واسه همه مراسما سعی میڪرد یه برنامه داشته باشیم. محرم بود. حسین(معز غلامی) اومد و گفت حاجی ایستگاه صلواتی بزنیم؟ گفتم آره چرا ڪه نه، اما با چی؟ گفت با همین چای و بیسڪوییتای خودمون! یه میز گذاشت دم در مقر و شروع ڪرد. خودش هم چای میریخت و هم بیسڪویت میداد. حال و هوای ایستگاه های ایران شده بود، مردم هم تعجب ڪرده بودن. تا حالا تو "عقارب" ( سوریه) ازین ڪارا نشده بود . حسین بنیان یه ڪار زیبارو گذاشت. قرارشد واسه هفده ربیع هم اینڪارو انجام بدیم ڪه البته نشد. دشمن زد به محورمون وڪلا برنامه هامون بهم ریخت وشدیدا درگیرشدیم. حسین گفت هرطور شده ایستگاهو میزنیم و بعد اینڪه شرایط مساعد شد همین ڪارو ڪرد که اتفاقا خیلی هم بهتر از ایستگاه محرم شده بود. بعدها جاسوسان خبر دادن که از ڪار حسین عصبانی شدن و چون فهمیده بودن برنامه داریم، همون روز زده بودن به محور ما. 

از وقتی رفتی ایستگاه های صلواتیتم رفته! 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها