همه ی ذکر و فکر احمد  جهاد و شهادت بود و همیشه تکرار می کرد:"دنیا.زندان.مؤمن.است" با آن رفاه و ثروت،به دنیا به گونه ای دیگر نگاه می کرد.دنیا برای احمد در حد مردار سگ بی ارزش بود.

در یکی از مأموریت ها یکی از دوستانمان شهید شد من نتوانستم ناراحتی خود را نگه دارم و جلوی احمد گریه کردم.

احمد جلو آمد و دست روی شانه ام گذاشت و گفت "یادت هست زمانی که سید حسن نصرالله به استقبال پیکر پسرش،سید هادی آمد؟ حتی یک قطره اشک از چشمانش جاری نشد و از خودش ضعف نشان نداد.اما شنیدم بعداً او در خلوت برای از دست دادن فرزندش گریه کرده بود.تو هم باید همین کاررا بکنی که نشان دهی به راهی که انتخاب کرده ای وکاری که انجام می دهی اعتماد داری "

خاطرات شهیداحمدمشلب 

راوی:علی مرعی (دوست شهید)

https://t.me/AHMADMASHLAB1995


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها