غروب بی تو بودن را در حالی بر روی کاغذ  می‌آورم که این قلم توانایی روزهای تنهایی‌ام را ندارد. رضای عزیزم سلام: با بندبند انگشتانم شمارش کرده‌ام، که چند روز است از سفر عشق  بازگشتی نداشته‌ای. در روزهای نبودنت انتظار بازگشت را با انگشتانم شمارش می‌کردم. اما افسوس که نیامدی و مرا مات و مبهوت تا ابد در انتظارت گذاشتی. هر بار که به نبودنت فکر می‌کنم اشک از چشمانم سرازیر می‌شود. روزی که خبر پر گشودنت را شنیدم با خود گفتم نه . می‌آید . خودش قول داده بود می‌آید، رضا روی قولش می‌ماند، قرار نبودنیمه راه یکدیگر را رها کنیم. لحظه‌به‌لحظه‌ام پر از تپش‌های قلبی گذشت که قرار بود در انتظار رسیدنت به شماره بیفتد. آمدی نه آن‌ چنان که رفته بودی. خوابیده بودی. خوابی آرام وابدی و بخواب! آرام بخواب! هوا اینجا ابری ست زمین جای شما نبود در چهره‌ات می‌توانستم آرامش را ببینم. آرامش اینکه از امتحان سربلند بیرون آمدی. من نیز چون تو خوشحال و راضی هستم که زندگی‌مان را در راه آرمانت که دفاع از حرم بی‌بی زینب(س)و مولایت حسین (ع) و اصحاب او بود صرف کردی. تحمل روزهای بیتو خیلی سخت است، اما هنگامی‌که به هدف و مقصودت می‌اندیشم خود را دلگرمی می‌دهم که تو در همان راهی که آرزویش را داشتی گام نهادی خوشا به توای کبوتر سفرکرده‌ام . . خداوند را سپاس می‌گویم که در این مسیر، هرچند کوتاه هم‌سفرت بودم و هدیه‌ای برایم گذاشتی یعنی دخترت نیایش» .

شهید رضا دامرودی  شهید مدافع حرم سالروز شهادت

@zakhmiyan_eshgh


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها