زینب را انتخاب کردم برای دخترم». شهادتتان از درون، خیمه سوزان من بود و تمام وجودم یکییکی از درون میسوخت و روی هم فرومیریخت اما وقتی عظمت حضور مردم را دیدم که چه باشکوه و با عزت و با تمام وجود برایتان به میدان آمدند، دلم کمی آرام گرفت. همیشه به من میگفتید عزت دست خداست و بدانید اگر گمنامترین هم باشید ولی نیت شما یاری مردم باشد، میبینید خداوند چقدر با عزت و عظمت شما را در آغوش میگیرد. میدانم راز آن چهره نورانیتان و آن همه عزت و عظمتتان فقط در نمازهای نافله و گریههای شبانه و گرسنگی در بیابانها و گرمای صحراها و آن همه خطر را به جان خریدن نبود. بلکه شما جان و مال و دنیا و آخرتتان را با خداوند متعال، فاطمه زهرا(س) و عمه سادات(س) معامله کردید. آن روز که رسم کلنا عباسک یا زینب» را نوشتید، این نوشته وِرد زبان همه عالم شد. شما علمدارخیمه خواهرحسین(ع) شدید و من تا آخرین نفس فدایی بانویی میشوم که نام مبارکش را بر من نهادید تا حقِ این نام را ادا کنم».
@Agamahmoodreza
آرامش حاج قاسم سلیمانی در مواجهه با جنگندههای آمریکایی خاطره شهید حسین پورجعفری:
بین زمین و آسمان بودیم، توی هواپیما داشتیم میرفتیم سوریه. نگاهم به حاجی بود، سرش را تکیه داده بود به صندلی و چشمهایش را بسته بود، انگار که خوابیده باشد. از شیشه هواپیما دو جنگنده آمریکایی را دیدم که مثل لاشخور دورمان میپلکیدند. دلم هری ریخت، ترس برم داشت، فکرم پیش حاجی بود، یک دقیقه گذشت، دو دقیقه، همانطوری که سرش را به صندلی تکیه داده بود چشمهایش را باز کرد. خونسرد گفت: "نگران نباش چند دقیقه دیگه میرن" دوباره چشم هایش را بست. چند دقیقه گذشت و رفتند. هواپیما میخواست توی فرودگاه سوریه بنشیند که از چپ و راست تیر سمت ما حواله شد. حاجی رو کرد به خلبان و گفت: "ما سریع پیاده میشیم، تو دوباره تیکآف کن." تا چرخهای هواپیما به زمین خورد و سرعت کم شد پریدم پایین، خلبان دوباره سرعت گرفت و هواپیما از زمین توی چشم به هم زدن از آسمان فرودگاه دور شد و ما تغییر موضع دادیم و آمدیم یک کنج امن. تا خودمان را پیدا کنیم چند خمپاره درست خورد همان جایی که پیاده شده بودیم، خدا بخیر گذراند.
zakhmiyan_eshgh
بسم الله الرحمن الرحیم قربة الی الله .
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ . .
حاج اسماعیل حضرت استاد حضرت عشق
سربازان آخرامانی امام زمان عج فدایی حضرت زینب سلام الله علیها
شهیداسماعیل حیدری
@bi_to_be_sar_nemishavadd
"أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِینَ" سردار عزیز ما ، در ماه مبارک رمضان اگر زمان افطار به خانه میرسیدند، میگفتند برای راننده و محافظها افطار آماده کنید تا به خانهشان میرسند،
بتوانند کمی افطار کنند و گرسنه نمانند.
@Agamahmoodreza
سال ۱۳۵۹ از خانوادهای افغانستانی تبار در ایران متولد شد. نوجوان بود که دلیرانه به صفوف مجاهدان افغانستانی پیوست تا داد شیعیان مظلوم هموطنش را از طالبان جهل و خون بگیرد. عادت نداشت از مجاهدتهایش حرفی بزند همین بود که از ۵ سال و اندی حضورش در افغانستان خاطرهای باقی نیست جز اینکه با ابوحامد همرزم بود. روز خواستگاری گفتهبود " تا جنگ باقی است من مجاهدم ، هر جای دنیا که باشد" سال ۱۳۸۰ پای سفره عقد نِــشَـست و باز از جنگ دل نــَشُــست. زیباییها و خوشیهای دنیا زنجیر نمیشد به دیــن و دلــش. همین بود که دو سال عقـدشـان را در افغانستان و جنگ با طالبان سپری کرد. بعد از عروسی دوشــادوش پدرش در آهنگری، پتک بر آهن داغ کوبید و رزق حلالش را از دل آتش بیرون کشید. باز اما عشــق به جـــهاد در دلش زبانه میکشید. مثل پرندهای مهاجر مدام در رفت و آمد بود؛ از این وطن به آن وطن. از این سنگر به آن سنگر. پسر دهماههاش، مجــتبی را به خدا سپرد و دوباره عزم جهاد کرد. دو سال و اندی بعد که برگشت فهمیدند یک سال در هرات اسیر طالبان بوده. ماه مبارڪ رمضــان سال ۱۳۹۲ دخترش نرجس دو سال و نیمه بود که از منـارههای حرم بانوی دمشق فریاد هل من ناصر ینصرنی را شنید. رضایت بانوی خانهاش را گرفت. به ندای بانوی ڪـربلا لبیک گفت و دوشادوش ابوحــامد در نبرد با داعش سینه سپر کرد.✌️ نام جهادیاش در سوریه مخــتار بود و در نیروی ادوات خدمت میکرد. از چندبار حضور این مجاهد بیادعا در سوریه فقط همینها را میدانیم. اینها را بانوی صبوری میگوید که بعد از چند روز بیخبری، خواب همسرش را میبیند؛ در رویا، هر دو به زیارت رفتهاند. . بانو از نگرانیها و دلهرههایش میگوید و میپرسد "چرا نیستی؟" شـهید میگوید "من کنار شما هستم." یڪ هفته بعد خبر آمد که تڪ تیرانداز تڪفیری، رضا را در حالیکه مشغول حمل پیکر همرزم شـهیدش بوده به آرزویش رساندهاست. چند روز بعد، ماه مبارڪ رمضــان ۱۳۹۳ بود که پیکر شـهید روی دستهای دوستدارانش تشییع شد. در خانواده شهید میرزایی، هر ڪسی، دلتنگی را نوعی تاب میآورد. همسرش گاهی سجاده دلتنگیهایش را در حرم امام رضا ـعلیه السلامـ میگشاید و گاهی در قطعه شهدای مدافع حرم بهشت رضا ـعلیه السلامـ نگاه در نگاه شـهید، اشڪهای دوری را از چشم پاک میکند. دردانه شـهید، نرجس خانم، دلگویههایش را در گوش قابعکس بابا زمزمه میکند. گریه آقا مجتبی را کسی ندیده؛ ڪسی چه میداند! شاید دارد به سفارش پدرش در آخرین دیدارشان عمل میڪند. "مجتبیجان! بعد از من، تو مرد خانهای؛ مرد گریه نمیکند."
@zakhmiyan_eshgh
تعریف میکرد که: یه شب اومد پیشم آوردمش تو اتاقم ازش خواستم بشینه پشت میز برقا رو خاموش کردم و چراغ مطالعه ام رو روشن. شروع کردم به تغییر زاویه نور روی صورتش بچه ها میگفتن باز این آتلیه اش رو راه انداخت! انگشتم رو گرفتم جلوی صورتش گفتم سرت رو همراه انگشتم ت بده. زاویه رو پیدا کردم یه گوشی ۳۲۵۰ نوکیا داشتم دوربین زیرش رو چرخوندم و کادر رو بستم و میگفت: رفتم کامپیوتری محله مون و از روی عکس یه پرینت سیاه و سفید گرفتم. میگفت. دیگه چیزی نگفت فقط، سرش رو پایین انداخت و شونه هاش ت میخورد بی صدا. بی صدا. آروم و زیر لبی داشت می گفت:
محمود دلم برات تنگ شده رفیق . .
. بیچاره دلش . .
فراقم سخت می آید
ولیکن صبر می باید
که گر بگریزم
از سختی رفیقِ
سُست پیمانم
شهید بیضایی.
با اینکه سن و سالی نداشت ولی در این یکی دو سال آخر زیاد مطالعه میکرد و نهج البلاغه هم زیاد میخواند. اهل هیئت و عزای حسین بود و این جمله را زیاد به زبان میآورد: کاری نکن که شرمنده خدا بشوی.» علاقه به جنگ و شهادت از کودکی در او نمایان بود. متولد مشهد بود و از مبارزین ایرانی الاصل لشکر فاطمیون به حساب میآمد. در وصیت نامه ای که از او به یادگار مانده به ماهیت فانی و گذرای دنیا اشاره کرده و میگوید: برای دنیا نجنگید و حرف مردم برایتان اهمیتی نداشته باشد، غیبت دیگران را نکنید، اگر در این دنیا حرمت من را نگه بدارید در آن دنیا شفاعت تان خواهم کرد.» از پدر و مادرش خواسته بود تا برای او نگریند: اگر گریهای هست برای امام حسین(ع) باشد، چون من را برای حضرت زینب (س) دادهاید.»
شهید محمد محمودیان ایام شهادت فاطمیون
@zakhmiyan_eshgh
درباره این سایت